در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
بله، آن روز ثریا وقتی از مدرسه به خانه آمد، دید در حیاط خانهشان یک اردک کوچولو و بامزه این طرف و آن طرف میدود و به دنبال غذا میگردد. ثریا خیلی خوشحال شد و با 2 تا پاهایش پرید هوا و دوید و رفت به سمت مامانش و او را بغل کرد و بوسید و گفت: مامان جونم ازت ممنونم تو بهترین مامان دنیا هستی. مامان ثریا گفت: ثریا جان من به تو قول داده بودم و تو هم به قولت عمل کردی و من رفتم و این اردک کوچولو رو برات خریدم. خوب ازش نگهداری کن تا بزرگ شود و به من قول بده که مزاحم درسهایت نباشد و حواست پرت نشود.ثریا گفت: چشم مامان قول میدم و دوید به سمت آشپزخانه و یک ظرف آب برایش آورد و یک تکه نان هم آورد و ریز ریز کرد و روی زمین ریخت. اردک کوچولو هم شروع به خوردن کرد.
در همین موقع بود که یک کلاغ بدجنس از بالای درخت با سرعت به داخل حیاط آنها پرید و به سمت اردک حملهور شد، ولی اردک کوچولو که خیلی زرنگ بود فرار کرد و کلاغ نتوانست او را شکار کند.
ثریا هم از ترس زبانش بند آمده بود و وحشت زده به این طرف و آن طرف نگاه میکرد.
از آن روز ثریا یک بند بلند آورد و به گردن اردک بست و هر جا میرفت اردک را هم با خودش میبرد.
تا اینکه یک روز که میخواست به مدرسه برود اردک کوچولو را بغل کرد و در کیفش گذاشت و به سمت مدرسه راهی شد. در کلاس ریاضی نشسته بود که خانم معلم و بچهها صدایی را شنیدند. خانم معلم گوشش را تیز کرد و به سمت صدا حرکت کرد و به ثریا رسید و گفت: ثریا جان چی شده این صدا از کجاست؟
ثریا گفت: خانم معلم نمیدونم. در همان موقع دوباره صدای اردک بلند شد. خانم معلم به ثریا گفت: تو نمیدانی؟.. .در کیفت را باز کن و به من نشان بده.
ثریا هم با ترس و لرز در کیفش را باز کرد و ناگهان اردک کوچولو از کیفش بیرون پرید. بچهها همه جیغ کشیدند و فرار کردند. خلاصه نظم کلاس کاملا به هم خورد. اردک کوچولو هم از این طرف کلاس به آن طرف کلاس میرفت و میپرید.
در همین موقع خانم ناظم که سر و صدا از کلاس شنیده بود وارد کلاس شد و تا در را باز کرد، اردک کوچولو پرید به سمت خانم ناظم و او را ترساند. خانم ناظم که بسیار عصبانی شده بود فریاد زد: چه کسی این حیوان را به مدرسه آورده است؟
بچهها همه سکوت کردند. ثریا خیلی آرام و با ناراحتی دستش را بالا برد و گفت: ببخشید خانم من نمیخواستم اینجوری بشه. چون اردکم در خانه بیقراری میکرد با خودم آوردمش.
خانم ناظم گفت: اصلا کار تو درست نبود و نظم مدرسه ما رو به هم ریختی. سریع این اردک را بردار و به دفتر برو تا من بیام.
ثریا هم اردک کوچولو را برداشت و به دفتر رفت. خانم مدیر به مادر ثریا زنگ زد و ماجرا رابرایش تعریف کرد و او را به مدرسه خواست. مادر ثریا که خیلی ناراحت شده بود سریع خودش را به مدرسه رساند و از مسوولان مدرسه عذرخواهی کرد و دست ثریا را گرفت و به خانه برد. به خانه که رسیدند اردک را از ثریا گرفت و در یک سبد انداخت و به او گفت دیگه اردک را نمیبینی تو مگه به من قول نداده بودی؟ این چه حرکتی بود؟
ثریا گفت: مامان جون منو ببخش. آخه فکر کردم در خانه تنها میماند.
مادر گفت: دخترم یادت باشه که زندگی حیوانها و انسانها با هم فرق میکنه و تو نباید آنها را با هم یکی بدونی. الان ببین نه تنها در درسهایت موفق نبودی، بلکه از درسهایت هم عقب افتادی. بعد زنگ زد به مادربزرگ و از او خواست که اردک کوچولو را پیش خودش نگهداری کند تا درسهای ثریا تمام شود. ثریا هم که خیلی ناراحت و پشیمان بود، تجربهای برایش شد و فهمید مدرسه جای حیوان و چیزهای دیگر نیست.
گلنوشا صحرا نورد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم