مامور پلیسی که همراهم بود گفت دختر کوچک خانواده ماجرای قتل پدر را به پسرعمویش خبر داده است. ترجیح دادم اول حرفهای برادر مقتول را بشنوم. مرد جوان در حالی که گریه میکرد، گفت: «دیروز فهیمه ماجرای قتل را تلفنی به پسرم خبر داد. پسرم هم موضوع را به ماموران کلانتری گزارش داد. ماموران وقتی راهی محل شده بودند، کسی در خانه را به رویشان باز نکرد تا اینکه امروز من متوجه ماجرا شدم. به کلانتری رفتم و همراه ماموران به خانه برادرم آمدم. هرچه زنگ زدیم کسی در را باز نکرد تا اینکه با حکم قضایی وارد خانه شدیم. آنجا بود که متوجه شدیم همسر برادرم و دخترانش در خانه هستند. بعد از جستجو جسد مثله شده برادرم را در کیسه زباله پیدا کردیم.»
بعد از شنیدن حرفهای برادر مقتول باید دنبال انگیزه اصلی قتل میگشتم. بنابراین تصمیم گرفتم از دختر بزرگ خانواده که بتازگی با پسری جوان آشنا شده بود و قصد داشت با او ازدواج کند، تحقیق کنم.
وقتی دختر بیست و چهار ساله که شهین نام داشت مقابلم نشست، متوجه شدم هنوز کینه پدر را به دل دارد. قبل از اینکه از او توضیح بخواهم، اجازه دادم در سکوت گریه کند. وقتی نگاه پرسشگرم را دید خودش شروع به حرف زدن کرد و گفت: «پدرم مرد بداخلاقی بود و همیشه ما را کتک میزد. ما بدون اجازه او جرات انجام هیچ کاری را نداشتیم. ترس تنها چیزی بود که با حضور او در خانه احساس میکردیم تا اینکه با پسری به نام قنبر آشنا و پس از مدتی به او علاقهمند شدم. کسی را پیدا کرده بودم تا درباره مشکلاتم با او حرف بزنم. مدتی که گذشت، فکر قتل پدرم به سرم زد و این پیشنهاد را با مادر و خواهرم مطرح کردم و آنها هم آنطور که انتظارش را داشتم بلافاصله با این پیشنهاد موافقت کردند اما چیزی که اهمیت داشت نحوه اجرای این نقشه بود. بعد از جلب رضایت خانوادهام موضوع را به قنبر خبر دادم و همگی راههای مختلفی را مثل اجیر کردن آدمکش، تصادف ساختگی و جاسازی مواد مخدر در خودروی پدرم برای اجرای نقشه مرور کردیم اما به نتیجه نرسیدیم.»
دختر جوان درباره آخرین مرحله نقشهشان گفت: «سرانجام من همراه مادر و خواهرم شب حادثه تصمیم نهایی را گرفتیم. پدرم را با خوراندن آبمیوه مسموم بیهوش و بعد با پیچاندن شال دور گردنش، خفه کردیم. بعد از مرگ پدرم باید جسد را به بیرون از خانه منتقل میکردیم. برای انتقال جسد باید از یک یا چند مرد کمک میگرفتیم. به همین دلیل من با قنبر تماس گرفتم و ماجرا را برایش توضیح دادم. او اول باور نکرد اما وقتی متوجه ماجرا شد حاضر نشد در انتقال جسد به ما کمک کند. هر لحظه که میگذشت ترس ما از وجود جسد پدرمان در خانه بیشتر میشد تا اینکه قرار شد جسد را قطعهقطعه و به خارج از خانه منتقل کنیم. برای این کار به ارهبرقی نیاز داشتیم. سریع به بازار رفتم و ارهبرقی تهیه کردم بعد به کمک مادرم جسد را تکهتکه کردیم و در کیسه زباله گذاشتیم. منتظر فرارسیدن شب بودیم که متوجه شدم خواهر کوچکم ترسیده و ماجرا را به پسرعمویم خبر داده است.»
بعد از شنیدن حرفهای دختر جوان، سراغ مادرش رفتم تا درباره قتل شوهرش از او تحقیق کنم. زن میانسال هم شرایطی مشابه دخترش داشت. او گفت: «سالها قبل وقتی حمید به خواستگاریام آمد مثل همه دختران دیگر آرزو داشتم خوشبخت شوم اما خیلی زود متوجه شدم با اخلاق تند شوهرم خوشبختی جایی در زندگی ما ندارد و این شوربختی، بعد از به دنیا آمدن دخترانم، بیشتر هم شد.»
زن جوان ادامه داد: «وقتی دخترم پیشنهاد قتل شوهرم را مطرح کرد اول مخالفت کردم اما وقتی متوجه شدم شوهرم با زن دیگری هم رابطه دارد، تصمیم گرفتم برای همیشه از وجود او خلاص شوم. بنابراین با همدستی هم نقشه قتل را اجرا کردیم. من از دخترانم خواسته بودم راز قتل را مخفی کنند اما آنها به قولشان عمل نکردند و گرفتار شدیم.»
پس از آن سراغ دختر کوچک خانواده رفتم تا از او تحقیق کنم. فهیمه گفت: «من در ماجرای قتل پدرم نقش نداشتم. وقتی فهمیدم مادر و خواهرم مرتکب قتل شدهاند، دچار کابوس عجیبی شدم که رهایم نمیکرد. در خواب و بیداری اضطراب داشتم و میدانستم تا زمانی که کسی را از این ماجرا باخبر نکنم، کابوس رهایم نمیکند. به همین دلیل به پسرعمویم زنگ زدم و ماجرا را به او اطلاع دادم تا این که ماموران به خانهمان آمدند و از ماجرا باخبر شدند.»
به این ترتیب اسرار قتل برملا شد. (ضمیمه تپش)
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد
محمد نصرتی در گفتوگو با جامجم مطرح کرد؛