حرف‌های زن جوانی که امید به آینده را از دست داده است؛

دخترم را در زندان به دنیا آوردم

داستان جوانی که سالم به تهران آمد و معتاد برگشت

مهر مادرم را هم از دست دادم

امید از آن دسته کسانی است که شهر خود را به هوای داشتن زندگی بهتر رها می‌کنند و به تهران می‌آیند؛ اما در این شهر رفقای ناباب دارو ندارشان را می‌گیرند و آنان را پای بساط می‌نشانند. در ادامه بیشتر با زندگی او آشنا می‌شوید.
کد خبر: ۵۸۸۴۰۵
مهر مادرم را هم از دست دادم

چطور معتاد شدی؟
وقتی برای کار از شهرستان به تهران آمدم، خیلی احساس تنهایی می‌کردم. شب‌ها در محل کارم که یک تولیدی بود، می‌ماندم و روزها با تمام توان در همان جا کار می‌کردم تا پس‌اندازی فراهم کنم و برای مادرم بفرستم. دو نفر از همکارانم که مثل من در تولیدی می‌ماندند، به بهانه رفع خستگی و رفع سردرد و کسب توان بیشتر کار قرص‌هایی به من می‌دادند که وقتی می‌خوردم احساس قدرت زیاد و شادابی می‌کردم. دو هفته بعد از این اتفاق، فهمیدم بدون آن قرص‌ها حتی نمی‌توانم روی پایم بایستم و فکرم به جای کار، دنبال دسترسی به آنهاست؛ من معتاد شده بودم.

قبل از آن با مواد مخدر و اعتیاد آشنایی داشتی؟
نه، اصلا؛ حتی سیگار هم نمی‌کشیدم اما بعد از شروع اعتیاد، کم‌کم سیگار هم می‌کشیدم تا همه چیز را فراموش کنم.

دوست داشتی چه چیزهایی را فراموش کنی؟
بیشتر از همه فکر مادرم عذابم می‌داد. پدرم کارگر پارچه‌بافی بود. من با کلی نذر و نیاز و بعد از چهار خواهرم، به دنیا آمده ‌بودم. افسوس که عمر پدرم زیاد کفاف نداد تا پسرش عصای دستش شود؛ سیگاری بود، سرطان ریه گرفت و از دنیا رفت. مادرم خیلی سختی کشید تا پنج بچه را بزرگ کند؛ با خیاطی، قالیبافی، نظافت خانه‌های مردم و دست‌فروشی توانست خواهرانم را در سنین 16 یا 17 سالگی به خانه بخت بفرستد. او برای من هم خیلی آرزوها داشت. می‌گفت دخترخاله‌ات کدبانو است، از هر انگشتش ده هنر می‌بارد.

متأهلی؟
بله؛ اما همسرم تقاضای طلاق کرده است و می‌خواهد حضانت دختر 6ساله‌ام را از دادگاه بگیرد.

چطور با همسرت آشنا شدی؟
او یک بوتیک کوچک داشت و گاهی برای خرید لباس‌هایی که در تولیدی می‌دوختیم به آنجا می‌آمد. چند بار این رفت‌وآمدها تکرار شد تا توانستم دل به دریا بزنم و با گرفتن شماره مغازه‌اش، از او خواستگاری کنم.

نظر مادرت چه بود؟
خیلی التماس کرد تا با دخترخاله‌ام ازدواج کنم. می‌گفت که آبرویمان در فامیل می‌رود؛ اما من حرفم یکی بود، فقط فرزانه. در آن زمان، اعتیادم علنی نشده بود و از مصرفم کم کرده بودم و می‌خواستم ترک کنم. چند روز هم به کمپ رفتم. با پس‌انداز و وامی که مادرم برایم تهیه کرده بود، ازدواج کردم. مادرم با آنکه می‌خواست نشان دهد خوشحال است، چشمش گریان بود.

زندگی با همسرت خوب بود؟
اوایل خیلی خوب بود؛ هر دو به یکدیگر علاقه داشتیم. فرزانه پدر و مادرش را از دست داده بود و با برادر بزرگش زندگی می‌کرد. وقتی زندگی‌مان را شروع کردیم، یک هدف داشتم و آن خوشبختی همسرم و جبران تمام کمبودهای عاطفی‌اش بود.
با به دنیا آمدن دخترمان، سحر، احساس می‌کردم خوشبخت‌ترین مرد دنیا هستم. مصرف مواد را به حداقل رسانده بودم. با تلاش‌های خودم خیاطی را یاد گرفتم و در همان تولیدی از پادویی به خیاطی رسیدم.
فرزانه هم هنوز مغازه‌اش را اداره می‌کرد
اما یک روز تصادف کردم. پایم شکست و مدتی در خانه بستری شدم. فرزانه مجبور بود سر کارش برود و در این تنهایی، همان دوستان قبلی به سراغم آمدند. این بار برای تحمل درد شکستگی پا، مواد بیشتری مصرف کردم و همین مصرف بیشتر باعث شد یک روز فرزانه به طور ناگهانی مرا در حال شیشه کشیدن ببیند.

واکنشش چه بود؟
یک باره اخلاقش عوض شد. بچه را برداشت و به خانه برادرش رفت و پیغام فرستاد یا من و بچه‌ات یا مواد و اعتیاد؛ اما آدم معتاد اراده‌ای ندارد. یک سال شیشه و کراک کشیده بودم و همیشه می‌گفتم هر وقت بخواهم ترک می‌کنم؛ اما این اتفاق هیچ وقت نیفتاد و با بیشتر شدن مصرف، به فکر فروش وسایل خانه افتادم. فرزانه وقتی از من ناامید شد، تقاضای طلاق کرد.

برادر همسرت دخالتی نمی‌کرد؟
او خواهرش را سرزنش می‌کرد که به میل خودش با من ازدواج کرده و حالا با بدبختی به سراغ زندگی آرام برادرش رفته است! زن برادر فرزانه، از برگشت او ناراحت بود و یکی دو بار هم جلوی او با شوهرش دعوا کرده بود.

سابقه داری؟
یک بار برای کشیدن چک بلامحل و همراه داشتن یک گرم شیشه زندانی شدم. هفت ماه در زندان ماندم تا مادرم توانست پولی فراهم کند و از شاکی رضایت بگیرد. پس از تحمل حبس مواد هم آزاد شدم.

صحبت دیگری نداری؟
به دلیل اعتیاد به مواد هم مهر مادرم را از دست دادم و هم عشق همسرم را. دخترم هم این وسط قربانی شده است. بیچاره مادرم چقدر آرزو داشت صاحب پسر شود؛ اما کاش هیچ وقت این آرزو را نمی‌کرد و هیچ وقت به دنیا نمی‌آمدم. من می‌خواستم در تهران پس‌انداز خوبی فراهم کنم و حتی اگر وضعم خوب ‌شد، مادرم را به این شهر بیاورم؛ اما همه این آرزوها به باد رفت.(روزنامه حمایت)
 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها