پول از انگلیسی‌ها، کاغذ از روسها

ایرج اسکندری دبیر کل پیشین حزب تودة ایران نوشته است: «... عقیدة من این بود که ما باید حزبی تشکیل بدهیم که دارای پروگرام حداقل دموکراتیک بوده و جنبة ضد استعماری داشته باشد... دوستان از من سؤال کردند در این صورت چه اسمی به نظر تو می‌رسد؟ گفتم یک اسم عامی که در عین حال اگر خواسته باشیم بتوانیم از آن به معنای کمونیستی هم استفاده کنیم و چون لغت توده در نظرم بود و می‌بایستی داخل توده کار بکنیم، گفتم مثلاً حزب توده. اتفاقاً خوششان آمد و نام حزب توده قبول شد.
کد خبر: ۷۵۱۶۱۳
پول از انگلیسی‌ها، کاغذ از روسها

من پیشنهاد کردم برای اینکه حزب ما یک حزب دموکراتیک و ملی تلقی بشود، بهتر است که سلیمان میرزا را که آدم وجیه‌المله‌ای است ملاقات کرده و با وی صحبت بکنیم که اگر موافق باشد ریاست حزب را به عهده بگیرد... رفتیم پیش سلیمان میرزا و پس مذاکرات مفصل او را راضی کردیم و در جلسه‌ای که رأی‌گیری شد، سلیمان میرزا به اتفاق آراء به سمت صدر حزب انتخاب گردید. مهر 1320... آیین‌نامه حزب توده را پیشه‌وری و من (ایرج اسکندری) نوشتیم...»

سپس در مورد چاپ و نشر روزنامه مردم، ارگان حزب توده چنین گفته است:

«... برای کار حزب لازم بود روزنامه‌ای داشته باشیم. در آن موقع قانونی گذرانده بودند که هیچ‌گونه امتیاز انتشار روزنامه به کسی نمی‌دهند مگر به روزنامه‌نگاران قدیمی که دارای امتیاز بودند و تنها این روزنامه‌ها می‌توانستند منتشر شوند. به همین دلیل ما ناگزیر روزنامة سیاست را که امتیاز آن متعلق به عباس اسکندری ـ دایی ایرج اسکندری ـ بود به عنوان ارگان حزب قرار داده و شروع به انتشار اعلامیة حزب و تشکیل کنفرانس کردیم. مصطفی فاتح در این میان با ما تماس پیدا کرد. در آن موقع فاتح با علوی و طبری ارتباط داشت و برای آنها ترجمه کاری درست کرده بود که از آنجا حقوق می‌گرفتند... گویا فاتح از طریق آنها خواست با من ارتباطی بگیرد. یک وقتی فاتح اظهار داشت چرا شما یک روزنامة ضد فاشیستی منتشر نمی‌کنید؟...

به او گفتم ما امتیاز نداریم. گفت اگر شما یعنی حزب توده حاضر شود اتحادی بر ضد فاشیسم به وجود آورد من هم در آن شرکت می‌کنم و امتیاز روزنامه را هم برای شما می‌گیرم. به او گفتم من باید این مسأله را در کمیتة مرکزی حزب مطرح کنم. در کمیته مطرح کردم و کمیته نظر داد که موضوع را دنبال کنم.

من بار دیگر با فاتح ملاقات و صحبت کردم. او گفت اولاً شما یک نفر را از حزب خودتان معرفی کنید که من امتیاز روزنامه را به نام او بگیرم. ثانیاً برای روزنامه هم یک هیأت تحریریه‌ای مرکب از پنج نفر تشکیل می‌دهیم. چهار نفر را کمیتة مرکزی شما معلوم و تعیین کند، یکی هم من باشم به عنوان نفر هیأت تحریریه... بعد به او گفتم ما هیچ‌گونه وسایلی در اختیار نداریم این کار احتیاج به دفتری اداره‌ای و لوازمی دارد.

گفت من آن را متقبل می‌شوم. جا و محل را فراهم و میز و صندلی و وسایل را تهیه می‌کنم. تلفن را هم برای شما می‌گیرم. خلاصه تمام این کارهای فنی و اداری را چنانچه موافق باشید انجام می‌دهم.

من تمام این مطالب را در اختیار کمیته قرار دادم. البته رفقا، یعنی اردشیر [آوانسیان] و اینها مسأله را ظاهراً برده بودند با شوروی‌ها صحبت کرده بودند... دفعة دوم که آمدم و گزارش دادم معلوم شد که رفته و صحبت‌هایشان را کرده‌اند. این بار اظهار داشتند کار خوبی است این کار را انجام دهید... کمیتة مرکزی به من مأموریت داد که دنبال این کار را بگیرم. ما «صفر نوعی» را که یک کارگر قدیمی بود و از زندان مرخص شده بود و بی‌پول و وضع خیلی بدی داشت اسماً به عنوان مدیر معرفی کردیم و قرار شد ماهی صد تومان به او حقوق بدهند که زندگیش هم تأمین بشود... فاتح رفت و ظرف یک هفته امتیاز روزنامة مردم را گرفت. این اسم را ما معین کردیم... بعدها که قرار شد پس از صفر نوعی، رادمنش امتیاز بگیرد مجبور شد روزنامه را «نامة مردم» بگذارد. همان که بعدها ارگان حزب شد... به هر حال این امتیاز را فاتح برای ما گرفت و ما هم هیأت تحریریه‌ای از طرف کمیتة مرکزی معلوم کردیم که از پنج نفر تشکیل می‌شد که چهار نفر از طرف ما و نفر پنجمی فاتح بود.

چهار نفر عبارت بودند از دکتر یزدی،‌ عباس نراقی، علوی و من که قرار شد تحت نظر من باشد... در این میان مسائل فنی مربوط به روزنامه پیش می‌آمد که ما نمی‌دانستیم چه کار باید کرد. پولی هم در بساطی نداشت و ضمناً هم نمی‌خواستیم از فاتح پول بخواهیم و از این رهگذر تحت نفوذ او قرار بگیریم. مطلب را در کمیتة مرکزی مطرح کردم. روستا گفت که مسأله موکول شود به جلسة دیگر تا یک فکری برای این کار بکنیم.

... چندی بعد تلفنی به روزنامه شد از طرف شخصی که اسمش را فراموش کرده‌ام... او گفت من از مخبرین جراید شوروی هستم و مایل به گفت‌وگو با شما می‌باشم.

گفتم بفرمایید و آمد و گفت خیلی به شما تبریک می‌گویم که چنین روزنامة خوبی تهیه کرده‌اید و از این تعارفات.

این شخص گفت که من آمده‌ام این جا که اگر شما چیزی لازم داشته باشید از قبیل کاغذ و غیره به شما کمک کنم... معلوم شد رفقا قبلاً مطلب را گفته‌اند.

گفتم حقیقت آن است که البته احتیاج داریم.

گفت بسیار خوب ما مقداری کاغذ در اختیار شما می‌گذاریم ولی آقای فاتح به نوبة خود باید کمک کند.

گفتم آن را من نمی‌دانم ولی تاکنون این مقدار کمک کرده ولی به هر صورت موضوع را با او در میان می‌گذارم.

... به هر صورت موضوع را به فاتح گفتم. قبول کرد و وقتی را معین کردیم که آمدند و هر سه نفر با هم بودیم و صحبت کاغذ و این حرف‌ها شد و فاتح اظهار داشت من کاره‌ای نیستم، این مسأله را باید با «میس لمبتون» در میان بگذاریم. چون او رئیس کل تبلیغات سفارت انگلیس است و از نظر تبلیغات ضد فاشیستی صلاحیت و بصیرت دارد.

گفت خوب شما با هم دیگر صحبت کنید.

من گفتم آقا شما دو نفر، هر دو مربوط به تبلیغات دو کشور متفق هستید، بهتر نیست که مسأله را بین خودتان حل کنید؟ ما که در این باره نقشی نمی‌توانیم داشته باشیم.

خلاصه آمدند و پس از گفت‌وگو و تبادل نظر قرار شد مقداری کاغذ بدهند و مسائل مالی را هم نمی‌دانم چگونه با هم حل کردند و آخرالامر مقداری کاغذ در اختیار روزنامة مردم قرار گرفت و روزنامه یواش‌یواش راه افتاد... پول از انگلیس‌ها و کاغذ از شوروی‌ها.

... پول برای پرداخت حقوق و غیره. پولی که فاتح و اینها می‌آوردند. ما که خودمان پولی نداشتیم...

چندی بعد فاتح آمد و گفت که دیگر در روزنامه نخواهد بود. ما هم اصرار ظاهری و تشریفاتی به او کردیم که آقا خوب نیست. آخر بالاخره اتحادی با هم داریم. اتحاد ضد فاشیستی که با این حرف‌ها از بین نمی‌رود. این کار را نکنید. هنوز جنگ ادامه دارد و از این قبیل حرف‌ها. ما قطع داشتیم که تصمیم او برگشت ندارد زیرا به او گفته بودند [یعنی انگلیس‌ها گفته بودند] که روزنامه را رها کند... فاتح برای همیشه هیأت تحریریه و روزنامه را ترک کرد. چند روز بعد تلفن کرد که آقا میز و صندلی و تلفن و اینها مال ما است، آنها را بدهید.

گفتم آقای فاتح خیلی معذرت می‌خواهم، اینها دیگر جزو اموال روزنامه است و شما آنها را به روزنامه هدیه کرده‌اید، حالا آن را دو مرتبه می‌خواهید؟ مگر هدیه را پس می‌گیرند؟ در آن موقع تلفن در تهران داستانی داشت. امکان گرفتن یک شماره تلفن وجود نداشت. گفت آقا این تلفن‌ها آخر مال شرکت [نفت] است. جواب دادم ما که با شرکت طرف نیستیم. ما با آقای فاتح طرفیم. شما خودتان اینها را به روزنامه هدیه کردید و من به عنوان مسؤول روزنامه نمی‌توانم آنها را به شما مسترد کنم خلاصه ما هم آنها را صاحب شدیم و هم محل روزنامه را که از آن به بعد مال‌الاجاره‌اش به عهدة ما بود و همچنین حقوق افراد را می‌بایستی خودمان بپردازیم... این جریان رزونامة مردم بود که ما بعد آمدیم گزارش آن را به کمیتة مرکزی دادیم. البته به ما تبریک گفتند و عمل ما را تأیید و تصویب کردند... بعدها روزنامه پیشرفت کرد و توسعه یافت تا موقعی که صفر نوعی فوت کرد. البته به تدریج وضع روزنامه عوض شده بود و امتیاز روزنامه رهبر را گرفته بودیم. این امتیاز را من خودم گرفتم.

در کابینة اول قوام‌السلطنه بود که من خودم به وزارت فرهنگ مراجعه و به قوام‌السلطنه هم تلفن کردم. او گفت آیا خود شما مدیر روزنامه‌اید؟ گفتم بله.

گفت بسیار خوب، دستور می‌دهم این امتیاز آن را به نام شما صادر نمایند. امتیاز را گرفتم. روزنامه رهبر به عنوان ارگان حزب منتشر شد... پس از آن که فاتح از روزنامه رفت شوروی‌ها تا موقعی که صفر نوعی زنده بود کمکشان را می‌کردند و به وسیله روستا کاغذ می‌دادند... بعد ظفر و روزنامة اتحادیه درآمد که کاغذ آنها را هم می‌دادند. البته از کاغذهایی که می‌دادند ما حق داشتیم چنانچه مازادی بر مصرف داشت آن را بفروشیم و از محل فروش آن درآمد بالنسبه قابل توجهی به دست می‌آمد که ما می‌توانستیم آن را صرف دیگر کارهای روزنامه کنیم.

منبع: خاطرات مطبوعاتی، سید فرید قاسمی، نشر آبی، 1383، ص 194

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها