نیم ساعتی میشد که آنها به خانه مقتول رسیده بودند؛ آپارتمانی یکخوابه و کوچک در خیابان خوش شمالی. سوسن تنها در آنجا زندگی میکرد. خانه را با وام، قرض گرفتن و پساندازش خریده بود و هفت ماهی میشد آنجا زندگی میکرد. بیسروصدا بود. صبحها حدود 8 از خانه بیرون میزد و بعدازظهرها ساعت 5 برمیگشت. در یک شرکت پخش مواد غذایی منشی بود. در مجموع آدم بیآزاری به نظر میرسید. البته این اطلاعات فقط به دوره مطلقه شدنش مربوط میشد و همسایههای فعلی اصلا درباره شوهر سابق سوسن و علت جداییاش چیزی نمیدانستند. از آن زنانی نبود که پیش هر کسی سفره دلش را باز کند. با هیچکدام از همسایهها رفت و آمد نداشت و اگر در راهرو و پلهها با کسی روبهرو میشد، سرش را پایین میانداخت، زیر لب سلام و احوالپرسی مختصری میکرد و رد میشد.
کارآگاه شکی نداشت برخلاف فرضیه اولیه و احتمالی که این مواقع ذهن را اشغال میکند، قاتل به زور وارد خانه سوسن شده بود. پشت در ورودی یک تکه از گچ دیوار ریخته شده بود. قاتل در را محکم هل داده و به دیوار کوبیده بود تا راه ورودش را باز کند، اما چرا سوسن داد و فریاد راه نینداخته و از کسی کمک نخواسته بود؟ شهاب جواب این سوال را هم میدانست، برای همین دستیارش را از گیجی کسلکننده نجات داد و گفت: قاتل آشنا بوده، ولی سوسن نمیخواسته او را به خانه راه بدهد، برای همین هم مقاومت کرده، ولی بعدش داد و فریاد راه نینداخته. طرف احتمالا جلوی ساختمان آنقدر کشیک داده تا کسی در را باز کند، بعد از پلهها بالا آمده و خودش را به واحد سوسن رسانده.
همسایهها قبلا هم ورود و خروج یک مرد را به خانه سوسن دیده بودند، اما نه آمد و شدها آنقدر زیاد بود که بخواهند اعتراض کنند و نه اینکه مزاحمت دیگری برایشان داشت؛ بیشتر به نظر میرسید طرف برادر یا فامیل سوسن باشد. مردی حدود چهل ساله بود. بلندقد و چهارشانه، همیشه هم مرتب و منظم لباس میپوشید و یک پژو 206 آلبالویی پلاک اصفهان داشت.
کارآگاه بعد از کشف اول، هر چه را که ظهوری در ذهنش رشته بود، پنبه کرد. یک جاسیگاری و سیگار خاموش داخل آن ستوان را به این قطعیت رسانده بود که قاتل سیگار میکشد، آن هم سیگار لایت؛ اما شهاب نظر دیگری داشت.
ـ قاتل میخواسته وانمود کند سیگاری است. ببین، اولا اینکه پک نزده و سیگار همین طوری خاکستر شده، تازه کج سوخته. طرف حتی بلد نبوده سیگار را درست روشن کند.
سرگرد خودش قبلا سیگاری بود و شاید به همین دلیل هم این را فهمیده بود. در صحنه جرم سرنخ دیگری وجود نداشت هیچ چیزی هم سرقت نشده بود. شهاب و ستوان به امید پیدا کردن مردی با خودروی نمره اصفهان از خانه مقتول بیرون زدند. تا آنجا که خبر داشتند پدر و برادر سوسن در راه تهران بودند و تا حدود 8 شب به اداره آگاهی میرسیدند، اما میشد قبل از آن تلفنی از آنها پرسوجو کرد. آن دو از ماجرای پژو 206 بیاطلاع بودند، اما پدر سوسن توضیحاتی را درباره شوهر سابق دخترش داد.
ـ هومن بددل بود. دست بزن هم داشت. سوسن مهرش را بخشید تا توانست طلاق بگیرد، یک سال دوندگی کرد. بعدش هر چه گفتم دختر برگرد اراک، گوش نکرد. گفت در تهران کار دارد، کمی پول گرفت تا خانه بخرد، بقیهاش را هم خودش تهیه کرد.
هومن سیگاری نبود. از دود و دم بدش میآمد، اما نمیشد او را فقط به همین دلیل ساده به قتل متهم کرد. آن روز کار دیگری از پیش نرفت و کارآگاه و ستوان صبح روز بعد تحقیقاتشان را با رفتن به محل کار سوسن پی گرفتند. آنجا هم کسی اطلاعات زیادی درباره منشی شرکت نداشت، فقط یکی از کارمندان حسابداری که از همه به سوسن نزدیکتر بود، حرفهایی زد که خیلی به درد میخورد.
ـ ازدواج کرده بود. صیغه شده بود، از این صیغههای طولانی، فکر کنم پنج ساله. میگفت بعدش اگر با هم ساختند عقد دائم میکنند، اسمش رضاست، شمارهاش را هم دارم، خود سوسن داد برای وقتهایی که کار واجب پیش میآمد. راستش برای خرید خانه من به او کمی قرض داده بودم، شماره رضا را داد تا خیالم را جمع کند قصد بالا کشیدن پولم را ندارد.
شهاب با رضا تلفنی صحبت کرد. مرد از مرگ همسرش خبر نداشت، یعنی اینطور ادعا کرد. به هر حال کارآگاه از او خواست تا رسیدن آنها در خانه بماند. رضا هم مخالفتی نکرد. ستوان وقتی مکالمه رئیساش تمام شد، جمله معترضهای را به زبان آورد: خب میگفتی او بیاید اداره، چرا ما برویم؟
سرگرد نگاه عاقل اندر سفیه به او انداخت و گفت: آنجا میفهمی.
رضا همان اول کار سوتی داد و معلوم شد از ماجرای قتل خبر داشت، او همان دیروز به خانه سوسن رفته و پلیسها را دیده و با پرس و جو همه چیز را فهمیده بود، اما چرا واقعیت را پنهان کرده و خودش را به بیخبری زده بود؟ او سیگار هم میکشید، البته نه لایت. به هر حال ازدواج پنهانی و مخفی کردن اطلاع از قتل، او را در مظان اتهام قرار میداد. رضا با خواهش شهاب تا بقالی سرکوچه همراه او رفت، بعد ستوان و مظنون بیرون بقالی ماندند و کارآگاه داخل رفت و با نشان دادن رضا از بقال پرسید: این آقا معمولا از شما سیگار میخرد؟
جواب مثبت بود. شهاب نوع سیگار را پرسید. رضا فیلتر قرمز میکشید. پس آن تهسیگار در صحنه قتل مال او نبود. به همین راحتی بخشی از معما حل شد. کارآگاه بقیه بازجویی غیررسمیاش را در همان خیابان ادامه داد و رضا هر چه میدانست و در دلش بود، گفت: راستش ترسیدم خودم را معرفی کنم، چون همه به من شک میکردند، ولی من و سوسن هیچ اختلافی با هم نداشتیم. او هنوز از شوهر سابقش میترسید، مثل اینکه یکی دوباری جلوی اداره رفته و او را تهدید کرده بود اگر رجوع نکند روی صورتش اسید میپاشد.
ظاهرا همه راهها به سمت خانه هومن ختم میشد، البته همه چیز در حد فرضیه و حدس بود و مدرکی که بشود با آن شوهر سابق مقتول را محکوم کرد، وجود نداشت. به هر حال او همان روز بازداشت و بازجوییها شروع شد. هومن منکر قتل بود و میگفت تمام روز قتل را در خانه بود: «ناخوش بودم و اداره نرفتم.» او شاهدی برای اثبات این حرفش نداشت، اما هوشش به اندازهای بود که بتواند خودش را از مخمصه برهاند: شما باید برای قاتل بودن من دلیل بیاورید، نه من برای بیگناهی خودم. حالا شوهر زن سابقم یک حرف بیربطی زده، من که مسئول آن نیستم.
راست میگفت و کارآگاه دهانش بسته بود. آن شب متهم را نگه داشت، ولی میدانست تا فردا اگر مدرکی پیدا نکند، باید اجازه بدهد او برود. صبح روز بعد ستوان که زودتر از شهاب به اداره رسیده بود، خبر مهمی را به کارآگاه داد که به رازگشایی از این قتل منجر شد. بچههای گشت کلانتری کوینصر دیشب یک سارق حرفهای موتورسیکلت را گرفته بودند و او به 12 فقره سرقت اعتراف کرده بود. ستوان بادی به غبغب انداخت و انگار که خودش معما را حل کرده است، گفت: طرف اعتراف کرده درست روز قتل از جلوی خانه سوسن یک هوندا 125 دزدیده. موتور را از خانهاش کشف کردهاند. استعلام گرفتم، موتور مال هومن است.
کارآگاه دستور داد سارق را بیاورند. او از قتل چیزی نمیدانست، ولی درباره هوندا 125 گفت: موتور قفل و زنجیر نداشت، خیابان هم خلوت بود، من هم فرصت را مناسب دیدم و سرقت کردم.
حالا دست سرگرد پر بود. او بازجویی از هومن را با این سوال شروع کرد: «موتورت کجاست؟»
هومن جاخورد. انتظار این سوال را نداشت؛ البته زود خودش را جمع و جور کرد: «دزدیده شده.»
-چرا گزارش ندادی؟
-میخواستم گزارش بدهم، اما شما فرصت ندادید، بازداشتم کردید.
مرد قرار نبود تسلیم شود، برای همین شهاب اصل مطلب را به او گفت: برای من بازی درنیاور. موتورت را وقتی رفته بودی سوسن را بکشی سرقت کردند. سارق را هم گرفتهایم. موتورت هم الان در حیاط اداره است.
هومن دیگر باید اعتراف میکرد، او بازی را باخته بود: من از اول هم نمیخواستم سوسن را طلاق بدهم، اما آنقدر لجبازی کرد تا رضایت دادم، بعدش پشیمان شدم و گیر دادم که رجوع کند، ولی زیر بار نمیرفت، تا اینکه فهمیدم با یکی دیگر صیغه کرده. آن روز نمیخواستم زنم را بکشم، رفته بودم تا با او صحبت کنم، اما وقتی بحث بالا گرفت، خفهاش کردم. قبلا دیده بودم رضا سیگار میکشد، یک روز که جلوی خانه سوسن کشیک میدادم، او را دیده بودم. برای همین خیلی تند از سر کوچه یک نخ سیگار خریدم و آنجا گذاشتم تا همه به او شک کنند.
راز این قتل هم فاش شد، البته شهاب خوب میدانست اینبار شانس آورد، اگر موتور هومن سرقت نمیشد و اگر سارق را نمیگرفتند، شاید هیچ مدرکی علیه قاتل به دست نمیآمد. به هر حال همیشه یک راهی برای افشای حقیقت پیدا میشود. کارآگاه به تجربه این را دیده بود و به آن باور داشت.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد