با همراهان دلسوز بیماران سرطانی ؛ افرادی که خودشان را وقف درمان بیمارشان کرده‌اند

لبخند می‌زنند و امید می‌دهند

اشاره: سرطان حتی اگر در جامعه امروز ما سونامی هم نشده باشد، باز ردپایش در زندگی خیلی‌ها دیده می‌شود؛ مهمانی که ناخوانده سرک می‌کشد به کنج امن خانه‌ها و با آمدنش خیلی چیزها را تغییر می‌دهد. مهمانی دوست نداشتنی که خیلی‌ها شیوع‌اش را با شهرنشینی و سبک زندگی مدرن آن در ارتباط می‌دانند. تا جایی که به عقیده بسیاری از متخصصان سرطان، تنها کمی تغییر مثبت در سبک زندگی ما می‌تواند درصد ابتلا به بیماری سرطان را به‌طرز قابل توجهی کاهش دهد. با این حال در بودن سرطان شکی نیست؛ نرم و آهسته در وجود خیلی‌ها ریشه می‌دواند و به‌جز درد و رنج بیماری برای فرد مبتلا، نزدیکانش را هم خواسته یا ناخواسته درگیر می‌کند. نزدیکانی که می‌توانند پدر باشند یا مادر، خواهر باشند یا برادر، فرزند باشند یا همسر. برای آنها هم سرطان همان قدر عذاب آوراست که برای فرد بیمار؛ افرادی که همپای فرد مبتلا روزهای سخت درمان را می‌گذرانند، از لحظه‌های تلخ شیمی‌درمانی عبور می‌کنند و با گذراندن رادیوتراپی برای رسیدن به سلامت لحظه شماری می‌کنند. گزارش امروز ما بهانه‌ای است برای دیدن همپاها؛ خانواده‌هایی که با وجود دل نگرانی و ناراحتی زیاد، در حضور بیمارشان لبخند را فراموش نمی‌کنند. پشت این لبخند‌های آرامش‌بخش، اما موجی از استرس و نگرانی جا خوش کرده است.
کد خبر: ۸۵۶۳۴۰

بلوار کشاورز، تقاطع خیابان دکتر قریب، ساختمان شلوغ و پررفت و آمد انستیتو کانسر بیمارستان امام خمینی(ره) تهران 56 سال است در این گوشه از پایتخت جا خوش کرده؛ ساختمانی سه طبقه و بزرگ که با بخش‌های مختلف درمانی‌اش فقط به پذیرش بیمارانی می‌پردازد که در پرونده‌شان نام و نشانی از انواع و اقسام سرطان‌ها قید شده است. تخت‌های انستیتو کانسر هیچ‌وقت از بیمار خالی نیست؛ بیمارهایی که روی ملحفه‌های آبی رنگ تخت‌های طبقه دوم یعنی بخش جراحی مردان دراز کشیده‌اند و مدت‌های زیادی در نوبت پذیرش بوده‌اند. این ساختمان قدیمی با دیوارهای سفید و پرده‌های بنفش‌اش شاید برای بعضی‌ها ایستگاه آخر باشد، اما برای خیلی‌ها پل برگشت به زندگی است؛ به روزهای خوش سلامت.

یاور روزهای سخت درمان

مهناز خادمی 56 ساله، همراه یکی از این بیماران است؛ همراهی که دونفر از اعضای خانواده‌اش تقریبا به صورت همزمان با سرطان درگیر شده‌اند. خانم خادمی روزها و شب‌های پر‌استرس زیادی را کنار هردو نفر آنها گذرانده است؛ روزهایی که فراموش نمی‌کند: «در خانواده ما اول برادرم درگیر سرطان شد. یک خال سیاه بالای زانویش داشت که همین موضوع باعث به‌وجود آمدن ملانوم بدخیم در بدن او شد. برادرم از همان اول برای این که باید زیرنظر مجموعه‌ای از پزشکان قرار می‌گرفت در انستیتو کانسر بستری شد و تحت درمان قرار گرفت. من هنوز از شوک بیماری برادرم بیرون نیامده بودم که به فاصله دوماه علائم سرطان سینه در خواهرم هم خودش را نشان داد. آن موقع واقعا دیگر خواب از چشم‌های من رفت. قبول این که دونفر از نزدیک‌ترین افراد خانواده‌ام ناگهان با این بیماری روبه‌رو شوند خیلی سخت بود.» خانم خادمی یکی از همپاهای بیماران سرطانی است‌. فراز و نشیب‌های درمان را همراه با خواهر و برادرش طی کرده و در تمام این مدت خودش را سرپا نگه داشته است. او معتقد است: « سرطان زندگی همه افراد یک خانواده را تحت تاثیر قرار می‌دهد؛ اتفاقی که درنهایت باعث نزدیکی بیشتر افراد به همدیگر می‌شود. ‌با این که پذیرش بیماری آنها برایم سنگین و سخت بود، اما لذت می‌برم از این که هنوز فرصت دارم به آنها کمک کنم.»

مجبورم خودم را قوی نشان بدهم

سیدحسین. م مدتی است‌به‌عنوان همراه یکی از بیماران بخش شیمی‌درمانی سانترال مردان هرچند روز یکبار سری به انستیتو کانسر می‌زند. سیدحسین، غم ابتلای پسرش به بیماری لنفوم هوچکین را وقتی پسرش مشغول شیمی‌درمانی است کنار درخت‌های بلند محوطه بیرونی بیمارستان از دلش بیرون می‌ریزد. درخت‌ها حالا هزار خاطره دارند؛ اشک‌های مردی که می‌خواهد قوی باشد. با او که صحبت می‌کنیم از سختی روزهایی که می‌گذراند، می‌گوید: «حمیدرضا تنها فرزندم است. از وقتی شنیده‌ایم به سرطان مبتلا شده روز و شب برایم نمانده، اما با این حال سعی می‌کنم به روی خودم نیاورم تا امیدش را از دست ندهد. اما باور کنید آدم عزیزش را در چنین شرایطی ببیند اصلا راحت نیست. خیلی وقت‌ها دوست دارم بنشینم و با یک نفر درباره این روزهای سخت حرف بزنم. متاسفانه همسرم خودش را خیلی باخته و من نه‌تنها نمی‌توانم احساسم را با او در میان بگذارم، بلکه برعکس باید خودم را قوی هم نشان بدهم. خیلی وقت‌ها فکر می‌کنم آیا این دوران تمام می‌شود؟»

گریه‌هایم را پشت در اتاق مادر جا می‌گذاشتم

سعیده ملک جعفریان یک همپا‌‌ست. از بهبود مادرش به بیماری سرطان مدتی می‌گذرد. با این حال او هم روزهای همراهی‌اش را فراموش نکرده است: «مادرم برای برداشتن یک توده چربی ساده راهی اتاق عمل شد، اما جراحی‌ای که باید 20دقیقه طول می‌کشید،چهار ساعت طول کشید. من و پدر هم پشت در اتاق عمل همین‌طور نگران ایستاده بودیم تا این که عمل تمام شد، دکتر بیرون آمد و گفت با یک مورد عجیب و سرطان جهشی روبه‌رو شده است. متاسفانه سرطان تمام غدد لنفاوی زیربغل را درگیر کرده بود. من آن لحظه‌ای که این حرف را از زبان دکتر شنیدم خیلی خودم را باختم. فراموش نمی‌کنم در حیاط بیمارستان کلی گریه کردم. شوک خیلی بدی به من وارد شده بود. همیشه درباره سرطان می‌شنیدم، اما اصلا فکرش را هم نمی‌کردم برای خانواده خودم اتفاق بیفتد.»

تقریبا بعد از بیماری زندگی همه افراد خانواده به‌خصوص آنها که خودشان را وقف درمان و همراهی با بیمار می‌کنند تغییر می‌کند. خواب و خوراک و تفریح و مهمانی و همه چیز عوض می‌شود

این دختر جوان که همپای مادرش رنج روزهای جراحی، شیمی‌درمانی و رادیوتراپی را پشت سر گذاشته می‌گوید: «با این که سرطان برای خود بیمار یک امتحان الهی است، اما برای اطرافیانش واقعا آزمایش بزرگ‌ تری است؛ چون باید روحیه خودشان را حفظ کنند تا بیمار با امید بیشتر برای زنده ماندن تلاش کند. همه گریه‌ها و ناراحتی‌های من پشت در بود و وقتی پیش مادر می‌رفتم فقط می‌خندیدم و می‌گفتم چیز خاصی نیست.»

این اما همه تلاش‌های خانم ملک جعفریان نبوده است. او برای کمک به مادرش کارهای دیگری هم انجام داده است: «از فردای روزی که از بیماری مادر باخبر شدم شروع کردم به جست‌وجو در اطرافیانم. سعی کردم افرادی را پیدا کنم و با مادر ارتباط بدهم که با همین مشکل روبه‌رو شده و حال مدت‌ها از درمان بیماری‌شان می‌گذشت. حتی وقتی پیش هم بودیم خیلی راجع به بیماری صحبت نمی‌کردیم. مدام از برنامه‌های آینده حرف می‌زدیم. از روزهای خوب بعد از درمان. بعد از مرخصی از بیمارستان هم سعی کردم روحیه و امید به زندگی را در او زنده
نگه دارم. به موقع موهایش را رنگ می‌کردم تا حس زندگی داشته باشد. حتی زمانی هم که شیمی‌درمانی شروع شد کلاه‌گیس‌های متنوع برایش می‌خریدم تا این دوران را راحت‌تر بگذراند.»

تغییر سبک زندگی، مبارزه با بیماری

خانم ملک جعفریان در ادامه به تغییر سبک زندگی‌شان در روزهای بعد از بیماری و درمان اشاره می‌کند و می‌گوید: تقریبا بعد از بیماری زندگی همه افراد خانواده به‌خصوص آنها که خودشان را وقف درمان و همراهی با بیمار می‌کنند تغییر می‌کند. خواب و خوراک و تفریح و مهمانی و همه چیز عوض می‌شود. آن موقع کل برنامه‌های زندگی من به هم ریخته بود‌ و خیلی چیزها را تعطیل کردم، چون احساس می‌کردم فعلا اولویت من همین است.

از روزهای سخت درمان و شیمی‌درمانی حالا مدت‌ها گذشته؛ حالا نگاه سعیده ملک جعفریان به این بیماری تغییر کرده: «‌فکر می‌کنم بعد از ابتلای مادرم به بیماری سرطان، همه ما از نظر قلبی و روحیه بعد از این حادثه بزرگ‌تر شدیم. انگار خدا همزمان با این بیماری توان قلبی و روحی ما را هم بالاتر برد. الان که فکر می‌کنم خودم هم باورم نمی‌شود آن روزهای سخت را چطور گذراندیم.»

مینا مولایی

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها