حوالت‌گویانه و شگرف

چرا این همه سخت می‌گیریم؟ از خود می‌پرسم نه از دیگران. براستی چرا؟ آیا نمی‌توان از برخی سهل‌انگاری‌های شاعران جوان گذشت و به آنها نمره بهتری داد؟ چرا، می‌شود؛ به شرط آن که از سطح بگذرند و از وصف عبور کنند و به حوالت‌گویی برسند.
کد خبر: ۶۸۸۰۴۳

همگان در مثنوی مولوی و دیوان شمس و منطق‌الطیر و... الخ، به چشم تسامح می‌نگرند. در حالی که مولانا، عطار، سنایی و برخی بزرگان دیگر، غالبا چندان توجهی به زبان و شکل هنجار عبارات ندارند تا چه رسد به وزن و قافیه. آنچه مولانا و عطار و سنایی و ناصر خسرو را به عظمت رسانده، حوالت‌گویی آنهاست، نه زیبایی زبان و بیان آنها. درد عشق و انتظار، شکوه توحید و ایمان، یقین قاطع و برنده، رفعت اندیشه و دیگر نشانه‌های حوالت‌گویی، شعر بزرگان را به چنان مرتبتی رسانده که ما در برابر کلام آنها، تمام معیارهای رسمی دیروز و امروز را از یاد می‌بریم و خود را نیز. شعر باید در مخاطب چنان تصرفی داشته باشد که مخاطب مجال اندیشیدن به صورت کلام پیدا نکند و این تصرف ناشی از ژرفای اندیشه و بلندای عاطفه شاعر است. خیال خاقانی و سلاست و روانی زبان فرخی و عنصری، هرگز به پای دردمندی عطار و خروش غیرتمندانه ناصر خسرو نمی‌رسد و نباید هم برسد. کجا صورتگران می‌توانند هم‌پایه حکیمان باشند؟‌ آری آنچه مرا وامی‌دارد سختگیر باشم فقر اندیشه در شعر جوان ماست. من برخلاف بسیاری از همسالان خود صرف نوآوری را به چیزی نمی‌شمرم. من کلبه‌ای گلی را که زندگی در آن جریان داشته باشد بر کاخی نامسکون ترجیح می‌نهم. هزار سال پیش شهید بلخی گفته است:

اگر غم را چو آتش دود بودی / جهان تاریک بودی جاودانه / درین گیتی سراسر گر بگردی/ خردمندی نیابی شادمانه

این دو بیت ساده در روزگاری سروده شده که هر شاعری صدها قصیده رنگین می‌ساخته است. یکی دیگر از کمبودهای شعر جوان ما دردمندی است. جوانان عزیز ما برای جلب توجه مخاطب سعی می‌کنند هنجارشکنی و بدیع و غریب جلوه دادن صورت کلام خود را روزبه‌روز بیشتر کنند، اما از این بازی‌ها، راهی به هیچ رهی نمی‌توان برد. اگر نوآوری در شکل و قالب و زبان می‌توانست از حاشیه به متن وارد شود، غزالی مشهدی امروز در کنار حافظ قرار داشت. مشکل دیگر بی‌اعتنایی به چشم‌اندازی است که نیمای شگرف کار در شعر ما پیش آورد. بحث بر سر شکل و قالب نیست. مرحوم منزوی وقتی می‌گوید:

«از زمزمه دلتنگم از همه هم بیزارم

نه طاقت خاموشی نه تاب سخن دارم» و... الخ

در ظاهر با نیما فاصله دارد، اما باطنا از همان منظر مدرنی که نیما ارائه کرده، به هستی خود و پیرامون خود می‌نگرد. مدرن بودن در ژرفای وجود اتفاق می‌افتد، نه با دگرگون کردن صورت ظاهر زبان و شکل.

من به جوانان عزیز امیدوارم...

یوسفعلی میرشکاک

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها