شیلنگی که مرا درسخوان کرد

داستان زندگی او مثل هزاران کودکی است که در پیله سختی‌ها می‌مانند، قربانی جبر زمانه می‌شوند، از یادها می‌روند و دست آخر پوسته‌ای می‌شوند شبیه انسان که جز زجر و عقب ماندگی لباسی ندارند.
کد خبر: ۵۷۳۴۳۶
شیلنگی که مرا درسخوان کرد

بچه‌های بی‌سواد و بازمانده از تحصیل را می‌گوییم که یعقوب جعفریان نخواست یکی از آنها باشد. او پیله مشکلات را شکافت، از کلاس‌های نهضت سوادآموزی برای خود نردبانی ساخت و از عزم و اراده کمک گرفت تا پروانه شد.

یعقوب گرچه برای بازگو کردن خاطرات دوران کودکی‌اش معذب است و از بیان جزئیات طفره می‌رود اما همین که آن کودکی سخت، به امروزش ختم شده راضی است.

او حالا یک فرهنگی است با چند سال سابقه تدریس به سوادآموزان نهضت که دلش از بی‌سواد ماندن آدم‌ها می‌لرزد. خواندن سرگذشت او خالی از لطف نیست.

اهل کجا هستید؟

شهر چهاربرج از توابع میاندوآب آذربایجان غربی.

چه اتفاقی افتاد که مثل بچه‌های دیگر به مدرسه نرفتید و مجبور به شرکت در کلاس‌های نهضت شدید؟

خانواده ما مشکلات مالی داشت و پنج پسر و یک دختر خانواده مجبور به کار کردن بودیم. من هم کشاورزی می‌کردم و قالی می‌بافتم.

از چند سالگی کار کردید؟

از هفت سالگی.

بابت کار، مزد هم می‌گرفتید؟

نه چون برای پدرم کار می‌کردم هیچ وقت دستمزد نگرفتم.

تا چند سالگی بی‌سواد بودید؟

تا دوازده سالگی. سال 62 بود که تصمیم گرفتم به نهضت بروم.

یعنی کار را رها کردید؟

نه، روزها کار می‌کردم و شب‌ها درس می‌خواندم.

شب درس خواندن سخت نبود؟

من احساس سختی نمی‌کردم، چون فکر می‌کردم این طوری از وقتم بیشتر استفاده می‌کنم. دوره راهنمایی و دبیرستان را هم شبانه خواندم.

چه کسی شما را به رفتن به نهضت ترغیب کرد؟

برادر بزرگم،چون خودش هم نهضت درس خوانده بود. البته الان عضو شورای شهر چهاربرج است و من خودم را مدیون او می‌دانم. اما این را بگویم که من اوایل ورود به نهضت، دل به درس نمی‌دادم، یعنی بازیگوش بودم حتی مدتی هم بدون آن که به خانواده‌ام بگویم، سر کلاس نرفتم. ولی یک روز معلمم به برادرم گفت که یعقوب دو هفته است به کلاس نمی‌آید. بعد از این یک روز برادرم از من پرسید کجا می‌روی و من گفتم مدرسه، او هم چیزی نگفت و من با خیال راحت رفتم برای بازی اما یکدفعه برادرم که تعقیبم کرده بود، آمد و مچم را گرفت و تحویل معلم داد.

اسم معلمتان یادتان هست؟

بله، آقای محرم نوردوخت. معلم بسیار خوبی بود البته یک بار مرا با شیلنگ زد اما از او ناراحت نیستم بلکه خودم را مدیون او می‌دانم.

چرا کتک؟

روزی که برادرم مرا تحویل معلم داد، آقای نوردوخت از من خواست که از روی کتاب بخوانم اما من که دو هفته سرکلاس نرفته بودم، نتوانستم بخوانم. آن روز معلم یکی از همکلاسی‌هایم به اسم یوسف حیدری را صدا کرد و گفت که از روی درس بخوان و او هم بدون غلط خواند. وقتی معلم او را تشویق کرد، من خیلی خجالت کشیدم ولی آقای نوردوخت برای این که من بیشتر تنبیه بشوم با یک تکه شیلنگ مشکی دو ضربه به دست راست و دو ضربه به دست چپم زد و آن روز تا آخر کلاس از شدت ناراحتی، سرم را پایین انداختم، اما حالا که فکر می‌کنم، می‌بینم اگر آن روز کتک نمی‌خوردم، شاید درس را رها می‌کردم. از راه دور دست معلمم را می‌بوسم.

الان با آقای نوردوخت ارتباط ندارید؟

نه، رابطه ام با او قطع شده اما چند وقت پیش که جویای احوالش شدم، شنیدم که خدا را شکر زنده است.

بعد از این ماجرا پیشرفت درسی‌تان چطور بود؟

درسم خوب بود، اما وقتی ابتدایی را تمام کردم و وارد دوره راهنمایی و دبیرستان شدم، درسم عالی بود. دوره کاردانی را هم با معدل 17 تمام کردم و درسم در دوره کارشناسی هم خوب بود.

در دبیرستان چه رشته‌ای خواندید؟

تجربی.

می خواستید دکتر شوید؟

برادرم گفت این رشته را انتخاب کنم چون اعتقاد داشت رشته تجربی آینده خوبی دارد.

بالاخره به آینده خوب مد نظر برادرتان رسیدید؟

سال اول که کنکور شرکت کردم، دانشگاه امام حسین در رشته عقیدتی ـ سیاسی قبول شدم، اما وقتی برای مصاحبه رفتم، به علت عینکی بودن رد شدم. ولی پس از آن سال 77 در آزمون استخدامی نهضت سوادآموزی شرکت کردم و قبول شدم. دو سال اول خدمتم هم در محل تولدم به سوادآموزان درس دادم اما در سال 80 انتقالی گرفتم و به تهران آمدم. بعد هم با خانمی که معلم بود، ازدواج کردم.

پس تا مدت‌ها با دیپلم کار می‌کردید.

بله. سال 86 در مرکز تربیت معلم تهران در رشته دینی و عربی قبول شدم و سال 88 باز هم در مرکز تربیت معلم، کارشناسی همین رشته را قبول شدم. سال 90 هم لیسانس گرفتم. حالا هم قصد دارم برای کارشناسی‌ارشد درس بخوانم.

در طول سال‌هایی که تحصیل کردید، آیا درس خواندن در نهضت را از کسی مخفی کرده اید؟

هیچ وقت. چون به اعتقاد من، ارزش علم از همه چیز بالاتر است و فرقی ندارد که ما در کجا و به چه طریقی درس بخوانیم. من همیشه خودم را مدیون و قدردان نهضت سوادآموزی و بنیانگذار انقلاب می‌دانم که برای افرادی مثل ما زمینه درس خواندن را مهیا کردند. درست است که قبل از آن هم دوره اکابر وجود داشت اما مثل نهضت سازماندهی نداشت و کسی خانه به خانه دنبال آدم‌های بی‌سواد نمی‌آمد و برای باسوادشدن آنها تا این حد تلاش نمی‌کرد.

فکر می‌کنید اگر به نهضت نمی‌رفتید، الان چه کاره بودید؟

به احتمال زیاد بی‌سواد بودم و شغلی مثل کارگری ساختمان یا کار در بازار داشتم.

شما فرزند هم دارید؟

بله، یک دختر هفت ساله.

شما گفتید که به علت مشکلات مالی از رفتن به مدرسه محروم شدید، آیا اگر روزی وضع مالی‌تان به اندازه پدر خراب شود، حاضرید دخترتان را از درس خواندن محروم کنید؟

به هیچ عنوان. من آماده‌ام همه سختی‌ها را به جان بخرم و دخترم سروقت به مدرسه برود.

حالا که باسواد هستید و خودتان معلمی می‌کنید، حس‌تان درباره بی‌سوادی چیست؟

اول می‌خواهم سواد را تعریف کنم بعد سراغ بی‌سوادی بروم. به نظر من سواد کلیدی است که به تمام قفل‌های زندگی می‌خورد، سواد به صورت همه‌جانبه از آدم دفاع و حمایت می‌کند. بی‌سوادی درست برعکس این است، آدم بی‌سواد، ساده‌لوح هم می‌شود. البته قصد توهین به افراد بی‌سواد را ندارم چون بی‌سوادانی هستند که به علت داشتن ایمان و اخلاق شان، حاضر نیستم آنها را با باسوادانی که به جامعه آسیب می‌زنند، عوض کنم. اما به نظر من هیچ چیز بهتر از یک فرد باسواد با اخلاق نیست و ارزشش را نمی‌شود حساب کرد.

الان اگر یک کودک بی‌سواد را ببینید، اولین واکنش شما نسبت به او چیست؟

اگر بدانم او به علت فقر اقتصادی از درس خواندن محروم شده، در حد توانم هزینه‌های تحصیلش را تقبل می‌کنم و اگر نتوانم، از خیرین برای این کار کمک می‌گیرم چون به نظر من هیچ کاری بهتر و واجب‌تر از باسواد کردن یک انسان نیست.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها