در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
کمی فکر کرد و از میان کاردستیهایی مثل قایق، کلاه، موشک و... ستاره را انتخاب کرد. برای همین صفحهای را که مربوط به درستکردن ستاره بود جلویش بازگذاشت و به دقت نگاهش کرد و بعد یکی از کاغذهایی را که آماده و برش داده شده و درون یک کیسه پلاستیکی به همراه کتاب بود برداشت و طبق دستور کتاب قدم به قدم جلو رفت تا به آخر کار رسید و حالا باید قسمتی از کاغذ را با قیچی میبرید تا ستاره درست شود، اما وقتی کاغذ را قیچی کرد با تعجب دید شکلی که درست شده اصلا هیچ شباهتی به ستاره ندارد؟!
خوب فکر کرد تا بفهمد کجای کارش اشتباه بوده است و بعد دوباره و با دقت بیشتری مشغول کار شد، اما باز هم وقتی کارش تمام شد، چیزی که درست کرده بود هیچ شباهتی به ستاره نداشت. این بار کمی ناراحت شد و با خودش گفت که من همه راهها را درست رفتهام، پس چرا این طوری میشود؟
چند لحظهای بدون این که کاری انجام بدهد نشست و فقط به کتاب و شکل ستاره نگاه کرد و بعد دوباره کار را شروع کرد، اما باز هم ستارهای درست نشد و بالاخره در حالی که خیلی ناراحت بود تصمیم گرفت از پدرش کمک بگیرد. به همین دلیل سراغ او رفت و تمام ماجرا را برایش تعریف کرد و بعد هر دو با هم به اتاقی آمدند که کتاب و وسایل کاردستی آنجا بود. بابا یک کاغذ برداشت و از لیلا خواست که به اتفاق و بادقت بیشتری ستاره را درست کنند. البته اینبار وقتی در مرحله آخر کاغذشان را بریدند شکلشان شبیه ستاره بود، اما یک اشکال داشت و آن هم این که ستاره از وسط پاره و دو تکه بود.
هر دو مشغول بررسی کار شدند و بابا گفت: لیلاجان به نظرم یه جایی اول کارمون اشتباه کردیم.
لیلا با تعجب به بابا نگاهی انداخت و گفت: کجا؟!
بابا در حالی که دستهایش را زیر چانهاش گذاشته بود گفت: یه فکری دارم؛ بیا کار رو تعطیل کنیم و هرکدوم پانزده دقیقه فقط دربارهاش فکر کنیم ببینیم میتونیم مشکل رو حل کنیم یا نه؛ چطوره؟
لیلا سرش را به علامت تائید تکان داد و ستاره بریده را برداشت و کمی آنطرفتر نشست و بابا هم کتاب را به دست گرفت و مشغول خواندن آن شد.
لیلا دو قسمت بریده ستاره را مدام به هم نزدیک میکرد و با خودش میگفت اشکال کار ما همینجاست و همینطور که فکر میکرد یک دفعه راهحلی به ذهنش آمد و بعد بدون اینکه به بابا بگوید برای این که مطمئن شود راهش درست است یا نه فکرش را عملی کرد و برش قسمت آخر را با دقت و درست وسط کاغذ زد و به این ترتیب ستارهای سالم و قشنگ برایش باقی ماند و بعد با خوشحالی داد زد و پرید جلوی بابا و بلند گفت: درست شد، درست شد...
بابا که از فریاد لیلا جا خورده و تعجب کرده بود گفت: چه خبرته، ترسیدم؛ حالا بگو ببینم چطوری درستش کردی؟
لیلا هم تندتند و با خوشحالی مثل کسانی که یک کشف بزرگ کردهاند همه چیز را به بابا گفت و ستاره سالم را به او نشان داد.
رضا بهنام
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم