چهره روز
من تاریخ هستم
«من رئیسجمهور نیستم که کنار بروم، حتی اگر رئیسجمهور بودم، مقابل چشمانتان استعفا میدادم. من رهبرم، من تاریخ هستم، من سرور پادشاهان آفریقا هستم. آن موشهایی که میخواهند لیبی را نابود کنند چه کسانی هستند؟ ما باید لیبی را از این خیانتکاران پاک کنیم. میلیونها نفر برای حمایت از من به لیبی خواهند آمد و من تا آخرین قطره خونم مبارزه خواهم کرد.» این سخنان برای بسیاری از مردم جهان و بخصوص لیبیاییها هنوز بسیار داغ و تازه است. 8 ماهی میشود که این سخنان ایراد شده ولی حالا نه ارزشی برای آنها باقی مانده و نه گویندهاش زنده است.
مسلما نیازی به توضیح بیشتر ندارد که این جملات گهربار از زبان چه کسی ایراد شد. کسی که کمی در جریان اخبار خاورمیانه باشد، میداند که هیچ کس غیر از معمر قذافی نمیتوانست چنین حرفهایی را بزند. آن روزها هنوز دبدبه و کبکبهای برای خودش داشت و به هر طرف که نگاه میکرد یکی از آقازادههایش کنارش نشسته بود.
آن روز صدای مردمش را نشنید و آنها را موش خطاب کرد، اما هیچگاه تصور نمیکرد تعداد سالهای حکومتش روی 42 متوقف شود و نه اثری از او بماند و نه اثری از رژیمش.
وقتی 42 سال پیش با کودتایی آرام و بدون خونریزی سلطان ادریس را کنار زد و بر تخت پادشاهی جلوس کرد، تنها یک آرزو در ذهنش موج میزد. دوست داشت همه او را جمال عبدالناصری تازه برای اعراب ببینند.
فوت ناصر یک سال پس از روی کار آمدن قذافی، امیدهای او را برای رسیدن به این آرزو بیش از پیش کرد، اما قذافی ندانست که قبضه تمامی قدرت در دست خود نه محبوبیت و مشروعیت بلکه تنفر و انزجار به وجود میآورد.
البته برای رهبری متوهم و خود شیفته همچون قذافی تنفر مردم چندان اهمیت نداشت و به باورش در خانهای که او پدریاش را به عهده داشت، ممکن بود چند فرزند ناراضی هم وجود داشته باشد. قذافی خوب میدانست با این فرزندان ناراضی طی این 4 دهه چگونه برخورد کند. اما با گذشت زمان به تعداد این فرزندان اضافه شد و سرانجام به روز پنجشنبه رسید که این پدر برای ادامه حیاتش دست به دامن فرزندانش شد و جانش را از آنها التماس میکرد.
شاید تکراریترین جملهای که بتوان این روزها برای توصیف وضعیت قذافی از آن استفاده کرد، این است: «تاریخ باز هم تکرار شد». آیا باز هم حاکمان یمن و بحرین همانند قذافی نمیخواهند صدای ملت انقلابی خود را بشنوند؟!
حسین خلیلی / گروه بینالملل