فروش النگوهای طلا، پایان زندگی مشترک مسعود و نگار بود و هردوی آنها را برای جدایی به دادگاه خانواده کشاند.
کد خبر: ۸۳۱۷۷۹

آنها به شعبه 268 دادگاه خانواده آمده‌اند تا برای همیشه از هم جدا شوند. آن هم فقط به‌خاطر پنج النگوی طلا.

زن جوان درباره ماجرای زندگی‌اش به قاضی عموزادی می‌گوید: آقای قاضی 25 ماه است ازدواج کرده‌ام ولی در این مدت یک روز خوش نداشته‌ام.

شوهرم مرد بهانه‌گیری است و به حرف‌هایم اهمیتی نمی‌دهد. او گوش به فرمان مادرش است و هر چه مادرش بگوید باید همان شود. شوهرم مرد بچه‌ننه‌ای است که نباید ازدواج می‌کرد. او باید تا آخر عمر با مادرش زندگی می‌کرد. حق نداشت که زندگی مرا هم تباه کند، چون مرد مسئولیت‌پذیری نیست و ذره‌ای هم از خودش عرضه و جرات ندارد.

مسعود هنوز مستقل نشده و نمی‌تواند یک زندگی خانوادگی را جمع و جور کند.

او ادامه می‌دهد: آقای قاضی باور نمی‌کنید، اما او در کوچک‌ترین مسائل شخصی زندگیمان هم از مادرش مشورت می‌گیرد و پای او را وسط می‌کشد. کافی است مادرش دستوری صادر کند، بدون هیچ چون و چرایی دستورش را اجرا می‌کند و ذره‌ای به من و زندگیمان اهمیتی نمی‌دهد. آقای قاضی به نظر شما می‌شود در کنار چنین مردی زندگی کرد و خوشبخت شد؟ من تحمل مسعود را ندارم و می‌خواهم از او جدا شوم.

وقتی صحبت‌های این زن به پایان می‌رسد، این‌بار شوهرش رشته کلام را در دست می‌گیرد و می‌گوید: آقای قاضی اینها همه بهانه است. ماجرا از این قرار است که من چند روز پیش به‌خاطر این‌که مادرم می‌خواست به مسافرت برود و پول نداشت، مجبور شدم النگوهای همسرم را بفروشم، تا پولش را به مادرم بدهم. مادرم از من پول خواسته بود و من هم در حسابم آنقدری نداشتم که کارش راه بیفتد. از طرفی دلم نمی‌خواست روی مادرم را زمین بیندازم. برای همین سراغ جعبه جواهرات همسرم رفتم و پنج النگوی طلا را که می‌دانستم همسرم خیلی هم از آنها خوشش نمی‌آید، برداشتم. با خودم گفتم بزودی مثل آنها را دوباره می‌خرم و سر جایشان می‌گذارم. ولی نگار فهمید و جنجالی به پا کرد که هر دو به طلاق راضی شدیم. او فقط به‌خاطر النگوهایش ناراحت است، در صورتی که فامیل‌های خودم آنها را برایش آورده بودند و نگار حتی یکبار هم این النگوها را دستش نینداخته بود. ولی چون من آنها را به‌خاطر مادرم فروخته بودم، دعوا به راه انداخت. من قصد داشتم بزودی همه طلاهایی که برداشتم را دوباره سرجایشان بگذارم. ولی نگار گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست و مرتب سر این موضوع با من جنگ می‌کند. از کارهایش خسته شده‌ام.

در این لحظه زن جوان، صحبت‌های شوهرش را قطع می‌کند و می‌گوید: آقای قاضی شوهرم خودش به کار زشتی که کرده اعتراف کرد. او حتی به‌خاطر مادرش بدون این‌که از من اجازه بگیرد، به صندوق طلاهایم دستبرد زد و النگوهایم را برداشت تا پول سفر مادرش را جور کند، در صورتی که سفر مادرش خیلی مهم و واجب نبود و وقتی پول نداشت می‌توانست یک وقت دیگر به مسافرت برود، نه این‌که طلاهای مرا بفروشد. موضوع کم شدن طلاهای من نیست، به قول خود مسعود من آن النگوها را دوست نداشتم و استفاده نمی‌کردم، ولی بحث سر این است که چرا شوهرم باید به‌خاطر مادرش سراغ طلاهای من برود و آنها بفروشد. او که یک بار این کار را کرده، پس بعد از این هم به خاطر مادرش خیلی کارهای بدتری خواهد کرد که من تحملش را ندارم. برای همین از شما می‌خواهم حکم طلاق را صادر کنید.

در پایان قاضی سعی می‌کند این زوج را از جدایی منصرف کند و به آنها پیشنهاد مشاوره خانواده می‌دهد که زن جوان قبول نمی‌کند. برای همین قاضی رسیدگی به این پرونده را به جلسه آینده موکول می‌کند و به این زوج فرصت می‌دهد تا بیشتر در مورد جدایی و طلاق فکر کنند و عجولانه تصمیم نگیرند.

سیما فراهانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها