موسیقی نواحی؛ غایب بزرگ جشنواره موسیقی

پدری که به جشن دعوت نشد

جناب آقای ریاحی، دستت درد نکند. عجب تدارکاتی، چه مهمان‌های باکلاسی، چه لباس‌های اتوکشیده‌ای، کفش‌هایی که در برقش می‌شود موها را شانه کرد، خنده‌هایی که ریشه در تفاخر دارد. قول می‌دهم اینها برای سرفه‌شان هم پارت نوشته‌اند. آدم بین این جماعت، اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهد. دلم می‌خواهد به آنها سلام کنم ولی می‌ترسم. می‌ترسم به خودم و لهجه‌ام بخندند. پس می‌روم گوشه‌ای می‌ایستم، گوشه‌ای دور از نگاه‌های مرتفع.
کد خبر: ۶۴۶۹۸۴
پدری که به جشن دعوت نشد

از دور دید می‌زنم. او کجاست؟ کجا ایستاده؟ با که حرف می‌زند؟ مطمئنم همه دورش جمع شده‌اند. قبول دارم لباسش وصله‌دار است و دست‌هایش پر از پینه. قبول دارم سن و سالی از او گذشته ولی هنوز از همه بهتر است. به گردن همه حق دارد. خیلی از شیک‌پوش‌های اینجا مدیون اویند. در گوش همه‌شان اذان گفته. برای آنها پدری کرده، مطمئنم همه دورش جمع شده‌اند. مطمئنم، اما واقعا کجاست؟ دوباره وارد جمع می‌شوم. می‌روم کنار او بایستم تا تحویلم بگیرند. جز مکالمه‌های غریب و خنده‌های مصنوعی، چیزی نمی‌شنوم. چشم می‌گردانم. قاعدتا باید بالای مجلس باشد ولی نیست. نگران می‌شوم. نکند حالش بد شده؟ دل به دریا می‌زنم. آب دهانم را قورت می‌دهم و از یکی از آشناها سراغش را می‌گیرم. با بی‌حوصلگی می‌گوید: نمی‌شناسمش. تعجب می‌کنم. مگر می‌شود او را نشناخت؟ از کس دیگری می‌پرسم. چیزی می‌گوید که اصلا سردر نمی‌آورم. فکر کنم ایرانی نیست. کسی نزدیک او ایستاده با سه‌تاری بر دوش. خوشحال می‌شوم. انگار چهره آشنا می‌بینم. می‌گویم آقا او را ندیده‌اید؟ لبخندش را می‌خورد. آرام می‌گوید: او را دعوت نکرده‌اند. دنیا روی سرم خراب می‌شود. می‌گویم مگر می‌شود؟ دور و برش را نگاه می‌کند و می‌گوید: قرار است برایش یک مهمانی جداگانه بگیرند. نگاهم روی نگاهش می‌گیرد. بغض می‌کنم. غربت جلسه برایم غیرقابل تحمل می‌شود. از آنجا که بیرون می‌زنم بغضم می‌ترکد. از دور صدای مجری را می‌شنوم که مهمان‌ها را به تالار می‌خواند.

فرهاد توحیدی/ آهنگساز و پژوهشگر موسیقی نواحی کرمان

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها