امروز در بسیاری از محافل سیاسی و علمی جهان موضوع افول قدرت آمریکا مطرح است.
کد خبر: ۹۶۵۴۰۲

سوال اساسی این است که با توجه به شرایطی که جهان در آن به‌سر می‌برد، با وجود ادعاهای آمریکا مبنی بر رهبری جهان آیا قدرت این کشور تنزل پیدا کرده و جایگاه ایالات متحده در دنیا افول کرده است؟

سرزمین موعود مهاجران اروپایی

برای پاسخ به این سوال باید زمینه‌های ظهور آمریکا به عنوان ابرقدرت در طول چند دهه گذشته مورد ارزیابی و بررسی قرار گیرد. ایالات متحده آمریکا کشوری است که مهاجران اروپایی آن را بنیان نهاده‌اند. این گروه از مهاجران کسانی بودند که از سیستم‌های حکومتی و اجتماعی اروپا در قرن 17 و 18 ناراضی بودند و آمریکا را سرزمینی متفاوت از قید و بندهای سنتی و کلیشه‌ای که در اروپا حاکم بود، می‌دانستند. از این‌رو برای داشتن زندگی بهتر با تحمل شرایط حمل و نقل در آن روزگار و دیدن سختی‌ها بسیاری به سرزمینی وسیع و پرنعمتی رسیدند. بومیان و ساکنان اولیه سرزمین آمریکا از روی ساده‌دلی مهاجران را پذیرفتند، اما بعدها با خشونت مهاجران جدید نابود شدند. در آن شرایط مهاجران و ساکنان جدید آمریکا به سرزمینی دست پیدا کردند که مدعی نداشت و از نظر آنها کشور تحقق رویاها بود. نزدیک به دو قرن در داخل آمریکا،‌ مهاجران با مشکلات زیادی مثل سوانح طبیعی،‌ جنگ‌های داخلی، نبرد با بومیان و کارزار با انگلیسی‌ها دست و پنجه نرم کردند. با این وصف آنها وضعیت بهتری از مردمانی داشتند که در اروپا زندگی می‌کردند و از بسیاری از نزاع‌ها و نبردهایی که اروپا با انگیزه‌های مذهبی و غیرمذهبی صورت می‌گرفت مصون بودند. جنگ‌های مذهبی 30 ساله، نبردهای ناپلئون،‌ نزاع میان آلمان و فرانسه خسارات فراوانی را برای اروپاییان در پی داشت، اما در نقطه مقابل اقتصاد آمریکا بدون جنگ و با توجه به منابع معدنی، کشاورزی و نیروی انسانی فراوانش به شکوفایی رسید. این کشور در اواخر قرن 19 و قرن 20 شعار تحقق رویاها را سرداد. این شعار با این ادعا مطرح شد که فرهنگ آمریکایی با فرهنگ سایر مناطق دنیا تفاوت دارد. از سوی دیگر این قدرت تازه‌نفس اقتصادی،‌ با وجود در اختیار داشتن ارتشی قوی درصدد استعمار سایر کشورها نیست. این رویکرد از آنجا ناشی می‌شد که کشورهای استعمارگر اروپایی که ضمن سلطه سایر نواحی و کسب منفعت‌‌های فراوان در عین حال با عکس‌العمل‌های ضداستعماری از سوی کشورهای تحت سلطه روبه‌رو بودند و آمریکایی‌‌ها از این مساله درس عبرت گرفتند.

راهبرد اهریمن‌سازی در قرن بیستم

آنها البته برای بسط قدرت خود در دیگر مناطق دنیا به هژمونی متوسل شدند. هژمونی به معنای آن است که کشوری سلطه خود را از طریق ایجاد رضایت در جامعه سلطه‌پذیر برپا کند، به عبارت دیگر با روش‌های فکری و فرهنگی و تبلیغی کاری کند که آن جامعه خواستار سلطه شود. بنابراین آمریکایی‌ها در طول قرن 20 و در پی پیروزی‌هایی که در دو جنگ اول و دوم جهانی به دست آورده بودند، در پی اشاعه هژمونی در سطح دنیا بودند. برخی از کشورها هم بعد از وقوع دو جنگ جهانی و کسب پیروزی از سوی آمریکایی‌ها بر این باور بودند که این کشور با این‌که چهره پیروزی جنگ‌های جهانی بود، اما شعار استعماری نمی‌دهد و از این‌رو می‌توان به عنوان یک ناجی در عرصه سیاسی و بین‌المللی به این کشور تکیه کرد.

عامل مهمی که باعث تقویت چنین ذهنیتی درباره آمریکا از سوی دیگر کشورها شد تصویرسازی اهریمنی از اردوگاه کمونیسم و فاشیسم دوره هیتلر بود. این وضعیت تا دهه 60 میلادی استمرار پیدا کرد، اما اولین ضربه به این پیکره در جنگ ویتنام وارد شد. جامعه آمریکایی و مردم جهان دریافتند که برغم ادعاهای مطرح شده از سوی دولتمردان آمریکایی با توجه به جنایت‌های جنگی در ویتنام این کشور تفاوتی با سایر کشورهای استعمارگر ندارد، حتی اعتراض به اشغالگری آمریکا باعث ایجاد جنبشی در میان اقشار دانشگاهی و نخبگان جامعه آمریکایی شد.این اعتراض‌ها کم‌کم به فراموشی سپرده شد، اما پیکره تحقق سرزمین رویاها ترک برداشت. آمریکایی‌ها درصدد ترمیم این ذهنیت با اتخاذ برخی سیاست‌ها از سوی نیکسون، رئیس‌جمهور آمریکا و کسینجر بودند و حتی شکست در ماجرای ویتنام را پذیرفتند، اما وقوع دو اتفاق مهم در دهه 80 این تلاش را ناکام گذاشت.

11 سپتامبر و ناکامی ایده «پایان تاریخ»

پیروزی انقلاب اسلامی ایران یکی از رویدادهای مهم بود که با شعار سکولارستیزی و ضدیت با ایده‌ها و افکار کمونیستی شکل گرفت و این اتفاق زمانی رخ داد که چند ماه پیش از پیروزی آن، کارتر رئیس‌جمهور آمریکا به ایران آمد و با محمدرضا پهلوی شراب نوشید و ایران را جزیره ثبات در منطقه نامید، اما چندی بعد با وقوع انقلاب این افکار نقش برآب شد. رویداد دوم روی کارآمدن جریان تند و رادیکال و افرادی مثل ریگان در آمریکا بود که این جریان با اقداماتی که در اقصی‌نقاط جهان انجام داد، باعث تقویت این ذهنیت در میان افکار عمومی مردم دنیا شد که آمریکا در حال ادامه مسیر سلطه‌جویی بر کشورها مثل واقعه حمله به ویتنام است. این روند تا مقطع فروپاشی شوروی ادامه پیدا کرد و آمریکایی‌ها تصور کردند که فرصتی بی‌بدیل برای آنها ایجاد شده تا سلطه خود بر دیگر کشورها را توسعه ببخشند. نظریه‌پردازانی مثل فوکویاما در این دوره ظهور کردند و ایده پایان تاریخ را ارائه دادند و سیاستمداران آمریکایی گمان کردند از این پس راه و روش لیبرالیسم آمریکایی حاکم خواهد شد و جهان گزینه دیگری غیر از پذیرش سلطه آمریکا ندارد. در دوره ریاست جمهوری بیل کلینتون این رویاپردازی وسعت و عمق بیشتری پیدا کرد و البته اقتصاد آمریکا در این دوره از رونق بیشتری برخوردار شد، اما با روی کار آمدن بوش و ماجرای 11 سپتامبر و حمله به عراق و افغانستان نقاب از چهره کریه آمریکا برافتاد.

شکاف‌های داخلی در آمریکا

علاوه بر موضوعات سیاسی، جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی نیز باعث کاهش اقتدار آمریکا در عرصه جهانی شد. برخلاف روند مهاجرتی که قبل از پیدایش دولت آمریکا عمدتا از سوی کشورهای اروپایی صورت گرفت، ما امروز می‌بینیم جمعیت کثیری از مهاجران از نقاط مختلف دنیا و کشورهای آمریکا مرکزی و لاتین صورت می‌گیرد و فرهنگ مهاجران جدید با فرهنگ آمریکایی‌ها متفاوت است و هم از نظر مذهبی و هم نژادی و اجتماعی در آمریکا با تفاوت‌هایی روبه‌رو هستیم. از سویی دیگر مردمی که در آمریکا زندگی می‌کنند، در حال حاضر به لحاظ اجتماعی از موقعیت یکسانی برخوردار نیستند. ایالات متحده درحال حاضر بزرگ‌ترین زندان‌ها و بیشترین زندانی را دارد و سالانه نزدیک به 30 هزار نفر در آمریکا به خاطر اصابت تیر که عمدتا ناشی از تیراندازی پلیس است، کشته می‌شوند. عمده کشته‌شدگان سیاهپوستانی هستند که به لحاظ تبعیض نژادی که در آمریکا حاکم است، وضعیت مناسبی ندارند. از سوی دیگر جمعیت مسلمانان در این کشور رو به تزاید است و آنها موقعیت اجتماعی خوبی را به لحاظ تحصیلی و علمی کسب کرده‌اند.

رقبای تازه نفس ایالات متحده

یکی دیگر از چالش‌های آمریکا که باعث افول قدرت این کشور شده است، مسائل اقتصادی است. تبعیض طبقاتی و قدرتمند شدن ثروتمندان و راه افتادن جنبش 99 درصد با طرح این ادعا که 99 درصد از ثروت نزد یک‌درصد از مردم آمریکا است نمونه‌ای از وضعیت آشفته اقتصادی در این کشور است. حتی در دوره جدید هم برخی نامزدهای ریاست جمهوری آمریکا نوک تیز انتقادات خود را متوجه سیاست‌های اقتصادی نهادهای حاکمیتی در این کشور کردند و مدعی شدند اتخاذ رویکردهای نامناسب اقتصادی باعث فقر و بیچارگی مردم آمریکا شده است. حتی سندرز که رقیب انتخاباتی هیلاری کلینتون در حزب دموکرات بود هم در جریان تبلیغات خود شعارهای سوسیالیستی داد و توانست توجه عده زیادی را به خود جلب کند.

در کنار این مساله باید به ایجاد قطب‌ها و قدرت‌های اقتصادی نوظهور در خارج از مرزهای آمریکا اشاره کرد. در شرایط کنونی برخی کشورها مثل چین دخایر دلاری بیشتری از آمریکا دارد و در حتی برخی کشورها در پی آن هستند که در مبادلات خود ارزهای محلی را جایگزین دلار کنند. بنابراین سه جنبه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی باعث شد تصوری که آمریکایی‌‌ها از خود به عنوان ابرقدرت و پایان تاریخ داشتند، فروبریزد. تجلی این فروکاستن از رویای آمریکایی‌ها در جریان انتخابات اخیر ریاست جمهوری این کشور به شکل مبتذل و وقیح رخ نمود و در قالب افشاگری مسائل اخلاقی و بیان کاستی‌های مدیریتی جلوه کرد.

پوپولیسم؛ نشانه‌ای از سراشیبی قدرت آمریکا

چنین حقایقی نشان می‌دهد آمریکا از دوران اوجش فاصله و در مسیر سراشیبی و تنزل جایگاه خود در سطح جهان قرار گرفته است. اقبال و توجه مردم آمریکا به کسی مثل ترامپ نشان می‌دهد این اقبال مردم نه از سر هواداری از حزب جمهوریخواه، بلکه ناشی از رفتار پوپولیستی او است تا بتواند از نارضایتی مردم در قبال سیاست‌های اتخاذ شده حزب دموکرات استفاده کند. افول جایگاه آمریکا حتی مورد اشاره اوباما نیز قرار گرفته است و او دو سال پیش اذعان کرد آمریکا دیگر آمریکای سابق نیست و با توجه به واقعیت‌‌های موجود باید سیاستگذاری‌‌های جدیدی کرد و جامعه آمریکا دچار تحول شده است.

علی‌رضا شیخ‌عطار/ سفیر پیشین ایران در آلمان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها