در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
یکی از ویژگیهای منحصربهفرد مرضیه برومند این است که عموما سازنده کارهایی است که معمولا ماندگار میشود. سریالهایی که به خاطر ویژگیهای خاصی که دارند، خاطرههای قشنگ دوران کودکی یا بزرگسالی ما را میسازند. اکنون هم بینندگان منتظر تماشای تازهترین سریال شما یعنی آب پریا هستند؛ سریالی با موضوع خانوادگی، اما این بار با دغدغههایی زیست محیطی خودتان به عنوان خالق این آثار. دلیل محبوبیت آنها را چه میدانید؟
من فکر میکنم بیشتر آثار من، جدای از فرم متفاوتی که دارند، همه در یک جهت و برای بیان یک حرف پدید آمدهاند. در نظر داشته باشید که من یک سریالساز مولف هستم و سعی میکنم مسائل و ناهنجاریهایی را که در اطراف خود حس میکنم از طریق ساخت آثارم به مخاطبان انتقال دهم. برای بیان این دغدغههای ذهنی نیز باید ابزاری را انتخاب کنم که بتواند به بهترین شکل ممکن، مخاطبان را جذب و در کنار آن توجه عموم مردم را نیز به مسائل اجتماعی جلب کند. بنابراین ابزاری را انتخاب میکنم که برای بینندگان جذاب باشد. گاهی این سریال، داستانی واقعی دارد و از شخصیتهای واقعی در آن استفاده میکنم مثل «آرایشگاه زیبا»، گاهی تلفیقی از شخصیتهای عروسکی و انسان است و یک وقت هم احساس میکنم فضای کار باید کاملا عروسکی باشد تا در القای مفهومی که من قصد بیانش را دارم، تاثیر بگذارد. همچنین وقتی قرار است سریالی برای بچهها بسازم، آنها را تنها مخاطبان برنامه در نظر نمیگیرم، همیشه به این فکر میکنم بزرگترها هم بیننده این آثار هستند و از آنجا که کودکان را دستکم نمیگیرم و میزان بالای درک و شعور آنها را باور دارم، سعی نمیکنم با زبان رایج و مصطلح کودکانه با بچهها حرف بزنم. من به آنها اهمیت میدهم و روی سخنم هم با بچههایی است که میدانم فهیم و دانا هستند و قدرت تشخیص دارند. به همین خاطر من خودم را یک فیلمساز خانواده میدانم نه کودک. بیشتر هم در ساخت آثارم به سمتی میروم که پیامهای اخلاقی را به مخاطبان منتقل کنم و در این امر کودک و بزرگ برایم فرقی نمیکند. مثلا اگر در «خونه مادربزرگه» از لزوم تحمل دیگری حرف میزنم هم روی سخنم با بزرگترهاست و هم بچهها. به طور کلی خطکشی دقیق بین تماشاگران به نظر من در رسانهای که متعلق به خانوادههاست آنقدرها به نتیجه مطلوبی نمیرسد.
فکر میکنم یکی دیگر از عوامل موفقیت شما انتقال غیرمستقیم پندهای اجتماعی، اخلاقی است. طوری که بیننده احساس نمیکند سر کلاس درس نشسته است و این پیامهای اخلاقی طوری در قصه تلفیق شده که تفکیک آن با داستان گاهی عملا غیرممکن میکند.
همه ما قصه، تعلیق و هیجان را دوست داریم. مخاطبان دلشان میخواهد حرف بزنند، شادی کنند و... همه اینها ابزاری است که با آن میتوانیم مخاطب را جذب کنیم و حرفمان را به آنها بزنیم. به همین دلیل هم سعی میکنم طوری برنامهریزی کنم که این پندهای اخلاقی در لابهلای قصهها بدرستی جا بگیرد تا تاثیر نهایی خود را روی مخاطبان بگذارد. بنابراین تا آنجا که بتوانم و شرایط بودجه و تولید اجازه بدهد به تولید آثار با کیفیت میپردازم. البته در این راه اصلا گرایش به آنچه مد روز است ندارم. به نوعی حتی در مقابل آن مقاومت هم میکنم.
این مد روز که میگویید یعنی چی؟
مثلا بازیگری را که فقط به خاطر شهرت تبدیل به مد روز شده برای بازی در سریالهایم انتخاب نمیکنم. آن زمان که سریال «آرایشگاه زیبا» را میساختم، اکبر عبدی با کارهای کمدی به شهرت رسیده بود و اتفاقا من هم در همان ابتدای کار تحت تاثیر این شهرت، او را دعوت به کار کردم، اما بعدها از زیر این پیشنهاد در رفتم و شخص دیگری را به جایش گذاشتم. اصولا تمایلی به این موضوع ندارم که یک کار تحت تاثیر یا به اعتبار یک بازیگر دیده شود. یک جور لجبازی پنهانی درون من بوده و هست. همیشه از این موضوع که اعتبار کارم در گرو یک بازیگر یا یک آدم مشهور باشد بشدت پرهیز کردهام. سعی کردهام کار و قوت درونی آن، اعتبار خودش باشد. به همین دلیل هم گاهی سراغ هنرپیشگان تازهکار میروم و فکر میکنم موفق هم بودهام.
در سریال آب پریا هم از این بازیگرانی که به گفته خودتان مد روز است استفاده نکردهاید؟
درست است که بازیگران این سریال ستاره نیستند، اما همه آنها از بازیگران حرفهای و خوب جامعه هنری هستند. بهناز جعفری بازیگر بسیار خوب سینما و تئاتر در نقش ابرپری، سحر ولدبیگی در نقش سبزهپری، هنگامه مفید در نقش برفپری، آوا درویشی در نقش آبپری، سیامک صفری در نقش اپوش، لیلی رشیدی دختر اپوش در این سریال بازی میکنند که همه این بازیگران هنرمندان با استعدادی هستند. ضمن این که هنرپیشه مهمان هم زیاد داریم. مریم سعادت، بهرام شاهمحمدلو، افشین هاشمی، روحالله مفیدی و عبدالرضا زهره کرمانی که همه از بازیگران خوب هستند. اما به نظر من یکی از ویژگیهای منحصربهفرد سریال آب پریا استفاده از هنرمندان شهرستانی با لهجههای شهر خودشان در سریال است. با این کار میخواستیم باورپذیری کار را بالا ببریم. این که نخواستیم در این سریال ادای کسی را دربیاوریم بلکه هر کسی در جایگاه خودش در این سریال حضور دارد. یک یزدی نقش یک یزدی و یک شمالی نقش شخصیت شمالی را بازی میکند.
خانم برومند نکته دیگری که در بیشتر کارهای شما دیده میشود، ورود ظریف قصه اصلی به دنیای فانتزی است. آب پریا هم گویا با نقبی به دنیای فانتزی و افسانهای خواسته دغدغهای را مطرح کند که در دنیای امروز بسیار مهم است.
به خاطر جنس دغدغهای که میخواستم در سریال آب پریا درباره طبیعت مطرح کنم، باید از عناصر باستانی و افسانهای ایرانی و عناصر فانتزی استفاده میکردم. آناهیتا در اسطورههای ما وجود دارد. در افسانههای ما بیشتر معابد کنار آب به وجود آمدهاند مثل قلعه دختر و پلدختر که هم به نوعی از معابد آناهیتا هستند. زیباترین آنها همین بیشاپور است که متاسفانه در پیش تولید از آن غافل شدیم و نتوانستیم آن را به عنوان لوکیشن اصلی انتخاب کنیم. ما کشور کم باران و خشکی داریم، اما گذشتگان ما آنقدر بخوبی از منابع طبیعی حفاظت و آنها را مدیریت میکردند که توانستند سالیان سال بخوبی از آن استفاده کرده و در کمال آرامش زندگی کنند. آنها با سختکوشی و صرفهجویی از این منابع حفاظت کردهاند و حالا این میراث به ما منتقل شده اما ما غیرمسئولانه فرهنگ قنات را از بین میبریم و توجهی به حفظ این میراث نداریم. قناتهای کشور ما خشک شده، سفرههای زیرزمینی را خشکاندهایم، دریاچه هایمان را تبدیل به شورهزار و کویر کردهایم. همین مسائل بود که ذهن مرا درگیر خود کرد. در اسطورههای ما آناهیتا نگهبان آب و سمبل زایش و باروری و برکت است. به نظرم آمد که این شخصیت اگر به دنیای واقعی بیاید خیلی خوب میتواند به این نگهبانیاش ادامه بدهد. بعد این شخصیت را در چهار نوه دختر تکثیر کردم. جنسیت این نوهها را زن انتخاب کردم؛ زیرا زن در اسطورهها سمبل زایش و زندگی است. این دختران نگهبانان آب، برف، ابر و زمین هستند. آنها دشمنی به نام اپوش، دیو خشکسالی دارند که این دیو به بند کشیده شده، اما به خاطر اعمال ما آدمیان از بند رها میشود و برای یکی از خواهران مخاطراتی را به وجود میآورد و نوههای بیبی آبپری به دستور مادربزرگ به کمک خواهرشان میشتابند. در هر قسمت در قالب یک قصه سرگرمکننده به یکی از مشکلات محیط زیست میپردازیم و این تقابل بین خیر و شر و سیاه و سفید به جذابیت داستان کمک میکند و روایت را زیباتر کرده است.
خیلیها میخواهند بدانند منبع الهام فانتزیها در ذهن شما از کجا نشات میگیرد؟ به نظر میآید کسی که اینقدر خوب میتواند با بچهها ارتباط برقرار کند احتمالا دنیای کودکی جالبی هم باید داشته باشد.
من بچه بازیگوش و آتیش پارهای بودم. حتی در سن دبیرستان هم همیشه در حال دویدن و فرار از دست دیگران بودم؛ چراکه حتما به آنها آزاری رسانده بودم. کودکی جذابی داشتم و محلهای که در آن بزرگ شدم در شکلگیری شخصیت من نقش زیادی داشت. محله میدان کلانتری، خیابان دلگشا، ضلع جنوب شرقی میدان شهدا. پدرم در اداره برق کار میکرد و مادربزرگی داشتم که در خیابان ایران، کوچه آبشار زندگی میکرد. فضای خانه مادربزرگ و کوچه پسکوچههای محل و تنوع و ترکیب طبقاتی که وجود داشت باعث میشد که این آدمها در ذهن من حک شوند. از همان کودکی به کارهای نمایشی علاقه داشتم. فکر میکنم جرقههای ابتدای ذوق ما به سمت کارهای نمایشی از مادر به ما رسیده بود. او خانهدار بود، اما خیلی ذوق نمایشی داشت و ما را به سینما و تئاتر میبرد. شاید برایتان جالب باشد چیزی شبیه سریال «مدرسه موشها» را در زمان دبیرستان به کمک سوسن تسلیمی که همکلاسی من بود ساختیم و خود تسلیمی هم نقش معلم این اکابر را بازی کرد. خواهرم راضیه هم در نقش یک آدم روستایی ظاهر شد. البته فکر میکنم مهمترین منبع الهام من در کارهایم مطالعه زیاد من بود. هر چیزی را میخواندم در جان و ذهنم رسوب میکرد و ناخودآگاه وارد ذهن من میشد و اندیشه مرا تغذیه میکند.
بیشتر چه کتابهایی میخواندید؟
فرق زیادی نمیکرد. همه چیز را میخواندم. دیکنز، رولان، شولوخوف، کامو، سارتر، چخوف، امیل زولا، دانشور، دولت آبادی، علوی و... همه کارهای ادبی را میخواندم و جذب آنها میشدم.
مرضیه برومند چه خاطراتی از دوران عید و ایام نوروز دارد؟
عیدها برای من رنگ عجیبی دارد. یاد این میافتم که من و دختر عموی همسن و سالم آن سالها عیدیهایمان را جمع میکردیم، هر کداممان هم یک کت دامن قرمز میپوشیدیم و به سینما میرفتیم. گاهی هم مادرم سرمان را کلاه میگذاشت و با پول عیدیهایمان برای ما چیزی میخرید و بقیهاش را به ما پس نمیداد. نوروز برای من پر است از حس شیطنت، از حس مبهم اتاق مهمانی که بلافاصله بعد از رفتن مهمان در اتاق قفل میشد و حس کلید دزدی ما و دستبرد به شیرینیهای نخودچی. از حس سیزده به درهایی که به ساعات پایانی میرسید و ما هنوز مشقهایمان را ننوشته بودیم.
پس اهل درس و مشق نبودید؟
درسخوان نبودم، باهوش بودم. تمام نمره هایم تا قبل از اینکه مجبور باشم درس بخوانم 20 بود. همیشه شاگرد اول بودم تا این که یک سال تقلب کردم و مچم را گرفتند و تجدید آوردم. از دروس شیمی و فیزیک وقتی نمره خوب میگرفتم که دبیرمان را دوست داشتم. اتفاقا بخش عمده کتابخوانیام به خاطر دبیر شیمیام بود. این معلم که منظر هاشمی نام داشت، نقطه عطف زندگی من بود و تاثیر زیادی بر رشد شخصیت من داشت.
یک جورهایی انگار سردسته خواهرانتان در شیطنت بودهاید؟
درست است. من شیطانتر بودم، اما راضیه قهرو بود. شیطنتم را میکردم و اگر مادرم بر سر من داد و بیداد هم میکرد من سر ناهار مینشستم و چند ساعت قبلش را از یاد میبردم. عکسهای ما هم دیدنی بود. عکسهایی که دم عید با پیراهنهای یک جور و آستین پفی و از همه مهمتر موهای چتری روی پیشانیمان بود که کج کوتاه شده بود، چراکه خود مادرم آنها را کوتاه میکرد.
ایام نوروز یک جوری آدم را با طبیعت آشتی میدهد. توجه به عناصر طبیعی و گذاشتن آنها بر سر سفره هفتسین نمونهای از این توجه است. رابطهتان با طبیعت به چه صورت بود؟
بیشترین خاطره کودکی من مربوط به محلهای به نام امامزاده قاسم یا گلابدره است. پدرم همیشه تابستانها ما را به آنجا میبرد. یک باغ بزرگ که بنای قدیمی در وسط آن بود. سه ماه آنجا میماندیم این نزدیکی به طبیعت و رودخانه مرا به عالم دیگری میبرد. راه رفتن میان بوتههای سماق، سنجد و... حس خوبی به من میداد. وقتی به دوران کودکی فکر میکنم به آن لحظاتی برمیگردم که در آب زلال رودخانه راه میرفتم و سنگهای روشنی از کف رودخانه جمع میکردم. توجه به آن برگهای ریز و گلهای چاربرگ، ارتباط با آب، قنات، چشمههای زلال، میوههای جنگلی و کوهی و از همه مهمتر تنهایی. با این که ده سال بیشتر نداشتم تنهایی و قدم زنان تا محلهای به نام «وزوا» میرفتم و به قدری از این تنهایی در آن سن لذت میبردم که شاید بازی آنقدر به من هیجان و لذت نمیداد. من متاسفم که امروزه بچهها و والدین ارتباطشان با طبیعت از بین رفته است. متاسفانه بچهها هیچ تجربهای از طبیعت ندارند حتی در دوران تعطیلات هم اگر به سفر بروند بیشتر وقت شان را در آپارتمان میگذرانند و پای کامپیوتر و لپتاپ بازیگوشی میکنند.
چرا فکر میکنید ارتباط با طبیعت اینقدر اهمیت دارد؟ این هم یک سبک زندگی است. امروزه مردم خودشان را با دنیای مجازی و نه طبیعت سرگرم کردهاند و یک جورهایی خودشان هم از این اتفاق راضی هستند.
من فکر میکنم کسی که با طبیعت ارتباط نزدیکی دارد بیشتر احساس آرامش و خوشبختی میکند و برعکس، بیشتر کسانی که با طبیعت بیگانهاند افرادی خودخواه، پولپرست، جاهطلب و... هستند. ارتباط با کائنات و طبیعت و حیواناتی مثل قورباغه، سار و کلاغ و... روح را تلطیف میکند. شما نگاه کنید همان طور که محیط زیستمان در حال از بین رفتن است، اخلاقیاتمان نیز افول پیدا میکند؛ چرا که روز به روز ارتباطمان با دنیای پیرامون و طبیعت از بین میرود و نقش طبیعت در زندگیمان کمرنگتر میشود و این یعنی فاجعه.
شما به اخلاقیات اشاره کردید. چیزی که انسان امروزی بشدت از کمرنگ شدن آن رنج میبرد و گاه خشونت جای آشتی و عطوفت را در رفتار و کردار ما گرفته است و به نظر میرسد شما با نشان دادن روابط انسانی و مسائل اجتماعی و بازنمایی شخصیتهای مثبت در آثارتان تلاش میکنید به نوعی آن را به مخاطبان یادآوری کنید.
خوشبختانه مدتی است که توجه برخی مسئولان تلویزیون به این که مسائل خشن و تنشزا در آثار تلویزیونی کمتر شود جلب شده است. من بشدت از این امر استقبال میکنم، چرا که همیشه از برخی سریالهای تلویزیونی انرژی منفی گرفتهام و آزار دیدهام. نمیخواهم صحبتهای کلیشهای را بازگو کنم، اما تاثیر روزافزون تلویزیون بر مخاطبان آنقدر زیاد است که عملا غیرقابل انکار میشود. جامعه ناخودآگاه از رسانهها تاثیر میگیرد، اما متاسفانه ما از این بستر آماده استفاده نمیکنیم. مدتهاست که در تلویزیون از شخصیتی که درست حرف بزند و رفتار کند بیبهرهایم. اوایل انقلاب به ما میگفتند در آثارتان شخصیت بد را به تصویر نکشید. حالا انگار برعکس شده است. انگار شخصیت خوب را نباید نشان داد. قصهها به جای این که به سمت بازنمایی شخصیتهای مثبت بروند، معمولا پیرامون خیانت است و بیشتر داستانها پیرامون مسائلی مثل خیانت، دروغ، شکل گرفتهاند و شخصیتها بیشتر خلافکارند و منفی.
اما گاهی این مسائل از فرهنگ عمومی نشأت میگیرد. یعنی برخی سریالها یک جور بازنمایی از فرهنگ جامعه است و چارهای جز به تصویر کشیدن این شخصیتهای بد ندارند.
یعنی ما میخواهیم بگوییم که جامعه ما بیاخلاق شده است؟ اگر این جور باشد که حرف کاملا نابجایی زدهایم. مطمئنا خوبها هنوز هستند شاید در اقلیت، اما وجود دارند. ما در تلویزیون وظیفه داریم به یاد مردم بیاوریم که آدم خوب و با اخلاق چگونه رفتار میکند، اما یا این تصویر را نشان نمیدهیم یا گاهی آنقدر او را کلیشهای میکنیم که عمدتا این شخصیتها در قالب یک پیر دانا که به همه چیز اشراف دارد ظاهر میشود. یعنی یک انسان معمولی خوب که از جنس مردم و به رفتارها و کردار خود واقف باشد، در سریالهای ما به وجود نمیآید و شخصیت اکثرا به صورت قابل قبولی به تصویر کشیده نمیشود. با وجود این که اسم ایرانی دارند و مثل ما زندگی میکنند، اما ما باورشان نمیکنیم.
اما بیشتر کارهای شما با این که شخصیتهای عروسکی هستند، اما باور پذیرند. نمونهاش مادربزرگ «خونه مادربزرگه». اما حالا ما شخصیتهایی را میبینیم که بظاهر واقعیاند، اما ما باورشان نمیکنیم.
بله،ما باورشان نمیکنیم چراکه طراحی شخصیت غلط است. برای این که ریشه در واقعیت ندارد. ما ادای شخصیتهای خوب را در میآوریم. بیشتر آنها کپی از همدیگرند. بیشتر قصههایی را هم که تعریف میکنیم، به دلیل ایجاد جذابیت کاذب، درگیر فرعیاتی میکنیم که به اصل قضیه آسیب میرساند. موضوعاتی که از جنس زندگی نیستند و آنقدر فرعی و نادرند که تنها حواس بیننده را از موضوع اصلی پرت میکند و تمام نیرو صرف تعریف و روایت این قصه میشود. منظور از بیان این موارد این است که با این که قدمهای درستی در زمینه عدم ترویج خشونت در تلویزیون برداشته شده، اما هنوز یک حرکت کاملا منسجم در این زمینه شکل نگرفته است. این که تلاش کنیم به مدد ساخت آثاری که در آن تنش وجود نداشته باشد، به مسائل واقعی و انسانی جامعه بپردازیم تا مردم خودشان را بیشتر ببینند و به مسائل واقعی تر در زندگی شان بیندیشند.
شما هم با ساخت آب پریا میخواستید به یکی از این مسائل واقعی بپردازید؟
ببینید در شرایط فعلی ما، چند اتفاق با هم در حال رخ دادن است. بحران هویت، بحران اخلاق، بحران محیط زیست و همه اینها به صورت همزمان به وجود آمدهاند. اینها زنگ خطری برای ماست و به اعتقاد من هر یک از این بحرانها در ارتباط با دیگری به وجود آمده است. بحران اخلاقی یعنی بیتوجهی هر فرد به دیگری، به پدر، به همسر، به همکار، به دوست و... بیتوجهی به دیگران، فردگرایی وحشتناکی را میان ما به وجود آورده و هر کسی فقط به این موضوع توجه میکند که کار خودش را پیش ببرد و این نکته را از یاد برده است که سعادت هر کس در گرو سعادت دیگری است. متاسفانه این فردگرایی باعث از بین رفتن خیلی از چیزها از جمله محیط زیست شده است. یعنی بیتوجهی به افراد دیگری که در این محیط زندگی میکنند. ریختن زباله در خیابان یعنی بیتوجهی به حقوق دیگر شهروندان. این موضوع را جامعه باید بفهمد و تا آن را درک نکند هیچ راه نجاتی باقی نمیماند و همچنان دریاچهها میخشکد، آبها آلوده میشود و... و وقتی فردگرایی رایج میشود، افراد دچار ناامیدی هم میشوند.
خانم برومند در جایی از گفتوگویتان به این موضوع اشاره کردید که اصلا درگیر مد نیستید. نگاهی به آثار شما در همه سالهایی که آنها را ساختید این موضوع را نشان میدهد که شما برعکس برخی تهیهکنندگان به کیفیت کار اهمیت میدهید و از ریخت و پاشهای معمول دوری میکنید؟
قبل از پاسخ به این پرسش شما باید به نکاتی اشاره کنم. زمانی بیشتر کارها در خود سازمان انجام میشد و منابع مالی تهیهکنندگان هم توسط خود سازمان تامین میشد. این موضوع مزایا و معیابی داشت. از وقتی که تولید آثار و هزینههای مالی به بخش خصوصی منتقل شد برخی تهیهکنندگان به کار فرهنگی به شکل یک شغل اقتصادی نگاه کردند. کسی هم که کار اقتصادی انجام میدهد، میخواهد سود داشته باشد و در این راه سعی میکند از هزینههای تولید کم کند تا به سود خود بیفزاید. این به آن معنا نیست که یک تهیهکننده به خاطر کاهش مخارج، نیرو و عوامل ارزان را دعوت به کار کند، بلکه در برخی موارد، انجام کار را فشرده تر میکند. یعنی کاری که اقتضا میکند در پنج ماه انجام شود در سه ماه انجام میشود. همین عمل فشار مضاعفی را به گروه تولید تحمیل میکند و در نتیجه کار ضعیفتر عرضه میشود. این خستگی به تمام عوامل منتقل میشود و کیفیت کار را در برخی موارد پایین میآورد. درباره کارهای خودم هم باید بگویم چه زمانی که دیگری تهیهکننده آثارم بوده و چه زمانی که خودم آنها را تهیه میکردم، سعی کردهام شرایط انسانی را برای گروهم فراهم کنم. این که در طول روند تصویربرداری شرایطی فراهم شود تا تمام عوامل از آن راضی باشند و به عنوان یک دوره خوب از زندگی آن را به یاد بیاورند.
در جایی گفته بودید «در دهه 60 و 70 با این که مشکلات زیادی داشتیم، اما حال همه ما خوب بود». در زمان حاضر، اما بیشتر تهیهکنندگان گلهمند از شرایط هستند.
ما حالمان خوب بود چون جوان بودیم، چون هنوز باورهای خوبی داشتیم و به آن احترام میگذاشتیم. ما با فرهنگ، کاسبی نمیکردیم. گاهی فکر میکنم این کار اشتباه بوده است، چراکه فشارهای مالی سنگینی به ما تحمیل میشد. آن موقع وقتی کار میکردیم اینقدر بیعدالتی وجود نداشت. آن وقتها شرایط برای همه یکسان بود، اما الان بودجهها یکسان نیست، ریخت و پاشها زیاد و اکثرا بازدهها منفی است. متاسفانه تهیهکنندگان و کارگردانان غیرمتخصص نیز به این حرفه راه پیدا کردهاند. ما نسل دلسوز این مملکت هستیم و باید این مسائل را گوشزد کنیم. گاهی با مانع و محدودیت ایجاد کردن بر سر راه عدهای و جاده را هموار کردن برای عده دیگر، شرایط سختی به جامعه فرهنگی ما تحمیل میشود.
مدتی است که حضور زیادی در تلویزیون ندارید. این گزیده کاری شما هم به خاطر ورود این افراد غیر متخصص است؟
من کم کار نیستم. من دائم در حال انجام کارم، اما تنور نانوایی من نان ماشینی نمیپزد که با حجم زیاد تولید کند. من با حوصله، صبر میکنم خمیرم ورز بیاید و جا بیفتد. برای ساخت همین سریال آب پریا فقط یک سال ما منتظر شرایط مناسب تولید بودیم و همزمان نگارش متن را هم انجام میدادیم. اوایل سال 89 پیش تولید را آغاز و در مرداد همان سال کار را کلید زدیم و تا تیر ماه سال 90 تصویربرداری این سریال طول کشید. همچنین از آنجا که عجلهای برای تولید سرسری ندارم روند انجام کارهایم کمی طول میکشد. من سریال ساز مولف هستم و تا یک فکر و ایدهای را روی کاغذ بیاورم و پخته شود و به مرحله تولید برسد، زمان میبرد.
اصولا کسانی که چیزی را خلق میکنند، بعد از اتمام آن حسی شبیه هیجان و عشق را تجربه میکنند. شما هم وقتی عروسک یا داستانی را خلق میکنید چنین حسی دارید؟
خلق یک عروسک یا داستان، در یک لحظه حادث نمیشود که من در یک لحظه بعد از اتمام آن حس خوشایندی داشته باشم. شاید ماهها ذهنم درگیر خلق چیزی شود، مختصاتش کمکم در ذهنم شکل بگیرد و آن را بپرورانم تا به مرحله وجود برسد. میخواهم بگویم این حس به مرور شکل میگیرد و اگر از کار خودت راضی باشی با دیدن آن چیزی که به وجود آوردهای، حس هیجان و عشق به تو دست میدهد، اما هنگامی که یک کار به مرحله نهایی و پخش میرسد، همیشه ناراحتم. خودم دلم نمیخواهد برنامههایم را تماشا کنم چون همیشه از خودم ناراضی هستم. گاهی سر تدوین چند باره با خودم فکر میکنم نکند مردم هم مثل من فکر کنند که چقدر کارمان لوس است. همیشه حس میکنم میتوانستم کار بهتری ارائه کنم.
و سوال آخر اینکه اگر بخواهید بر سر سفره هفتسین 92 یکی از شخصیتهایی را که ساختید بنشانید، کدامشان را انتخاب میکنید؟
برایم فرقی ندارند. به نظر من در همان دنیای تخیلی خودشان بمانند بهتر است. دوست ندارم بیایند به دنیای واقعی.
مهراوه فردوسی / گروه رادیو و تلویزیون
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم