ازدواج با مرد معتاد، پای زنی را به دادگاه خانواده باز کرد

شکست در ازدواج دوم

زندگی به مریم روی خوش نشان نداده ‌است. او دو بار ازدواج کرده و به گفته خودش هربار بعد از ازدواج، چیزی بجز رنج برایش نمانده ‌است. او که سه فرزند دارد و در خانه پدرش زندگی می‌کند برای جدایی از شوهری معتاد به دادگاه خانواده شماره 2 تهران مراجعه کرده ‌است. مریم هنوز به سی و پنج سالگی نرسیده، اما مسئولیت سه فرزند از دو ازدواج با اوست. میلاد، شوهر مریم می‌گوید اگر مریم قبول کند کنارش باشد، مواد را ترک می‌کند، اما مریم دیگر حاضر نیست با این مرد زندگی کند.
کد خبر: ۶۴۷۹۱۰

پرده اول؛ روایت مریم

هجده ساله بودم که با مردی مهربان ازدواج کردم. نامش سعید بود. ما به صورت سنتی ازدواج کردیم. بعد از مدتی عاشقش شدم. او در شمال کشور زندگی می‌کرد و من هم بعد از ازدواج از تهران به شمال رفتم. شوهرم مهندس بود و زندگی خوبی داشتیم. یک سال بعد از ازدواجمان صاحب یک دختر شدیم و زندگی برایمان شیرین‌تر شد. من و سعید پنج سال در کمال آرامش و مهربانی با هم زندگی کردیم، اما یکدفعه اتفاقی، زندگی مرا دگرگون کرد. شوهرم در یک تصادف کشته ‌شد. همه چیز طی چند ثانیه عوض شد، زندگی روی سرم آوار شده ‌بود و نمی‌دانستم بعد از او باید چه کنم.

خانواده خوبی دارم. پدرم زیر بال و پرم را گرفت. پدر و مادرشوهرم هم همه چیز را به دخترم بخشیدند و گفتند هیچ‌چیز از اموال سعید نمی‌خواهند. یک خانه بزرگ در شمال داشتیم و مقداری پس‌انداز که همه آن دارایی دخترم شد. حتی پدرشوهرم گفت حاضر است تا بزرگ‌شدن دخترم، هزینه‌های زندگی او را تامین کند، اما پدرم قبول نکرد، گفت این بچه خرج زیادی ندارد که بخواهیم از کسی پولی بگیریم. خانه‌مان را در شمال فروختیم و پدرم یک آپارتمان کوچک در تهران به نام دخترم خرید و آن را اجاره دادیم تا با پولش زندگی‌مان را اداره کنیم. خودمان هم در خانه پدرم زندگی می‌کردیم. سه سال بعد از فوت سعید بود که با میلاد آشنا شدم. او پسر همسایه ما بود. تک‌پسر خانواده و بسیار مودب و مهربان بود. او که دو سال از من بزرگ‌تر بود بعد از مدتی به من ابراز علاقه کرد. من یک بچه داشتم و فکر می‌کردم خانواده‌اش با این ازدواج مخالفت کنند. وقتی به من گفت قصد ازدواج دارد، راستش به خودم امیدوار شدم. تا آن زمان فکر می‌کردم دیگر کسی مرا نخواهد خواست. اعتماد به نفسی که میلاد به من می‌داد، باعث شد چشمم را روی همه واقعیت‌های تلخی که او در زندگی‌اش داشت، ببندم. هیچ‌کس با ازدواج ما مخالفت نکرد، نه پدر و مادر خودم و نه حتی پدر و مادر سعید. البته مادر میلاد اوایل می‌گفت تو بچه‌‌داری و نمی‌توانی همسر خوبی برای پسرم باشی، اما خیلی زود از مخالفت دست برداشت.

من آن زمان می‌دانستم میلاد مواد مصرف می‌کند، اما به من گفته ‌بود این کار را از روی لجبازی با مادرش می‌کند و معتاد نیست. من هم حرفش را باور کرده ‌بودم و بالاخره با هم ازدواج کردیم. من همیشه در زندگی‌ام آدم آرامی بودم و سعی می‌کردم با شوهرم رابطه خوبی داشته ‌باشم. تنها شرط من برای زندگی با میلاد این بود که دخترم را بپذیرد. به او گفته بودم اگر روزی بفهمم با او بدرفتاری کرده‌ است، جدا می‌شوم. میلاد هم این شرط را قبول کرده ‌بود. اوایل همه چیز خوب پیش می‌رفت، اما میلاد روزبه‌روز بدتر شد و مرتب مصرف موادش را بیشتر می‌کرد. من هیچ‌چیز در زندگی کم ‌نداشتم بجز محبت شوهری که خیلی دوستش داشتم و به او تکیه کرده ‌بودم. بارها به او گفتم این وضع نمی‌تواند ادامه داشته ‌باشد، اما او برای اصلاح اوضاع و ترک مواد، هیچ تلاشی نمی‌کرد. من باردار شدم، این بار دو پسر فرزندان دوقلویم به دنیا آمدند، باز هم میلاد احساس مسئولیت نکرد و به مصرف مواد ادامه داد. من شوهرم را دوست داشتم و دوست دارم و می‌دانم میلاد آخرین ازدواج من خواهد بود، اما دیگر نمی‌توانم سه فرزندم را با اعتیاد او بزرگ کنم و ترجیح می‌دهم باز هم در خانه پدرم و با پول کرایه خانه دخترم، بچه‌هایم را بزرگ کنم. من بارها میلاد را به مرکز ترک اعتیاد بردم، اما خودش نخواست درمان شود و هرگز هم نخواهد خواست.

پرده دوم؛ روایت میلاد

مریم فکر می‌کند فقط خودش از اعتیاد من در عذاب است. او نمی‌داند من بیشتر از هر کسی عذاب می‌کشم، اما نمی‌توانم ترک کنم. نمی‌توانم این وضع را تحمل کنم حتی بارها تصمیم گرفتم خودکشی کنم. زندگی کردن چه فایده‌ای دارد وقتی حتی همسرت تو را طرد کند. اعتیاد من از دوران دبیرستان شروع شد. وضع مالی پدر و مادرم بد نبود. آنها مرا خیلی دوست داشتند و وقتی معتاد شدم سعی نکردند مرا از دام اعتیاد بیرون بکشند، آنها رفتار غلطی داشتند. مادرم فکر می‌کرد اگر به من پول بدهد از اعتیاد دور می‌شوم.

مشکل من این بود که کسی را نداشتم که با او صحبت کنم. وقتی با مریم آشنا شدم با این که بچه داشت و پذیرش شرایطش برای خانواده‌ام سخت بود، با این حال با او ازدواج کردم. خیلی دوستش داشتم و هنوز هم خیلی دوستش دارم. به او گفتم باید کمکم کند از این وضع خلاص شوم. مریم راست می‌گوید، به او گفته ‌بودم تفننی مواد می‌کشم و برای این که مادرم را وادار کنم به خواسته‌ام عمل کند، مواد مصرف می‌کنم، اما شرایط طور دیگری بود و من واقعا معتاد بودم. بعد از ازدواج خیلی سعی کردم ترک کنم. به همسرم دلگرم بودم و حالم خیلی خوب بود، اما وقتی او از من دور شد، همه چیز تغییر کرد. مریم دو بار مرا در مرکز ترک اعتیاد بستری کرد، آن موقع باردار بود. من هم مواد را ترک کردم، اما بعد وقتی بچه‌ها به دنیا آمدند، درست زمانی که به همسرم نیاز داشتم، او از من دور شد. همسرم بیشتر به بچه‌ها توجه می‌کرد. من دختر مریم را مثل بچه خودم دوست داشتم و عاشقش بودم. دو فرزندم پسر بودند و چون خواهر نداشتم، بودن دختر مریم خیلی برایم خوب بود و مثل پدر واقعی‌اش دوستش داشتم.

ما زندگی خوبی داشتیم اگر مریم کمی هم به من توجه می‌کرد و کمی هم از مهری که به بچه‌ها داشت، به من می‌داشت، همه چیز رو به راه می‌شد. در این مدت حتی اجازه ندادم یک ریال از پولی که دخترش به پشتوانه ارثیه پدری دارد، خرج کند و از مریم خواستم آن را برای دخترش پس‌انداز کند. در این مدت هزینه زندگی ما را مادرم می‌داد. خودم که نمی‌توانستم درست و حسابی کار کنم، اما اجازه هم نمی‌دادم به همسرم سخت بگذرد. رابطه من با بچه‌ها خوب بوده و هست. دختر مریم از جدایی ما خیلی ناراحت است. آنها نمی‌دانند من به دلیل اعتیاد از مادرشان جدا می‌شوم. حتی نمی‌دانند من اعتیاد دارم، فکر می‌کنند فقط سیگار می‌کشم. من از مریم فقط یک فرصت می‌خواهم برای این که گذشته را جبران کنم. من بچه‌ها و همسرم را خیلی دوست دارم و هر قولی که بخواهد به او می‌دهم، اما قبول نمی‌کند و می‌گوید دیگر نمی‌تواند این وضع را تحمل کند. مریم از من خواست جدا شویم و من هم قبول کردم، اما بهتر است بداند این جدایی یعنی پایان میلاد؛ میلادی که ادعا می‌کند خیلی دوستش دارد. فکر نمی‌کنم دادن چند ‌ماه فرصت به من، کار سختی ‌باشد. ما با درخواست طلاق توافقی به دادگاه آمدیم و در دادگاه هم خیلی زود کارها انجام می‌شود، اما من برای آخرین ‌بار از همسرم یک فرصت می‌خواهم. اگر او این فرصت را از من می‌خواست، حتما به او می‌دادم.

سولماز خیاطی

نظر کارشناس

تلاش برای درمان

عاطفه کشاورزی ـ مشاور خانواده

ازدواج دوم چه برای زن و چه برای مرد، اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. گاهی افرادی که همسر خود را به هر دلیلی از دست داده یا متارکه کرده‌اند، به این باور می‌رسند که دیگر فرصتی برای ازدواج ندارند به همین دلیل به اولین پیشنهاد بدون این که جوانب امر را بسنجند و تحقیق کافی کنند، جواب مثبت می‌دهند. حرف‌های مریم بخوبی این موضوع را نشان می‌دهد. او گفته بعد از فوت همسرش اصلا تصور نمی‌کرد توجه مردی به او جلب شود و خواستگاری میلاد از او سبب شد اعتماد به نفس از دست رفته‌اش را به دست بیاورد و به همین دلیل با این که می‌دانست میلاد مواد مصرف می‌کند، به پیشنهاد او پاسخ مثبت داد. بنابراین ازدواج دوم مریم از ابتدا بدون فکر بود. میلاد هم باید توجه داشته باشد مصرف مواد مخدر بیش از هر کس به خودش ضربه می‌زند. او برای درمان ابتدا باید وجود مشکل را بپذیرد و به این باور برسد که ادامه این راه ممکن نیست، سپس برای ترک اقدام کند. این کار هیچ ارتباطی به طلاق یا آشتی او با همسرش ندارد و در هر دو صورت باید بکوشد خودش را درمان کند و به زندگی بازگردد. این توصیه از آن‌ روست که برخی افراد بعد از آن که در یک مرحله از زندگی‌شان شکست خوردند، زندگی را پایان یافته تلقی می‌کنند و از آن به بعد هر چه بیشتر به خود و اطرافیانشان ضربه می‌زنند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها