در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
تا سر و کله میزبان پیدا شود، اتاق را ورانداز میکنم. نور کم محیط، چشم را میآزارد. شاید میخواستند فضا سینماگونه باشد! چشمها که عادت میکنند روی جالباسی کنج اتاق و کلاه شاپوهای پدرانهای که بر آن آویزانند زوم میشوند. برایم جالب است که پدر و پسر از یک جا امور هنریشان را رتق و فتق میکنند.
هنوز 10 دقیقه نگذشته که پولاد از دندانپزشکی میرسد، البته بی آن که دستش روی صورتش باشد! کیمیایی جوان در بیان، صادق اما جدی است، هرچند خودش میگوید: «به خاطر دندانم نمیتوانم بخندم وگرنه معمولا خوشخندهام.» سوالها را خوب و بادقت میشنود و گاه گارد میگیرد، اما به هر حال پاسخگوی خوبی برای مصاحبه 120 دقیقهای ماست؛ پاسخگویی که جوابهایش را با جرعههای قهوه و خودکاری که دائم در دستش جابهجا میشود، بدرقه میکند.
پولاد کیمیایی 31 سال قبل (23 تیر 1359) در خانوادهای چشم گشوده که سینما و موسیقی، اساس و ریشهاش بوده، بنابراین (که تارش از موسیقی و پودش از پرده سینما تنیده شده بود قدم به این دنیا گذاشته و) با بوی نگاتیو و نور آبی آپارات خانگی پدر و مهربانی ملودیها و نرمی نتهای موسیقایی مادر، بزرگ شده است. مشق سینما و بازیگری را در مکتب پدرش، مسعود کیمیایی آموخته و خنیاگری را از سر انگشتان هنرمند مادرش، مرحوم گیتی پاشایی. پولاد دوران تحصیل را دور از وطن و پدر در یک مدرسه آلمانی گذرانده و چند صباحی بعد به خواست مادر که دوست داشته پسر نیز نشانی از هنرش داشته باشد و موزیسین شود، برای آموزش آکادمیک موسیقی به کانادا و آمریکا رفته، اما دست تقدیر، تحصیل در رشته کامپیوتر یکی از دانشگاههای تورنتو را برایش رقم زده است. کیمیایی پسر که از 8 سالگی جا پای پدر گذاشته تا به حال در 3 سریال و 17 فیلم سینمایی، خودی نشان داده و 2 بار متوالی سایه سیمرغ جشنواره فجر را روی سرش دیده است!
سریال ششمین نفر (شبکه 3) و فیلم سینمایی گشت ارشاد ـ که در اکران نوروزی دیده میشود ـ آخرین کارهایی است که او را در قاب تماشایمان نشاندهاست.
پولاد بازیگری را باور کرد یا بازیگری پولاد را؟
پولاد باورش کرد. بازیگری خیلی بزرگ است و به دور از شعار، واقعا از یکجا به بعد تازه میفهمی بیآن که چیزی به دست آوری رسیدی سر خط. بازیگری عمدتا یک درک است و سینما یعنی بازسازی حقیقت به شکلی شیوا، شیرین و گاه تخیلی برای ثبت بر روی نگاتیو. سینما، زیباترین دروغی است که ما باورش میکنیم. دوست داریم وجود داشته باشد و بپذیریمش. بنابراین اول باید بازیگری را باور کنی و در آن محو شوی تا بتوانی رنگ خودت را بیابی.
روی خوشی که بازیگری به شما نشان نداد؟
چه سوال خوبی! شانس برای بازیگر خیلی مهم است. متاسفانه من در این سالها بازیگر بدشانسی بودم و به دلیل شرایط زندگی و خانوادگیام هیچ وقت نتوانستم مثلا در دفتر آقای حاتمیکیا یا کارگردانهای دیگر را بزنم و بگویم خیلی دوست دارم با شما کار کنم.
غرورتان اجازه نداد یا اسم و رسم پدر؟
هیچکدام. اول از همه باید به جایی میرسیدم که بتوانم تقاضا کنم سینما ظرفیتم را بیشتر کند. درست است که من از سنین مختلف کودکی و میانی روی پرده بودهام، اما الان بازیگر مردی که بخواهد محوریت قصهای را شکل دهد حداقل باید 30، 35 سال را رد کرده و چهره پختهای داشته باشد، در غیر این صورت نمیتواند در قالبهای مختلف بگنجد و قصه را حمل کند. بدشانسی دیگرم نیز این بود که تعدادی از کارهایم بنا به دلایلی دیده نشد، مثل سریال خونبها که تا 3، 4 سال روی آنتن نرفت و وقتی هم به پخش رسید، تکه پاره شد. «خونبها» را من بلافاصله بعد از سریال مرگ تدریجی یک رویا ـ که آن هم 5/1، 2 سال بعد پخش شد ـ بازی کردم و اگر در زمان خودش دیده شده بود خیلی بر سرنوشتم تاثیر میگذاشت. یکی دیگر از فیلمهای خوب و ارزشمندم نیز بعد از 3، 4 سال اختلاف بین سرمایهگذار، تهیهکننده و کارگردان، اخیرا به شکل خیلی بدی اکران شد. خلاصه تداوم این وضعیت عجیب خیلی به ضررم تمام شد و نتوانستم خودم را بالا بکشم و جلو بروم. برای همین میگویم بازیگر بدشانسی بودم.
اما شانس بزرگی به نام مسعود کیمیایی همیشه در کنار پولاد هست.
بله. این یک واقعیت خوب و بابرکت است. خوشبختانه پدر و مادرم در عرصه هنر فعالیتهای خیلی خوبی انجام دادهاند و این مسوولیت مرا بیشتر کرده و باعث شده تا از سنین پایین، نگاه جدی و کارشناسانهای به این حوزه داشته باشم و همه سعی خود را را بکنم که از این موقعیت بهترین بهره را ببرم. البته خیلی از آدمها پدر و مادرهای بزرگی دارند، اما مسیر آنها را دنبال نمیکنند و اتفاقی برایشان نمیافتد، بنابراین دلیل نمیشود چون پدرم کارگردان سینماست، من هم حتما سینماگر یا بازیگر خوبی بشوم. بازیگری، یک هنر ذاتی و ارتباطی است. ابزار به کمک بازیگر میآید تا ارتباطش با تفکر و جهان مخاطب برقرار شود.اگر این دو مولفه وجود نداشته باشد هر قدر هم بازیگر خوبی باشی مورد اقبال مردم قرار نمیگیری و برگزیده نمیشوی.
پولاد برگزیده شده است؟
نمیخواهم بگویم برگزیده شده یا نه، اما همین که خانواده هست و میتواند کمک و پشتیبانیات کند خیلی لذتبخش است. این را اواسط اسفند پارسال که پدر، بیمار و بستری شد بخوبی درک کردم. ارزش بودن را همیشه از اندیشه یک لحظه نبودن میتوان فهمید. شرایط خیلی سختی بود و همه تعطیلات نوروز را در خانه ماندیم و دست به دعا بردیم تا بهبود پیدا کند. من در سینمای پدرم بزرگ شدم، زیر سایهاش هستم و هرچه دارم از اوست.
اما تقریبا همه جا از تلاش شما برای بیرون آمدن از زیر سایه پدر میگویند و مینویسند. مگر زیر سایه پدر بازی کردن بد است؟
این تعبیر زیر سایه بودن کار دوستان ژورنالیست است که مثلا میخواهند تیترهای جنجالی و متفاوت داشته باشند. در واقع پیش خودشان دو دو تا چهار تا میکنند و میبینند پولاد فرزند مسعود کیمیایی است و اتفاقا در فیلمهایش هم بازی کرده پس مینویسند زیر سایه است، در حالی که اصلا سایه و غیرسایه ندارد. من تمام این سینما را دور زدهام و در مقابل بزرگانی چون عزتالله انتظامی، زنده یاد خسرو شکیبایی و خیلیهای دیگر بازی کردهام. من از جهان بزرگ مسعود کیمیایی حرکت کردم و وارد دنیاها و تفکرات مختلف سینمایی شدم. اگر بخواهم نام خود را بازیگر بگذارم باید بتوانم با کارگردانهای دیگر کار کنم. گاهی قهرمان باشم و گاه ضد قهرمان و خودم را در نقشهای کمیک، موقعیت، جدی و... بیازمایم. خوشبختانه امسال 3 کار روی پرده دارم که یکی از آنها در ژانر کمدی است و برایش نامزد سیمرغ شدم. شاید ذهنیت آنهایی که کارها را دیدهاند این باشد که الان از زیر سایه فیلمها و اسم و رسم پدر درآمدهام، در حالی که من در فیلم جرم و در دنیای خود کیمیایی مستقل شدم. وقتی برای اولین بار در جرم یا حتی حکم به من اعتماد شد تا از نظر مفهومی و تکنیکی اجرای جدیدی از خودم ارائه دهم و قهرمان اسطورهای و کلاسیک کیمیایی را با موفقیت حمل کنم. این اتفاق افتاد و از زیر سایه پدر بیرون آمدم.
پس پولاد سینمای کیمیایی این روزها آبدیده سینما و تلویزیون شده است.
بله. البته آنقدری که از تلویزیون خیر دیدم از سینما ندیدم. تلویزیون لطف زیادی به من داشته است. متاسفانه در سینما همیشه کار و استعداد من با چیزهای دیگر سنجیده شده و تحتالشعاع قرار گرفته است. اگر قرار بوده جایزهای بگیرم یا در فیلمی بازی کنم به دلیل دشمنی با نام کیمیایی و... از آن محروم ماندهام! به هر حال برای رسیدن به جایگاه فعلیام راه سختی را پیمودهام و تلویزیون در این راه خیلی کمک کرده است. اولین کار من در این رسانه سریال« مرگ تدریجی یک رویا» بود که با آقای فریدون جیرانی در ترکیه کار کردیم. این سریال به موضوع مهاجرت و چرایی آن پرداخت و بسیار زیبا از کار درآمد. سریال بعدیام خونبها بود که بلافاصله بعد از مرگ تدریجی بازی کردم و زیربنای مذهبی بسیار قشنگی داشت و به عنوان یک کار مناسبتی در دهه اول محرم 89 پخش شد. سومین کار تلویزیونیام هم ششمین نفر بود که در ایام دهه فجر امسال روی آنتن شبکه 3 قرار گرفت؛ سریال بزرگ و سختی که در آن ایفاگر نقش یک سرگرد شهربانی بودم. نقشی که خیلیها دوست داشتند جور دیگری بازیاش کنم، اما با توجه به تحلیل ذهنی که نسبت به این شخصیت داشتم به آن نوع بازی رسیدم و خدا را شکر بازخوردهای خوبی هم دریافت کردم. در مجموع به نظرم زمان طولانی کار در تلویزیون، 10، 12 ساعت فیلمبرداری روزانه در سرما و گرما برای بموقع رساندن کار به آنتن، روابط و تجربههای خوب پشت صحنه و... بازیگر را قوی و آبدیده میکند.
این وسط، جایگاه سینمای پدر در آبدیدگی پولاد کجاست؟
به هر جهت سینمای پدر مرا به ساختاری باارزش در بازیگری رساند. خیلی از بازیگرها سینما را دور میزنند تا به جایی برسند که بگویند آمادگی کار کردن با کیمیایی را داریم، اما در مورد من عکس این اتفاق افتاد یعنی با کیمیایی شروع کردم و حالا آمادگی دارم که با بقیه کار کنم.
البته باید قادر به شکستن آنچه در درونم شکل گرفته هم باشم، زیرا اگر بخواهی فرم و اجرای موفقی که در بازیگری به آن رسیدهای را در ژانر و گونه دیگری ارائه دهی باید تقاضای ظرف دیگری بکنی و شکل و شمایل و نوع نگاهت را تغییر بدهی. اینها برای من سخت بود، اما حرکتی را از سینمای پدر با فیلم اعتراض آغاز کردم و آرام آرام جلو آمدم تا به محاکمه در خیابان رسیدم که سهمش از دنیای کیمیایی برای من خیلی کوچک و اشانتیونی بود. در واقع هنوز نوبتم نرسیده بود، اما دائم از خودم میپرسیدم کی میتوانم سهمم را به طور کامل از این سینما بگیرم و داشتههایم را وارد اجراها و کاراکترهای دیگر کنم و در سینماهای دیگر حل شوم؟ در حکم و رئیس هم این اتفاق نیفتاد. شاید در هر دوی اینها چیزهای جذابی میدیدی، اما قهرمانهای هیچکدامشان برگزیده کیمیایی نبودند که مثل قیصر یا گوزنها خیلی دوستشان داشته باشد. متاسفانه ظهور و پیدایش من در سینمای پدر از جایی بود که شکل و شمایل کارش تغییر کرد. اگر سربازهای جمعه را دیده باشید متوجه تفاوت پردازش میشوید. خلاصه همچنان منتظر بودم تا این که خوشبختانه با فیلم جرم به آن آدمی که کیمیایی دوست دارد و سرش قسم میخورد رسیدم و این آبدیدگی تکمیل شد و مستقل شدم.
با این همه، حرف سینما را بهتر میفهمید یا تلویزیون؟
سوال خیلی خوبی است. معمولا ارتباط خیلی قشنگی بین مردم و تلویزیون وجود دارد و من همیشه این را دوست داشتهام. البته فعالیت در تلویزیون به دلیل این که قصه در چند قسمت و با جزئیات کامل تعریف میشود و فرصت کافی برای پرداخت شخصیتها وجود دارد با سینما متفاوت است.
من با توجه به تجربههایی که از بچگی در سینمای پدر به دست آوردهام، اصولا در سینما خیلی اسطورهای بازی میکنم و همواره دوست دارم یک قدرت، تشخص و عصیانی در شخصیتهایی که برای این پرده بزرگ انتخاب میکنم دیده شود، اما بعد از این که به تلویزیون آمدم این روند تغییر کرد چون قاب، کوچک و دستیافتنیتر شد. تلویزیون را در سوپرمارکت، بیمارستان، گوشی تلفنهمراه و هر جای دیگری میتوان تماشا کرد، بنابراین دیگر نیاز نبود نوع نگاهم سینمایی و لحن و راه رفتنم آرمانی و اسطورهای باشد. حرفها و مدیوم سینما و تلویزیون متفاوت است، اما بازیگر میتواند بین این دو در سفر باشد و با ارتباطی که برقرار میکند حرف مردم را بیان نماید، بنابراین برایم فرقی نمیکند و از هر دو ابزار استفاده میکنم.
همه نقشهایی که بازی کردهاید را حق خود میدانید یا ممکن است بنا به دلایلی مثل کارگردانی پدر یا پسر مسعود کیمیایی بودن به شما رسیده باشد؟
همه را حق خود میدانم چون آن چیزی که به خاطر بابا باشد هیچ وقت اتفاق نیفتاده است. این را کسانی درک میکنند که وضعیت مشابه مرا در سینما دارند. به نظرم وقتی نقشی سراغت میآید به نوعی در سرنوشت و تقدیرت نوشته شده و مال توست. مثلا اصلا قرار نبود من در فیلم حکم که اتفاقا نقطه عطف کارهایم شد و رنگ و لعاب بازی، مرا در چهرهای دیگر نمایان کرد، بازی کنم. این نقش برای سن و سال و فیزیک من نوشته نشده بود. زمانی که فیلمنامه را خواندم پدر پرسید میخواهی کدام نقش را بازی کنی؟ گفتم محسن چشمهسری گفت این نقش منفی است و اگر بازی کنی منفیکار میشوی و من نمیگذارم. گفتم این نقش را عاشقانه دوست دارم و فکر میکنم قهرمان امروزت که میتوانی با آن فیلم حکم را روایت کنی این شخصیت است. خلاصه قبول نکرد. بازیگران دیگر میآمدند و میرفتند و من گوشهای نشسته بودم نگاه میکردم و در دل از خدا میخواستم این نقش نصیبم شود. خیلیها تست دادند، اما نشد.
یکی از بازیگران گفت مطمئنم نقش را میگیری. آخرش هم همین شد و به جایی رسیدیم که میخواستیم کلید بزنیم، اما هیچکس انتخاب نشده بود. بابا گفت این را هم تست کنید. خوشبختانه تست گریم جواب داد و بازی کردم. در واقع با این فیلم اتفاق تازهای برایم افتاد و کمکم منتقدها نگاه ویژهای به من کردند و گفتند نوع بازیاش متعلق به خودش است و میتواند چیزهای متفاوتی داشته باشد.
گوش پولاد همیشه بدهکار حرفهای پدر است یا گاه شیطنت میکند و طلبکار هم میشود؟
طلبکار هم میشود. خیلی وقتها عقایدمان درباره خیلی چیزها مثل خرید ماشین یا چیدمان دکوراسیون اتاق باهم جور درنمیآید و اینجاست که گاهی از همدیگر طلبکار میشویم.
فاصلهای از کیمیایی شماره یک تا کیمیایی شماره 2؟
هر چه سنم بالاتر میرود این فاصله بیشتر میشود. مثلا پدر و پسر میخواهیم فیلم ببینیم، اما سلیقهمان مشترک نیست. پدر معتقد است سینما در یک تاریخی متولد شد و در یک جایی متوقف ماند و ادامه پیدا نکرد. سینما برایش مفهوم دیگری دارد، اما من جوان به دلیل ریتم تند و سریع زندگی امروز، سرعت نگاهم بیشتر است و این باعث میشود تحملم نسبت به خیلی چیزها کمتر باشد. دیگر نمیتوانم یک فیلم سیاه و سفید یا صامت و صحنههای کشدارش را تحمل کنم، اما ممکن است یک فیلم از مارتین اسکورسیزی را ببینم، بفهمم و خوشم بیاید در حالی که همان را پدر نمیپسندد و میگوید نه، چقدر فرم در آن به کار رفته است و... این تفاوتها فاصله را بیشتر میکند.
با این حال خودتان را در پدر جا میگذارید؟
بله. انشاءالله.
پولاد، سهمخواه است یا خودش را پسر بیادعای سینما و تلویزیون میداند؟
سهمخواه هستم البته نه به آن معنا که دنبال پول باشم. هیچوقت پول نخواستم و پولم را هم درست و حسابی نگرفتم؛ ندادند که بگیرم. خدا را شکر بازیگری منبع درآمدم نیست. حالا که این را گفتم میترسم تهیهکنندهها دیگر اصلا پولم را ندهند. [باخنده]
پس خوش به حالتان که اینقدر پول دارید؟
پولدار نیستم، ولی دغدغه مالی سینما را هم ندارم که اگر غیر از این بود حتما الان مرا هم در یکی از این فیلمهای کمدی و لودگی میدیدید. خدا را شکر در این مدت سعی کردهام شرایط کاریام را حفظ کنم تا بتوانم در شکلدهی تاریخ سینما برای آیندگان سهم داشته باشم و خاطرهای خوش و بهیادماندنی از خود به جا بگذارم.
تا الان توانستهاید؟
نه بابا، هنوز خیلی مانده است.
و سهمی که تا امروز از سینما و تلویزیون گرفتهاید؟
جوابم را گرفتهام.
سوالتان چه بوده است؟
این که میتوانم بازیگری را ادامه بدهم و به جایی برسم یا نه؟
میتوان گفت ریسک بزرگ و عجیب بازی در «گشت ارشاد» و ورود به یک فضای طنز و کمدی غیرکلیشهای را در پاسخ به این سوال پذیرفتید تا ثابت کنید که رسیدهاید؟
در گشت ارشاد، پایم را جایی گذاشتم که تا به حال تجربه نکرده بودم. فکر نمیکردم بتوانم در ژانر کمدی، آن هم از نوع تلخش که نوشتنی نیست و در موقعیت و لحظه پیدا میشود، موفق شوم. در واقع ریسک بزرگ را آقای سعید سهیلیزاده کردند که پیشنهاد ایفای چنین نقشی را آن هم بعد از فیلم «جرم» که آخرین کار سینمایی دیده شدهام بود به من دادند. در آن فضا هیچکس جرات نمیکرد بگوید این نقش را به پولاد کیمیایی بدهید زیرا نتیجه کار قابل پیشبینی نبود و نمیشد حدس زد چه اتفاقی میافتد.
با این حال خدا را شکر، قدم به قدم به آنچه کارگردانم میخواست رسیدم و همه چیز خوب تمام شد. تمام دوستان منتقدی که فیلم را دیده بودند تماس گرفتند و تبریک گفتند. داوران نیز راضی بودند و برای این نقش نامزد سیمرغ شدم. به نظرم اگر همه کارگردانها ریسکپذیر باشند، قالبها را بشکنند و شخصیتهای متفاوتی را به بازیگر پیشنهاد دهند، اتفاقات خیلی خوبی در سینمایمان رخ خواهد داد.
دلتنگ سیمرغی که دوباره تا بالای سرتان آمد اما باز هم روی شانه هایتان ننشست، نیستید؟
دست روی دلم نگذارید. دورههای قبل یک روز مانده به اختتامیه، برندههای سیمرغ را اعلام میکردند و 24 ساعت ناراحت بودی، توی سر خودت میزدی و فکر میکردی که چه باید بگویی اما امسال گفتند همه نامزدها در سالن حاضر باشند تا همان جا برنده مشخص شود. آمدیم نشستیم تا رسیدیم به اعلام برگزیدهها. مجری برنامه هم که ماشاءالله آدم را نصف عمر میکرد تا اسامی را بگوید! خلاصه وقتی نام اکبر عبدی برده شد خیلی خوشحال شدم و الان هم دوباره به ایشان تبریک میگویم. سیمرغ حق ایشان و زحماتشان بود، البته دلتنگ هم هستم ولی وقتی با برندهها صحبت میکردم حرف مشترک همهشان این بود که خدا را شکر کن که هنوز سیمرغ را نگرفتی.
میخواستند دلتان را به دست آورند؟
نه. سیمرغ گرفتن خیلی لذت دارد ولی بعد، بخشی از جنگندگی، تلاش و رویاپردازیهایی که برای به دست آوردنش داشتی را از تو میگیرد.
پولاد چوب چه را خورد که سیمرغی نشد؟
چوب چیزی را نخوردم. همیشه لطف خداوند و دوستان، همراهم بوده است و مزد زحماتم را گرفتهام. شاید آن لحظهای که اسم بازیگر برگزیده را میخوانند در دلت بگویی ای بابا! باز هم سیمرغ نگرفتم و یک سال دیگر باید صبر کنم ولی واقعیتش این است که رسیدن تا همینجا و قرار گرفتن بین 4 بازیگری که دیده شدهاند هم لذت دارد.
اکران نوروزی گشت ارشاد میتواند عیدانه غافلگیرکننده شما به دوستداران هنر هفتم باشد؟
بله، خیلی خوب است.
شما و سال 90 رفقای خوبی برای هم بودید؟
سال 90 بیشتر رفیق بود. ابتدا به چشم یک سال خنثی نگاهش میکردم زیرا شروعش سخت بود و با بستری شدن پدر آغاز شد، اما یکدفعه خیلی خوب شد. یکی از کارهایم به اکران رسید، گشت ارشاد در جشنواره دیده شد، سریال ششمین نفر ـ با وجود این که فکر نمیکردیم بموقع به پخش برسد ـ روی آنتن آمد و... همه اینها به همراه اتفاقاتی که در زندگی شخصیام رخ داد، سال 90 را برایم شیرین و بهیادماندنی میکند.
ساز بهار را برای دلتان کوک کردهاید؟
ساز بهار را همیشه در زمستان کوک میکنم. من واقعا آدم زمستانم. تمام نقشهای سختی که ایفا کردهام در زمستان بوده و همواره در این فصل، مهمترین تصمیمهای زندگیام را گرفتهام. من در زمستان میتوانم رشد کنم ولی عاشق بهار و لحظهای هستم که سال را تحویل میدهیم و تکهای از خودمان را در گذشته جا میگذاریم.
زمستان 90 را با چه بدرقه میکنید؟
یک فنجان چای داغ!
کیمیاییها اهل خانهتکانی 2 نفره هم هستند؟
نه. من هستم، اما بابا کمتر. خیلی تمرین این کارها را نداشته است. متاسفانه خانواده ما به خاطر یک اتفاق بد از هم پاشیده شد و کم و کسریهایی به زندگیمان تحمیل گردید. آنچه مانده یک پدر ـ پسری خیلی خوب است. البته همه تلاشمان را میکنیم اما معمولا خانمها بهار را به خانه دعوت میکنند و این کار خیلی از عهده آقایان بر نمیآید.
خودتان را هم تکاندهاید؟
واقعا تکاندم. خانهتکانی من تمام شده و فقط مانده که اول بهار خودم را به سال جدید تحویل بدهم. برای همین هم خیلی دوست دارم که زودتر اول فروردین برسد.
پس حتما بوی عیدی را هم از همین حالا نفس میکشید؟
نه، بویش را نفس نمیکشم چون میدانم نمیگیرم. متاسفانه الان 2، 3 سال است که نه بابا عیدی میدهد و نه عمه!
چرا؟
حتما پیش خودشان میگویند دیگر بزرگ شده است؛ شاید هم پول ندارند. [با خنده]
شاید هم وضع مالی شما خوب شده است؟
نه بابا! کجا وضعم خوب شده است؟!
خب اگر قرار باشد پولاد به پدر عیدی بدهد؟
خدا را شکر جدای از این که یک خودنویس دیگر به کلکسیونش یا یک کفش و کلاه شاپوی جدید به کفش و کلاههایش اضافه شود به آنچه واقعا میتوانست خوشحالش کند رسید و بعد از 70 سال کار در سینما یک خانه خرید و آن چهاردیواری اختیاری که سندش به نامش ثبت شود و کلیدش متعلق به خودش باشد را به دست آورد. من و عدهای از دوستان هم تا جایی که میتوانستیم کمک کردیم. فکر میکنم بزرگترین عیدی برای ایشان همین بود.
یعنی پدر تا حالا صاحبخانه نبود؟
صاحبخانهای که سندش به نام خودشان باشد نه، هرچند خانه من و خانه مادریاش، خانه خودش بوده و هست.
شما خانه مستقل دارید؟
بله، ارث مادری است.
از خدا هم عیدی میخواهید یا به داده و ندادهاش، شکر؟
عیدیام از خدا پیامی بود که این زمستان به من داد تا اول فروردین از پوستهام بیرون بیایم و شکل جدیدی از زندگی را آغاز کنم. خوشبختانه این اتفاق رخ داد و عیدیام را قبل از نشستن پای هفتسین گرفتم.
در دلتان هم هفتسین میچینید؟
من هفت پ میچینم چون پ حرف اول نام کوچکم است. وقتی کسی صدایتان میکند ابتدا اسمتان را میگوید یعنی شما در نامت خلاصه میشوی. هفتسین چیده شده نیز به 7 پیام و برکت برمیگردد که در زندگی حملشان میکنیم و همه اینها از طریق اسم به وجودمان وصل میشود، البته مهمتر از اجزای سفره این است که تغییر و تحول را باور کنیم. هرسال تغییری در آدمها به وجود میآید که باید بفهمی و درکش کنی تا بتوانی سال جدید را تحویل بگیری.
و حرف دلتان با ماهی قرمز تنگ بلور این سفره؟
ماهی قرمز باید تا مدتها جلوی چشم باشد. بنابراین برایشان آکواریوم درست کردهام و بعد از سالتحویل میاندازمشان آنجا. تنها حرفی هم که میتوانم با آنها داشته باشم این است که تحمل کنید!
خرگوش جایش را به نهنگ میدهد!
[مکث] شاید مفهومش از کوچکی به بزرگی رسیدن و ظرفیت پیدا کردن و از خشکی به آب و پاکزیستی باشد. بعضی وقتها دل آدمها باید به اندازه یک نهنگ باشد تا به آشتی و گذشت، بیشتر اهمیت بدهند. نهنگ آنقدر بزرگ است که در اقیانوس به آن عظمت هم بزرگ دیده میشود. خدا کند ما نیز در سال 91 چنین ظرفیتی پیدا کنیم. به فرهنگ بیشتر اهمیت بدهیم، قضاوتهای بد نداشته باشیم و کینهها را به سال نو نبریم.
همچنین امیدوارم در سال جدید مردم بیش از پیش پشتیبان سینما باشند و ما نیز بتوانیم توقعاتشان را برآورده کنیم. به هر حال با آخرین جایزهای که سینمای ایران دریافت کرد انتظارها بیشتر شده است و قطعا سال سختی را در پیش خواهیم داشت.
شیما کریمی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور مطرح شد