به گزارش جام جم آنلاین و به نقل از تسنیم، نامش در میان همه اسناد ساواک که مربوط به مبارزان پیش از انقلابِ حوزه علمیه است دیده میشود. در یکی از این اسناد آمده است "وی از طرفداران و از اطرافیان نزدیک امام میباشد که مرتباً به منزل {امام} خمینی تردد دارد." یکی دیگر از همین اسناد او را "طرفدار سرسخت خمینی" مینامد اما تاکنون کمتر حاضر به صحبت کردن درباره خود شده است. متن پیشرو که حاصل مصاحبه با آیتالله منتظری قمی است و با همکاری فرزند ایشان حجت الاسلام محمدعلی منتظری انجام شد، از منظرتان میگذرد
حضرتعالی چه زمانی وارد حوزه علمیه شدید و زمان آشنایی شما با حضرت امام از چه تاریخی بود؟
از زمانی که به درس حضرت امام در مسجد سلماسی قم میرفتیم، از همانجا ارادتمان به ایشان قویتر شد و بعد هم کارهایی که داشتند را انجام میدادیم مثلا در نجف اشرف آقای شیخ عبدالعلی قرار بود خادم ایشان باشند اما از نظر خانوادگی مسئلهای داشت و از حضرت امام اجازه مرخصی گرفت و ما در خدمت حضرت امام بودیم. برای نماز جماعت رفتن و حرم رفتن یا کسانی که میخواستند خدمت ایشان مشرف بشوند ما واسطه بودیم.
قبل از هجرت امام از ایران، یک بار به مکه مشرف شدم و حضرت امام به دیدار ما در منزل پدریم آمدند. یادم هست اهالی تا فهمیدند حضرت امام قصد تشریف فرمایی دارد در و دیوار را چراغانی کردند و خیلی جمعیت زیادی به خانه آمدند و آقا تشریف آوردند و ما خدمت ایشان رسیدیم و مردم خیلی خوشحال شدند.
امام که به نجف تبعید شدند، شما در نجف ساکن بودید؟ وظیفه شما در دفتر امام در نجف چه بود؟
زمان حضور امام، ما در نجف نبودیم. مرحوم حاج آقا مصطفی فرزند امام با ایشان به ترکیه آمدند. وقتی که از ترکیه وارد خاک عراق شدند، حاج آقا مصطفی گفته بودند که ما دیگر تبعیدی نیستیم اگر ما تبعید بودیم مامور داشتیم اما اکنون دیگر آزادیم. با امام به حرم مشرف شدند، آشیخ نصرالله خلخالی(نماینده آیتالله بروجردی در عراق) هم خبردار شد و عدهای از علما و مدرسین هم دعوت کرد و آمده بودند با امام همراهی کنند. خیلی از فضلا و بزرگان خدمت ایشان رسیدند.
امام فرموده بودند ما اول به سامرا برویم برای اینکه اگر برویم نجف، دیگر سامرا نمیتوانیم بیاییم. شیخ نصرالله خلخالی به امام گفتند "آقا اینجا سنیها هستند. علما خواستند حرم این دو امام بزرگوار خالی از شیعیان نباشد لذا مدرسه ساختند و بنا دارند طلبهها را دعوت کردند که بیایند. این طلبههای پاکستانی و افغانی که وضع مالیشان خیلی ضعیف است به اینجا بیایند و شما یک کمکی به آنها کنید" امام از ابتدا بنایش بر این بود که کارهایش روی حساب و کتاب باشد لذا فرموده بودند که ما یک طلبه بیشتر نیستیم و من پولی ندارم بدهم. نمیخواستند دشمنها بگویند سفرهاش را پهن کرده و آمده اینجا بگوید من کسی هستم! خلاصه به نجف اشرف تشریف آوردند مشغول به تدریس طلاب شدند و یک شهریهای هم برای فضلا و معتمدین معین کردند.
زمانی هم که ما خدمت حضرت امام در نجف رسیدیم، ابتدا به ما فرمودند که اینجا هوا گرم است و شما صدمه میخورید. پارسال احمد ما اینجا مریض شده است. گفتم آقا من هم اسمم احمد است ولی مریض نمیشوم(میخندد) اینجا با این چادری که شما زدید ما راحت هستیم. ما مشغول خدمت به امام شدیم و شبها حرم که میخواستند بروند یا مدرسه مرحوم بروجردی که برای نماز میرفتند در معیت ایشان میرفتیم .یادم هست امام خمینی که درس ولایتفقیه را گفتند، طلبهها افسوس میخوردند و میگفتند ما دیر متوجه این مبحث شدیم.
رابطه مرحوم امام و آیتالله بروجردی به چه شکل بود؟
برخی میگویند سر مسئله فدائیان اسلام مرحوم امام یک مقدار با آیت الله بروجردی به اختلاف خوردند و آقای بروجردی حمایتی از فدائیان اسلام نکردند اما این دو نفر تا آخر عمر با هم متحد بودند. زمان مرحوم بروجردی برنامه امام این بود که تدریس کنند و طلبهها را پرورش بدهند و این کار را هم کردند و میگفتند خوب است یک امتحانی برای طلاب بگذاریم و طلبهها را امتحان کنیم. آقای بروجردی هم قبول کرده بود اما بعضی از اصحاب ایشان اعتراض کرده بودند و میخواستند آقای بروجردی امتحان نگیرد. آیتالله بروجردی مقداری با امام و مرحوم حاج آقا مرتضی حائری در بحث امتحان همراه بودند. آشیخ مرتضی حائری گفته بودند "پدر ما{منظور آشیخ عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه علمیه قم است} این حوزه را تاسیس کرده و ما که پسر او هستیم کاری نمیکنیم که به ضرر باشد. ما میخواهیم طلبهها فاضل باشند و حوزه قوی بشود." آخرالامر امتحان به فرموده آیتالله بروجردی و معیت امام با آقای حائری برگزار شد.
زمانی که حضرت امام در نجف ساکن بودند، بنا بر گفته آیت الله سید جعفر کریمی گویا یکسری طلبه وابسته به ساواک بودند و علیه امام شبنامه پخش میکردند یا فعالیتهایی علیه نهضت داشتند.
یادم نمیآید طلبهها ساواکی بودند. برخی از طلاب از قم رفته بودند آنجا و طلبههایی فاضل در خدمت امام بودند و نزد مراجع دیگر هم تحصیل میکردند. اما درباره رابطه علما با مرحوم امام نیز این رابطه، رابطه خیلی خوبی بود. مرحوم آیت الله محمود شاهرودی در مسائلی که پیش میآمد میفرمودند این مسائلی که سیاسی هست بیشتر آقای خمینی وارد است و به ایشان مراجعه کنید.
مرحوم حکیم و مرحوم آقای خویی و شاهرودی همه با امام همراه بودند و هیچ اختلافی بینشان نبود. خیلی هم خوشحال بودند که امام تدریس میکنند و در نجف هستند و میگفتند طلبه در نجف با وجود امام قویتر میشود.
در یکی از اسناد ساواک از شما به عنوان "طرفدار سرسخت خمینی" نام برده شده است که به شاهپسند تبعید شدید. بعد از بازگشت به ایران، ادامه مبارزات شما به چه شکل بود و بیشتر با چه کسانی در ارتباط بودید؟
40 نفر از فضلای قم به خاطر صحبتها و سخنرانیهایی که داشتند تبعید شدند. اول شیخ حسینعلی منتظری، دوم آیتالله احمد جنتی سوم آیتالله مومن و چهارم اینجانب، احمد منتظری. دوران مبارزه سه سال به شاهپسند تبعید شدم. کامکار، رئیس ساواک قم من را خواست و گفت "آقای منتظری شما 3 سال تبعید هستید به شهر شاه پسند" من پرسیدم چرا؟ گفت از خودت بپرس چکار میکنی؟ تو از خمینی طرفداری میکنی. ما این مملکت را حفظ میکنیم اما تو یک جور دیگر با مردم حرف میزنی! خلاصه از آنجا با ما مخالفت کردند. مرحوم آیتالله غیوری میگفتند تو روی منبر مطالبی میگویی که پایین منبر مو به بدن ما سیخ میشود.
در شاهپسند مهدیهای ساخته بودند و رئیس پاسگاه به مردم گفته بود الان تابستان است و شما دو تا امام جماعت داشتید که رفتهاند هواخوری! خدا این آقا را برای شما رسانده، با ایشان همراهی کنید. به ما هم گفت نگویید تبعیدی هستید که مردم از شما نترسند. ما در مهدیه مشغول شدیم و قمیها که به زیارت حضرت علی ابن موسیالرضا(ع) میآمدند میگفتند منتظری کجاست؟ به آن مهدیه میآمدند و ما هم از آنها قدری کمک برای ساختمان مهدیه میگرفتیم. برای اینکه درست ساخته بشود که الحمدالله آنجا موفق شدیم و بعد یک عدهای دیدند که ما داریم چهره میشویم و کار میکنیم این بود که دولتیها گفتند شما برای بندرشاه تبعید شدهاید نه برای شاهپسند و ما را به بندرشاه بردند. آنجا هم که رفتیم به نماز جماعت مشغول شدیم.
در بندرشاه دیدم حرف از مسجد امیرالمومنین میزنند. گفتم مسجد امیرالمومنین کجاست؟ یک زمین به ما نشان دادند و گفتند ما قرار شد زمین بگیریم و در اینجا مسجد بسازیم. ما اینجا زمین خریدیم و در و دیواری ندارد و من گفتم لااقل دیوار بکشید. چادری دور زمین کشیدم و گفتم روضه را همین جا بگیرید. به مرور یکی میگفت من فرش میدهم و یکی میگفت من بخاری میدهم و یکی هم میگفت من پول میدهم و خلاصه بانی پیدا شد و زمین را ما به مسجد تبدیل کردیم و خدا را شکر خیلی هم مسجد معتبر و خوبی است و خیلی هم خرج آن شد.
در بندرشاه ما به حسینیهای رفتیم و دیدم عکس رضاخان و پسرش همه جاست. گفتم شما مگر مقلد آقای شریعتمداری نیستید؟ گفتند چرا، گفتم آقای شریعتمداری گفته که جایی که عکس اینها باشد کراهت دارد انسان نماز بخواند. خلاصه رفتند و عکس شاه را پاره کردند. من با اینکه ممنوع المنبر بودم روی زمین مینشستم و یک کتابی هم از شریعتمداری بر میداشتم و مطالبی که بنا بود بگویم را میگفتیم و موعظه و نصیحت میکردم و اینها هم دور ما حلقه میزدند. ما حسینیه را در آنجا مسجد کردیم و الان نوشتهاند مسجد آذربایجانیهای بندرشاه.یک شیخی در آنجا بود به نام بحرالعلوم که از طرفداران آقای شریعتمداری و دعاگوی شاه بود. دعاهای خیلی تندی برای شاه میکرد و مثلا میگفت "خدایا اعلیحضرت همایونی را بر ما مستدام بدار و مخالفین او را در هر لباسی هستند نابود بفرم"ا
شما درس آیت الله شریعتمداری هم شرکت میکردید؟ علمیت ایشان چگونه بود و چرا با حرکت امام خمینی(ره) به مخالفت برخاستند؟
من مختصری در درس ایشان رفته بودم و از نظر درسی بد نبود اما از نظر سیاسی مبنایشان با مبنای امام فرق داشت و وقتی این را متوجه شدم درس ایشان را نرفتم. میگفت مبنای من با آقای خمینی بد نیست اما روشمان مختلف است. من یک جور سلیقهای دارم و ایشان سلیقهاش جور دیگری است.
وقتی مدرسه رضویه را میساختیم یکی از طرفداران آقای شریعتمداری آنجا آمد و گفت چکار میکنید؟ گفتم مدرسه را میخواهیم بسازیم. گفت میخواهید بانی بیاورم گفتم اگر بیاورید اشکالی ندارد و خیلی هم خوب است. گفت مشروط است و شرط آن این است که مدرسه برای آقای شریعتمداری باشد. گفتم من اینجا با آقای گلپایگانی که در کنار ماست این حرف را نزدم. اینجا برای خمینیستها است نه شریعتمداریها.
درس مرحوم منتظری؟
درس ایشان هم مختصری شرکت داشتم. وی از مبارزان بود، منتهی این اواخر به واسطه برادر دامادش مهدی هاشمی فریب خورد و مشیاش را عوض کرد لذا امام خمینی اختیاری که به ایشان برای حساب و کتاب شهریه داده بود از ایشان گرفت.
سابقه آشنایی با آیتالله خامنهای از درس شیخ مرتضی حائری شکل گرفت یا پیش از ان هم با ایشان مراوده داشتید؟
از رفقای ما بود و قدری با هم رفت و آمد داشتیم. ایشان در منزلشان برای جوانهای دانشگاهی درس میگفتند و من هم خدمت ایشان میرفتم. حتی من از تبعید که برگشتم ایشان میخواستند یک وجه پولی برای کمک به من بدهند و من گفتم پول نمیخواهم و شکر خدا مستطیع هستم. ایشان در درس از نظر استعداد خیلی خوب و از هر نظر جامع بود.
زمانی که آقای خامنهای مشهد بود، همان زمان درس میگفتند و منبر میرفتند. برخی مغرض ها بعد از انتخاب ایشان به رهبری شروع به شبههافکنی درباره ایشان کردند اما لیاقت و شخصیت آقای خامنهای باعث شد این حرفها از بین رفت. خدا هاشمی را بیامرزد میگفت ایشان رهبر شد و ما رهرو شدیم. از لحاظ علمی رهبری بسیار خوب است و کلاس درس خیلی خوبی دارند.
آقای گلپایگانی میگفتند که آقای خامنهای برای این کار مرد لایقی است و امام خمینی هم گفته بود "تا سیدعلی آقا را دارید غصه نخورید" اگر من مُردم ایشان هستند و به درد این کار میخورند. آقایان مراجع هم مانند آقای گلپایگانی به ایشان ارادت داشتند و با ایشان خوب بودند.
زمانی که حادثه فیضیه پیش آمد شما شاهد ماجرا بودید؟ چه اتفاقی افتاد؟
آن زمان ما منزل حضرت امام بودیم که یک جوانی آمد و گفت من میخواهم خدمت آقا برسم. قیافه او شبیه یک آدم رفتگر بود. ما گفتیم نمیشود. گفت من باید حتماً خدمت آقا برسم که ما با امام این موضوع را مطرح کردیم و امام گفتند بیاید. به امام گفت که ما یک عده هستیم به ما چوب و چماق دادند تا طلاب را بزنیم و بکشیم. امام هم شیخ مرتضی توسلی را فرستاد مدرسه فیضیه که حاج آقا روحالله میگوید شما در مدرسه فیضیه نمانید و به خانههایتان بروید اگر میخواهید بمانید بروید طبقه بالا که کمتر در خطر باشید. مرحوم آقای آل طه منبر رفتند و نصیحت میکردند که مجلس شلوغ شد و دید حریف نمیشود که آقای آل طه آمدند پایین و مرحوم انصاری بالای منبر رفت.
ناگهان دید اینها مجلس را به هم زدند و حرفهای ناجور میزنند و چوب و چماق دارند. انصاری آمد پایین و حتی میخواستند به آقای گلپایگانی حمله کنند چون فکر میکردند ایشان امام خمینی است که در این حین به پهلوی داماد ایشان آسیب رسید و مدتی مریض شده بود. آقای گلپایگانی را به اتاقی بردند و در را به روی او بستند. یادم هست امام گفته بودند که ایشان اشتباه کرده بیرون نیامده است. بر فرض شهید میشود که افتخاری برای اسلام است که یک مرجع این طور شجاعت به خرج داده است.
ما منزل امام خمینی بودیم که طلبهها با سر شکسته و لباس پاره شده و یک وضع رقت باری میآیند. حتی آقا گفت اینها را در بیمارستان بستری کنند اما آنها را راه ندادند. یک خانه گرفتند و دکتر را به آن خانه بردند. خدا رحمت کند حاج میرزا ابوالفضل زاهدی را که از فضلا بود. وقتی ایشان مرحوم شد جنازهشان را آوردند و گفتند در حوزه علمیه قم را باز کنید. جنازه ایشان باعث شد دربمدرسه باز شود و کما فی سابق برنامه برقرار شد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد