گزارش اختصاصی جام‌جم از خیابانی که به خاطر تشییع پیکر پاک 200 شهید دفاع مقدس تغییر نام داده است

بدرقه؛ از شهادت تا بهشت

یک دیوار قدیمی آجری و یک تابلوی کوچک آبی رنگ، تابلویی که می‌گوید درست آمده‌ایم؛ مقصد همین جا بوده، خیابان شهادت. کوچه پس کوچه‌ها و خیابان‌های شلوغ محله‌های منطقه 20 تهران را زیرپا گذاشته و رسیده‌ایم به خیابانی که مدت هاست با یک عنوان اختصاصی شناخته می‌شود: یک کلمه پنج حرفی؛ هنری که مختص مردان خداست... مردانی که با تمام وجود به معنی یک جمله رسیدند: این که در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمی‌شود.
کد خبر: ۹۴۷۵۴۵
بدرقه؛ از شهادت تا بهشت

رسیده‌ایم به تقاطع خیابان پروین اعتصامی و خیابان شهادت و سکوت اولین چیزی است که به استقبالمان آمده؛ سکوت اولین نشانه خیابانی است که روزهای شلوغ زیادی را پشت سر گذاشته؛‌ روزهایی پرشور درسال‌های اوج جنگ تحمیلی؛‌ همان روزهایی که موج جمعیت، پیکر شهدای دفاع مقدس را از ابتدا تا انتهای همین کوچه روی دوش مردم عاشق تشییع می‌کرد؛‌ روزهایی که خاطره‌‌اش نه از یاد مردم این محله می‌رود و نه از یاد دیوارها و پنجره‌های خانه ها. پنجره‌هایی که باز می‌شد رو به کوچه و قاب می‌گرفتند آخرین تصویراز جوان‌ها و نوجوان‌هایی را که روی شانه‌های هم محلی‌هایشان مشایعت می‌شدند، از خیابان شهادت مستقیم به بهشت.

جوان‌ها و نوجوان‌هایی که در همین خیابان، تشییع دوستان شهیدشان را دیده بودند و پا جای پای همان‌ها گذاشته بودند؛ همان‌طور عاشق، همان‌طور بی‌تکلف و ساده. از زیر قرآن گذشته بودند ویک کاسه آب پشت سرشان،‌ تن خیابان را خیس کرده بود. پیشانی مادرهایشان را بوسیده بودند و دست پدرهایشان را و بعد رفته بودند. رفته بودند و مثل 33 هزار شهید استان تهران، روی شانه مردم به خانه برگشته بودند.

خیابان شهادت به همین خاطره‌ها زنده است. خاطره تشییع 200 شهید در دوران دفاع مقدس. شهدایی که برای ماندن هزار بهانه داشتند و برای رفتن یک بهانه؛ اما همان یک بهانه را آنها کشاند تا لب خط مقدم و رو در رو کرد با دشمن.

خاطره روزهای جنگ هنوز اینجا زنده است

ایستاده‌ایم ابتدای خیابان شهادت و از مردم، سراغ قدیمی‌های این خیابان را می‌گیریم؛‌ سراغ آدم‌هایی را که خاطره آن روزها هنوز در ذهنشان مانده؛ همان‌طور روشن و همان‌طور زنده.

محمد حاج ابوالقاسمی، مسئول حسینیه پیروان شهدای کربلای محله دولت‌آباد شهر‌ری یکی از آنهاست . 28 سال پیش وقتی هنوز جنگ بود،‌ بارها با جوان‌های هم سن و سالش راهی جبهه شده بود، رفته بود و مجروح برگشته بود. برگشته بود و در مراسم تشییع دوستانش، همین‌جا توی همین خیابان بین جمعیت نوحه خوانده بود: این گل پرپرماست... هدیه به رهبر ماست... رزمندگان جان به کف... روز شجاعت آمده... ای لشکر روح خدا ...گاه شهادت آمده...

28 سال ازآن روزها گذشته. صفحات تقویم یکی یکی ورق خورده، اما تصویری که حاج آقا حاج ابوالقاسمی از آن روزها پیش روی ما می‌سازد، تصویر زنده‌ای است: من و چند نفر از بچه‌های همین محل توفیق داشتیم که از قبل انقلاب در مسجد حجتیه که مسجد محوری محله بود دور هم جمع شویم. مسجد حجتیه،‌ مسجد جامع محل بود و امام جماعت بزرگواری هم داشت که جوان‌های آن روز را بخوبی دور هم جمع می‌کرد. ما جوان‌های آن روز در کنار این امام جماعت فعالیت می‌کردیم تا این که انقلاب شد و بحث دفاع مقدس پیش آمد. همان بچه‌ها از همان روزهای اول جزو نفرات فعال بسیج محل شدند و در جبهه و جنگ حضور پیدا کردند. اولین شهید دفاع مقدس محله ما هم شهید عباس اردستانی بود؛ از همین جوان‌های مسجدی که همان ماه‌های اول شهید شد.»

بعد از تشییع اولین شهید بود که مردم محل برای تشییع پیکر شهدایشان برنامه‌ریزی کردند؛ برنامه‌ریزی‌ای که باعث شد اسم خیابان آنها از مهرنو به شهادت تغییر کند. توضیح بیشتر را بهتر است از زبان حاج آقا حاج ابوالقاسمی بخوانید: «آن سال‌ها شهید در همه محله‌ها تشییع می‌شد. مردم انقلابی ما هم همیشه پای کار بودند‌. خودجوش در مراسم تشییع شرکت می‌کردند، اما ما گفتیم این شهید باید در محله معرفی شود. باید همه او و خط فکری‌‌اش را بشناسند، با کارهایش آشنا شوند، با آرمان‌هایش و هدف‌هایش... گفتیم نباید از شهادت بچه محل‌هایمان بسادگی بگذریم. گفتیم باید محله ما شهیدساز شود و خداوند هم توفیق داد و مراسم بسیار خوبی در این خیابان برگزار شد.»

شهادت یک مکتب بود

همین فکر و ایده باعث شد، پیکر 200 شهید در خیابان شهادت تشییع شود؛ شهدایی که 70 نفرشان بچه همین محله بودند و بقیه‌‌شان جزو اهالی محله‌های دور و نزدیک. »حاج آقا حاج ابوالقاسمی می‌گوید: مراسمی که آن موقع برای تشییع در این خیابان برگزار می‌شد، آن‌قدر پرشور بود که حتی وقتی از محل‌های همجوار جوان‌ها به جبهه می‌رفتند، در وصیت‌نامه‌هایشان می‌نوشتند ما را از خیابان شهادت تشییع کنید.»

درباره مراسم تشییع که می‌پرسیم، حاجی می‌گوید: «مراسم با برنامه‌ریزی بود. شهید که وارد محله می‌شد، چند قدمی در اختیار خانواده و دوستانش بود. بعد که عزاداری آنها تمام می‌شد، در اختیار گروه ما قرار می‌گرفت. پیکر پاک شهید را نزدیک مسجد زمین می‌گذاشتیم‌. سخنرانی می‌شد، مسائل روز، مسائل انقلاب و ولایت و امام‌(ره) گفته می‌شد. نوحه خوانده می‌شد. بعد درست مثل مراسم دهه محرم، دو دسته بزرگ سینه‌زنی یکی جلوی پیکر شهید و یکی پشت سرش حرکت می‌کرد و به این ترتیب مراسمی که شاید در محله‌های دیگر نیم ساعت هم طول نمی‌کشید، در این خیابان حدود دو سه ساعت طول می‌کشید.»

دوسال بعد از آغاز دفاع مقدس، آن‌قدر برگزاری مراسم تشییع پیکر شهدا در این خیابان یک کیلومتری در جنوب تهران سروصدا کرده بود که خیابان مهرنو اول بین مردم معروف شد به شهادت و بعد هم این تغییر نام رسما توسط شهرداری منطقه 20 انجام شد و حالا سال‌هاست مردم، اینجا را با یک اسم می‌شناسند: خیابان شهادت.

با حاج آقا حاج ابوالقاسمی، پیاده رو باریک خیابان شهادت را قدم می‌زنیم و کوچه‌هایی را که هرکدام به نام یک شهید مزین شده، پشت سر می‌گذاریم و حاج آقا از روزهایی می‌گوید که بر این خیابان گذشته است: دومین شهید ما، شهید احمد فتحی و سومین شهید هم رضا مرادی بود. اینها را همان شهید اردستانی که شهید اول محله ما بود با خودش به جبهه برده بود. همه باهم دوست بودند. جوان‌ها و نوجوان‌های پرجنب و جوشی بودند که حتی یک لحظه را برای دفاع از مرزهای کشورمان و گوش دادن به فرامین رهبرمان» از دست ندادند.

جوان‌هایی که از همان مراسم تشییع پیکر شهدا، ‌پای مکتب شهادت می‌نشستند؛ جوان‌هایی مثل شهید محمدرضا هاشم لو؛ جوانی که حاج آقا حاج ابوالقاسمی درباره‌‌اش می‌گوید: محمدرضا از آن جوان‌هایی بود که همیشه در مراسم تشییع حضور فعال داشت. خودش هم دوبار جبهه رفته بود‌. دفعه آخری که برگشت به من گفت حاجی خودت را آماده کن. دفعه بعد نوبت من است که اینجا تشییع شوم. برای من یک نوحه سفارشی بخوان. با همین حرف‌ها معلوم بود که جوان‌ها تشویق می‌شدند به حضور در جبهه و دفاع از مرزهای کشورمان و در این راه از شهیدشدن باکی نداشتند. محمدرضا بعد از این که این جمله را به من گفت، رفت جبهه و من از او خبر نداشتم تا روزی که خودم در عملیات فتح المبین مجروح و بستری شدم‌. برادرش تلفن زد و گفت، حاجی منزل ما یک دعای کمیل بنداز... من هم طبق عادت گفتم یک شهید بدهید... ما فقط منزل شهدا می‌رویم دعای کمیل می‌خوانیم. گفتم شما که شهید ندادید! گفت چرا فردا تشییع جنازه محمدرضاست. من تازه همان موقع فهمیدم که می‌خواسته خبر شهادت محمدرضا را به من بدهد. بعد هم با وجود این که شدیدا مجروح بودم به خاطر وصیت شهید، خودم را به مراسم رساندم و جلوی مسجد حجتیه برایش نوحه خوانی کردم.

تشییع پیکر شهدای مدافع حرم در خیابان شهادت

28 سال بعد از پایان جنگ تحمیلی، خیابان شهادت هنوز میزبان شهداست. انگار در سرنوشت این خیابان از همان ابتدا نوشته شده باشد،‌ مسیری برای بدرقه پاک‌ترین‌ها به بهشت. همین است که هنوز پیکر پاک شهدای مدافع حرم در این خیابان به یاد همان روزهای دفاع مقدس تشییع می‌شود؛ شهدایی که سن و سال خیلی‌هایشان حتی به روزهای جنگ قد نمی‌دهد، اما پا جای پای همان شهدا گذاشته‌اند. چهار شهید لشکر فاطمیون (یگان ویژه مدافعان حرمِ افغان تبار)، مهدی احمدی، سلمان قلندری، اسماعیل حسینی و عبدالله دیداری، در یکی از روزهای گرم مرداد سال گذشته در همین خیابان تشییع شد و یاد و خاطره روزهایی را برای اهالی محل زنده کرد که جوان‌های انقلابی‌‌شان برای رفتن به جبهه‌های حق علیه باطل، سراز پا نمی‌شناختند.

شهادت، آرزوی فرزندانمان بود

کوچه‌های خیابان شهادت را یکی یکی پشت سر می‌گذاریم و می‌ایستیم مقابل پلاک 195، درست مشرف به خیابان اصلی؛ مقابل ساختمانی دوطبقه با نمای سنگ، قدیمی و رنگ و رو رفته. روی سردر خانه، تابلویی است که نام شهید علی‌اکبر کاظمی روی آن می‌درخشد؛ جوان 19 ساله‌ای که 26 اردیبهشت 67 در عملیات بیت‌المقدس 6 در ارتفاعات شیخ محمد آسمانی شد؛ نشانی که می‌گوید خانواده شهید بعد از این همه سال هنوز همین جا زندگی می‌کنند. در می‌زنیم و مهمان ساره علی دوست می‌شویم. مادر بزرگوار شهید کاظمی. زنی که می‌گوید: علی‌اکبر پسر بزرگم بود. همیشه وقتی می‌خواست برود جبهه، من را می‌کشید داخل حیاط و می‌گفت مامان همین جا با من خداحافظی کن. در کوچه را ببند. نگذار مردم ببینند. همین جا مرا از زیر قرآن رد کن . من خجالت می‌کشم، می‌روم جبهه و شهید نمی‌شوم و برمی‌گردم. خجالت می‌کشم. سعادت ندارم شهید شوم.

آخرین بار اما وقتی علی‌اکبر رفت، ‌وقتی از مادرش خداحافظی کرد، از او خواست دعا کند به آرزویش برسد؛ آرزویش همان کلمه پنج حرفی بود؛‌ فصل مشترک همه آدم‌هایی این محله و این خیابان؛ شهادت.

علی‌اکبر هم مثل خیلی از هم محلی‌هایش شهید شد و خبر شهادتش را حجت‌الله سعیدی، یکی از قدیمی‌های همین محل به خانواده‌‌اش داد؛ مردی که امروز هم از پایه‌های حسینیه پیروان شهدای کربلاست و همراه ما پا به خانه شهید کاظمی گذاشته و بعد از گذشت 28 سال هنوز روزی را که خبر شهادت علی‌اکبر را به خانواده‌‌اش داد، بخوبی در خاطر دارد: «آن سال‌ها وقتی پیکر یک شهید به معراج شهدا می‌رسید، از معراج شهدا به فعالان انقلابی هر محله خبر می‌دادند‌. ‌خبر شهادت علی‌اکبر هم همین‌طور به ما رسید. من و چند نفر دیگر از معتمدان محل جمع شدیم و رفتیم به محل کار پدر ایشان. زمینه‌سازی کردیم، گفتیم هرکسی لیاقت شهادت را ندارد، ‌شهادت نصیب هرکسی نمی‌شود، مگر این که پاک باشد، انتخاب شده باشد و... پدر ایشان،‌ همان موقع حرف ما را قطع کرد و گفت: می‌خواهید بگویید علی‌اکبر شهید شده؟ خودم می‌دانم،‌ دیشب خوابش را دیدم. صبر کنید من دو رکعت نماز بخوانم و بعد با شما بیایم برای مراسم تشییع.»

حجت‌الله سعیدی ما را تا خانه یک مادر شهید دیگر هم همراهی می‌کند، تا کوچه شهید محمود زمانی که با این که اسم یک شهید بر تارکش نشسته، اما چهار شهید تقدیم انقلاب کرده است: شهید روح‌الله علایی، شهید عباس محمدی، شهید یعقوب بحری و شهید محمود زمانی.

شوکت فریادی، مادر شهید یعقوب بحری، قاب عکس پسرش را مثل یک گنج ارزشمند در دست گرفته و در میانه‌های کوچه، کنار دیوار خانه‌اش زیر تابلویی ایستاده که نام و تصویری از جوان شهید 19 ساله‌اش دارد. می‌گوید: پسر من بعد از شهید محمود زمانی دومین شهید این کوچه بود. سال 66 در زبیدات شهید شد؛ 45 متری خاک عراق.

شوکت فریادی این را می‌گوید و تکیه می‌دهد به دیوار خانه، دیواری که خیلی چیزها را به چشم دیده، بزرگ شدن یعقوب را، قد کشیدنش را، مدرسه رفتنش را و شهادتش را: اینجا شهید زیاد تشییع می‌شد. من هم یکی از همان مادرها هستم. یعقوب من فرقی با بقیه جوان‌ها نداشت.

مینا مولایی‌

جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها