آنهایی که میخواهند وارد مهمانسرا شوند باید از راهرویی طولانی بگذرند؛ راهرویی که سرتاسرش با میلههایی بلند از فضای صحن هدایت جدا شده است. جلوی نردهها چند نفری ژتونهای زائران را کنترل میکنند. نگهبانهایی که با کلاههای سفید به استقبال آفتاب سرظهر رفتهاند و خادمان سرمهایپوشی که کارشان برقراری نظم در محل ورودی و جلوگیری از ایجاد تجمع است. در لحظههای داغ شهریور چند ساعتی نظارهگر زائرانی شدیم که مشتاق ورود به مهمانسرای حرم امام رضا(ع) بودند.
اینجا مغازه نیست که بخوای توش معامله کنی
لباسش اتوکشیده است؛ انگار همین چند دقیقه پیش آنها را از خشکشویی تحویل گرفته. پیراهن آبی راهراهش را با کت سرمهای رنگش ست کرده است. جنس التماس کردنش با بقیه فرق دارد. به آدمها نزدیک میشود و درِ گوشی درخواستش را مطرح میکند. اما کسی به او جواب مثبت نمیدهد. مردم بیشتر کنجکاوند که آدم به این آراستگی، چه خواهشی دارد که هیچکس اجابتش نمیکند. از مردم که ناامید میشود به سمت نگهبان دم نردهها میرود؛ شما یه ژتون به من بدین، اومدین تهران جبران میکنم.
آقای نگهبان حرفش را نشنیده میگیرد و مرد ادامه میدهد: «شما بفرمایید رقمش چقدر میشه تقدیم میکنم.»
نگهبان دم نردهها تحمل شنیدن این جمله را ندارد. «برادر من! اینجا مغازه نیست که بخوای توش معامله کنی؛ ژتونفروشی هم نداریم.» جمله آخرش را با صدای بلند فریاد میزند. آنقدر بلند که مرد خوشتیپ سرش را پایین میاندازد و چند قدمی دور میشود.
ناهار را برای مادر پیرش میخواهد که سالخورده است و در هتل در انتظار غذای متبرک نشسته است. مادرش عطر و طعم ناهار حضرت را میشناسد و به همین دلیل او نمیتواند کلَک بزند و غذای دیگری را تحویلش بدهد. یکی از زائران راهنماییاش میکند. «باید نذر مهمانسرا کنی و نذرت که ادا شد، فیش پرداختیات رو تحویلشون بدی. به یه حدی که برسه، یه دونه ژتون بهت هدیه میدن.»
مرد وقت این کارها را ندارد. با پرواز ساعت 10 صبح فردا میخواهد به تهران برگردد. چند دقیقهای رفت و آمد مردم را نگاه میکند. ساعتش را نگاه میکند و به سمت در خروجی صحن هدایت میرود.
حتما قسمتتون نبوده...
زن میانسالی که بچهای به بغل دارد برای چندمین بار پیش خادم حرم التماس میکند. سومین باری است که از غرب کشور به مشهد میآید و تاکنون طعم غذای حضرت را نچشیده است. خادم سرمهایپوش برایش توضیح میدهد که دستش از ژتون خالی است. «گفتم که، هر روز صبح تا ظهر همکارای ما میان توی هتلها و مهمانسراها و مساجد ژتون توزیع میکنن، اگه صبر کنین، حتما به شما هم سر میزنن.»
خادم در حال حرکت حرفش را میزند و زن هم دنبالش راه میافتد. این جواب تکراری، زن را قانع نمیکند.
پارسال هم منتظر موندم؛ ولی کسی نیومد.
خواهرم! حتما قسمتتون نبوده؛ به صورت اتفاقی میرن، اینطوری نیست که حتما همه جا برن.
زن دیگری که منتظر همسفرانش ایستاده، وارد بحث میشود. «راست میگن خانم! من خودم ده ساله میام حرم؛ امسال برای اولینبار قسمتم شده.»
زن دومی لحظه جزئیات دریافت ژتون را با دقت توضیح میدهد. اینکه ماموران حرم سر صبح آمدهاند و درحالی که او و خانوادهاش در رستوران هتل مشغول خوردن صبحانه بودهاند، ژتونها را توزیع کردهاند. زن اولی و دومی با هم رفیق میشوند و صدای بگو و بخندشان فضا را پر میکند. هر دوشان آنقدر وقت فراغت دارند که بخواهند سر فرصت درد و دل کنند. زن دومی درباره همسفرانش توضیح میدهد و اینکه کدام یک از جاریهایش را بیشتر دوست دارد. همسفران زن دومی که از راه میرسند، شماره موبایل رد و بدل میکنند و از هم جدا میشوند. زن اولی پلاستیکی رنگی از داخل کیفش درمیآورد. «یه کم از ته غذاتون بریزین این تو؛ من همینجا منتظر میمونم. واسه این بچه میخوام. بخوره شفا پیدا کنه به حق پنجتن.» زن دومی تعارف میکند که شما هم با ما تشریف بیارید داخل. تعارفش جدی و محکم نیست. زن بچه به بغل به همان غذای ته پلاستیک بسنده میکند و منتظر میماند.
میرم حرم واسهتون دعا میکنم
پسربچههای دوقلو دست پدر و مادرشان را گرفتهاند. چهار نفرند و فقط دوتا ژتون دارند. مرد برای رفتن به داخل مهمانسرا خیلی عجله دارد. نگهبان کنار نردهها سد راهشان میشود و توضیح میدهد باید چهار تا ژتون داشته باشند. مرد جوان میخواهد با زور و سر و صدا وارد شود؛ ولی فایدهای ندارد. مادر دوقلوها میگوید: «این بچهها فقط شش سال دارن، ژتون نمیخوان که.» یکی از دوقلوها میگوید: «من هشت سالمه.» دوقلوی دیگر هم به حرف میآید: «من چند دقیقه بزرگترم.»
نگهبان نمیتواند جلوی خندهاش را بگیرد. «خواهرم! اینا بزرگ شدن، چرا این آقاپسرهای خوشتیپرو به حساب نمیآری؛ مردی شدن واسه خودشون.» پدر بچهها اهل مذاکره نیست. از کوره دررفته و میخواهد با داد و فریاد کارش را راه بیندازد. نگهبان سعی میکند در نهایت آرامش با استدلال حرفش را به کرسی بنشاند.
«عزیز من، نذاشتی حرفم تموم بشه؛ گفتم شما چهار نفرین، دو تا ژتون دارین. تا ساعت دو ظهر صبر کنین. مهمانسرا که خلوت شد میفرستمتون داخل.»
مرد جوان کمی آرام میشود و میپرسد: «الان من دو تا ژتون دیگه پیدا کنم حله؟» نگهبان با کلمه «حله» غائله را تمام میکند. مرد از صف خارج میشود و در غیاب او زن مذاکراتش را ادامه میدهد. «آقا ما مهمون امام رضا(ع) هستیم. بذار بریم تو، من میرم کنار ضریح واسهتون دعا میکنم. ایشالا هر چی میخواین خدا بهتون بده.»
خواهرم همهمون مهمون آقا هستیم. من مامورم و معذور. داخل جا نداریم. به همون اندازهای که ژتون صادر شده جا و غذا تدارک دیدن. شما خودتون خونهتون پنج تا مهمون دعوت کنید بعد 50 نفر بیان، میتونید جوابگو باشین؟
مرد جوان دست خالی برمیگردد و میفهمد که در این بازار پرتقاضا، پیدا کردن ژتون به همین راحتیها که فکرش را میکرده نیست. نگهبان برایش توضیح میدهد که میتواند دو پرس غذایش را بگیرد و با خودش ببرد هتل. مرد جوان همین کار را میکند.
هر دونه برنجش یه دنیا ارزش داره
زن میانسالی که چادر رنگی به سر دارد برای پیدا کردن ژتون خودش را به آب و آتش میزند و همسرش فقط نظارهگر ماجراست. مرد برای رفتن عجله دارد و منتظر است جستجوی بیحاصل زنش زودتر تمام شود. کاسه صبرش لبریز میشود و رو به زن میگوید: «زشته به خاطر یه نهار، نیمساعته من رو اینجا معطل کردی.»
به خاطر نهارش نیست، به خاطر متبرک بودنشه، هر دونه برنجش یه دنیا ارزش داره.
بیخیالش شو، بیا بریم به زیارتمون برسیم. دیر شد.
دختر و پسری جوان که تازهعروس و تازهداماد هستند از چند قدمی ماجرا، دارند به حرفهای این دو نفر گوش میکنند. زن از فرصت استفاده میکند و میپرسد: «شما ژتون اضافه دارین؟» پسر جوان در حالی که دست نامزدش را گرفته دعوتنامهاش را نشان زن میدهد و میگوید: «فقط همین دو تا رو داریم، اینو چند دقیقه پیش توی پارکینگ حرم یکی از خادمها بهمون داد.»
خوشا به سعادتتون، حتما قسمتتون بوده، ایشالا خوشبخت بشین، به پای هم پیر بشین.
قطرههای درشت عرق، پیشانی مرد را خیس کردهاند. با جزوه راهنمای زائر خودش را باد میزند و میگوید: «این خانم من فکر میکنه اگه غذای حضرت رو نخوره، زیارتش قبول نیست؛ ژتون گرفتن شانسیه، از هر صد تا زائری که میان به چهار تاشون ژتون میرسه. یعنی اون 96 تای دیگه باید زانوی غم بغل بگیرن؟»
ببخشید که من یه کم خرافاتیام.
من همچین چیزی گفتم؟ از خودت حرف درنیار. این همه آدم شنیدن که من چی گفتم.
صدای جر و بحث زن و مرد بلند میشود. پسر تازهداماد ژتونش را به زن تعارف میکند تا جنگ لفظی را فیصله بدهد.
نه، این ژتون حق شماست، دوتایی اومدین ماهعسل، ایشالا بهتون خوش بگذره. خوش به حالتون که اینقدر با هم تفاهم دارین.
این ژتون تاریخش گذشته
پیرمرد لنگانلنگان خودش را کنار نردههای سفیدرنگ میرساند. آقای نگهبان ژتونش را با دقت بررسی میکند. «پدرم، این ژتون مال چند روز پیشه، تاریخش گذشته.» این جمله را میگوید و میرود. پیرمرد دلشکسته و غمگین دنبال نگهبان راه میافتد. بینشان یک ردیف نرده فاصله است. دستهایش را به نرده میگیرد و با نگهبان حرف میزند. «یکی از زائرها بهم داد؛ چشام ضعیفه؛ نمیتونم تاریخشرو بخونم، بذار برم تو جوون.»
پدرم اینجا چند تا ورودی داره، فرض کن من گذاشتم؛ دم در اصلی راهت نمیدن.
نوجوانی که این صحنه را میبیند دست پیرمرد را میگیرد و او را به ردیف اول برمیگرداند. «اگه میشه بذارین این آقا با ژتون من برن داخل.» نوجوان که نامش بابک است برای شرکت در یک همایش علمی دانشآموزی به مشهد آمده و در پایان مراسم یک ژتون غذای حضرت هدیه گرفته است. بابک بیشتر دوست دارد فضای داخل مهمانسرا را ببیند و با موبایلش از مراسم نهار خوردن دورهمی زائران تصویربرداری کند.
پیرمرد ریشسفیدی میکند و از نگهبان اجازه میگیرد که بابک هم با همان یک ژتون بیاید داخل. ساعت از دو گذشته و داخل مهمانسرا کمی خلوت شده. پیرمرد و بابک با همدیگر تعارف میکنند. پیرمرد میگوید: «بدقلقی نکن جوون، بیا بریم یه جوری با هم کنار میایم. » روبه گنبد طلایی آقا خم میشود و زیر لب چیزهایی میگوید. دست بابک را میگیرد و کشانکشان او را به سمت مهمانسرا میبرد.
احسان رحیمزاده- چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد
دلم بد گرفته
كاش امسال بتونم برم
من خودم یه مشهدیم وعاشق امام رضا(ع) والبته غذای حضرت رو مثل همه دوست دارم.امادرطی 33سال عمرم فقط یه بارافطار قسمتم شد برم حرم.البته قسمت هم دخیل است امااگرغذای حرم ساده ترودرحجم بالاتر تهیه شود قطعا افرادبیشتری نصیبشان میشود.مثل حرم امام حسن عسگری كه در اوج خفقان ودارایی اندك نسبت به حرم امام رضا اماساده وبی آلایش به زائران غذا میدهند.همانطور كه ائمه دوست دارند.انشاالله خدا به همه خدمتكاران امام رضا سلامتی عطا كند وبه زائرانش هم غذای حضرت.