در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
میبینید؟ هر کدام از ما در هر مقطعی از زمان، نکاتی از زندگی آموختهایم؛ درسهایی که گاهی مانند ماجرای کلم و شیر، ساده و گاهی مانند ماجرای محبت و اصول به دست آوردنش، پیچیده بودهاند.
میگویند یکی از راههای عاقلانه برای انتخاب مسیر درست زندگی، استفاده از تجربههای دیگران است. منظور از تجربهها، همین درسهایی است که ما، آنها را زمانی به بهایی گزاف و زمانی با قیمتی نهچندان زیاد در طول زندگی به دست آوردهایم و گوشه ذهنمان برای روز مبادا ذخیرهشان کردهایم.
حالا فرض کنیم هر یک از ما بخواهیم این تجربیات را به کسانی که دوستشان داریم مثل اعضای خانواده یا دوستان، منتقل کنیم تا آنها ناچار نباشند راه رفته ما را دوباره بروند و بخشی از عمرشان را صرف آموختن همین درسهای تکراری کنند.
در این شرایط چه روشی را برای انتقال تجربیات تان انتخاب میکنید؟ کم نیستند انسانهایی که سالها زیستهاند و تجربههایی بیمانند، از زندگی کسب کردهاند، اما توانایی یاد دادن آنها را به دیگران نداشتهاند و به این ترتیب رازهایی مهم درباره زندگی را با خود به گور بردهاند.
آموختن به دیگران گرچه به ظاهر کار آسانی است، اما وقتی قدم در راهش بگذارید و آستینها را برایش بالا بزنید، میفهمید مهارتی دشوار است که نیاز به تمرین دارد. همین سختی راه است که آموزگاری را به شغلی مقدس و قابل احترام تبدیل کرده است. ما در این نوشتار بخشی از روشهایی را که شما با یاد گرفتنشان میتوانید آموزگار بهتری برای اعضای خانواده و دوستانتان باشید برایتان نقل کردهایم.
عاشق باشیم
نخستین گام برای این که آموزگار خوبی باشید علاقه داشتن و لذت بردن از آموزش به دیگران است. بدیهی است که اگر علاقه به یاد دادن نداشته باشید علیرغم تلاش، نمیتوانید مبحثی را آن طور که باید به دیگری بیاموزید. این علاقه را ساده نگیرید، این همان عشقی است که آموزگارها را وا میدارد نکتهای آموزشی را بارها و بارها سر کلاس تکرار کنند. همین ویژگی اخلاقی است که سبب میشود کمتر کسی نام آموزگار محبوبش را از یاد ببرد در حالی که خیلی از ما شاید به یاد نیاوریم نام آخرین برندگان جایزه نوبل در فلان حوزه علمی چه بوده است یا موسیقیدانهای بزرگ عصر حاضر چه کسانی هستند! چرا که این آدمها بر خلاف آموزگارها، شهرت زیادی کسب کردهاند، اما دلی را اهلی نکردهاند.
یادتان باشد آموزگارهای شایسته، تدریس را پیشهای لحظهای و کوتاه مدت نمیدانند و معتقدند در هر ثانیه از زندگی میشود چیزی به دیگری یاد داد و این توانایی، هدیهای از جانب خداوند است.
چه اشکالی دارد تقلید کنیم؟
ما برای تحصیل، ورزش، کسب مهارتهای گوناگون و خلاصه هر فعالیتی در زندگی، خودآگاه یا ناخودآگاه الگویی داریم. این الگو گاهی وقتها تصویری ایدهآل است که از بهترین حالت انجام یک کار در ذهنمان میسازیم گاهی هم یک فرد مشخص است که از دیدگاه ما مسوولیتش را به درستی انجام میدهد. البته نوع دوم الگو بهتر است چرا که در این حالت، الگوی شما به حقیقت نزدیکتر است و بهتر میتوانید اعمالش را تقلید کنید.
شما را نمیدانم اما ما دهه شصتیها به یاد داریم که در سالهای کودکیمان، خیلی از فیلمها و سریالهای تلویزیون یا درباره آموزگاران ساخته میشد یا به هر حال در آنها آموزگاری حضور داشت.
بیشتر این آموزگاران، نقشهایی مثبت داشتند و انسانهایی ایثارگر، مهربان و موفق محسوب میشدند. ویژگیهای شخصیتی این آدمها را زمانی که مشغول آموزش به شاگردانشان بودند یادتان میآید؟ همین خصوصیتها را در ذهنتان نگه دارید و سعی کنید در رفتارتان شبیه به آنها باشید، همان صبر و حوصله، همان لبخندهای همیشگی و مهربانانه، همان از خودگذشتگی، همان فصاحت کلام و... .
اجازه بدهیم دیگران بپرسند
شما نمیتوانید دانستههایتان را در اختیار دیگران قرار بدهید مگر این که آنها از شما اطلاعات را مطالبه کنند. اگر به این اصل باور داشته باشید باید آنقدر خوش خلق باشید که دیگران جرات کنند درباره نادانستههایشان از شما بپرسند.
در این صورت، حق ندارید آنها را به دلیل ندانستن سرزنش کنید، به سخره بگیرید یا تحقیرکنید و حتی در مواردی، بهتر است مخاطبانتان را به دلیل جراتی که به خرج دادهاند و سوالشان را پرسیدهاند و به شکلی غیرمستقیم به ناآگاهی درباره آن اعتراف کردهاند، تشویق کنید.
به این نکته توجه داشته باشید که اگر بخواهید دانش را بدون تقاضای دیگران و به زور در اختیارشان قرار بدهید احتمال دارد شنوندگان از آن استقبال چندانی نکنند و به آن بیعلاقه شوند.
البته در هر اصلی، همیشه موارد استثنایی هم وجود دارند برای مثال گاهی شما میدانید که یکی از اعضای خانواده یا دوستانتان به خطا میرود و از آنجا که به درستی راهش ایمان دارد از کسی تقاضای کمک یا راهنمایی نمیکند، اما شما مطمئن هستید که اشتباه میکند در این موارد، حق دارید حتی بدون درخواست او، وارد عمل شوید و پس از جلب اعتمادش، تجربیاتتان را در اختیارش قرار دهید.
مخاطبمان دقیقا از ما چه میخواهد؟
وقتی تقاضایی مطرح میشود کاملا آن را درک کنید و دقیقا بر اساس آن، نوع پاسخ و شیوه آموزشتان را طراحی کنید.
آموختن به دیگران گرچه به ظاهر کار آسانی است، اما وقتی قدم در راهش بگذارید و آستینها را برایش بالا بزنید میفهمید مهارتی دشوار است
این اصل به نظرتان خیلی ساده میآید اما بسیاری از ما، همین اصل ساده را در نظر نمیگیریم. برای مثال امکان دارد کودک تان از شما بپرسد در قبال رفتار بد همکلاسیاش در دبستان چگونه باید واکنش نشان بدهد. شما در این شرایط باید دقیقا پاسخ او را بدهید اما در شیوه نادرست، ناگهان وارد حاشیهها میشوید، برای او درباره ویژگیهای دوستان خوب و بد حرف میزنید، از خاطرات مختلف خودتان در دبستان میگویید، برایش درباره دوستان قبلیاش صحبت میکنید، از رویاهایی که برای آیندهاش دارید حرف میزنید و دست آخر وقتی او هنوز هاج و واج نگاهتان میکند، یادتان میافتد سراغ اصل قضیه بروید و در این هنگام، به دلیل کمی وقت، کل پاسخ را، تند و کوتاه، در چند جمله خلاصه میکنید.
این واکنش نشان میدهد که شما در این ماجرا، تقاضای طرف مقابل را به درستی درک نکردهاید یا نسبت به آن بیاهمیت بودهاید و ترجیح دادهاید اهدافی که خودتان دنبال میکردهاید را به زور به او دیکته کنید.
درباره آموزش به بزرگسالان نیز قانون درک تقاضا صدق میکند. در این زمینه نیز نمونهای برایتان نقل میکنیم. فرض کنید همسرتان درباره ضبط صوت جدیدی که خریداری کردهاید از شما میپرسد: «عزیزم! با کدام دگمه روشنش کنم؟» اگر بخواهید شیوه درست را انتخاب کنید، باید نوع پاسختان را با توجه به پرسش او تنظیم کنید و تحویلش بدهید اما در شیوه نادرست، شما ابتدا برایش درباره ویژگیهای آن ضبط صوت، شهرتش در بازار، روش نگهداریاش، قیمتش و.... توضیح میدهید و در اواسط صحبتهایتان، به موضوع دگمه روشن کردن میرسید، اما مهلتی برای به خاطر سپردن یا یادگرفتن این نکته به او نمیدهید و در عوض بحث را با توضیحاتی درباره چگونگی جلو و عقب بردن نوار، ضبط صدا یا به کار انداختن رادیوی آن، ادامه میدهید !
وقتشناس باشیم
همان مثال ضبط صوت و همسرتان را به یاد بیاورید. حالا فرض کنید او تعدادی مهمان دعوت کرده است و نگران رو به راه کردن اوضاع خانه است که شما سر میرسید و میگویید: «مایل هستید طرز کار ضبط صوت را یادت بدهم؟» فکر میکنید طرف مقابلتان چه حالی دارد و حتی اگر حاضر شود بخشی از وقتش را صرف شنیدن توضیحات شما کند، میتواند بر آنچه میگویید تمرکز کند؟!
به همین دلیل است که باید در آموزش، بهترین زمان را انتخاب کنید، زمانی که مخاطبتان، فرصت کافی برای گوش دادن به حرفهایتان داشته باشد و مهمتر این که در شرایط اضطرار و نگرانی نباشد.
سرشاخهباشیم نه تنه درخت
سرشاخههای تازه سبز شده درختان را دیدهاید؟ آنها نرم و انعطافپذیرند. برای آنها فرقی نمیکند دیوار یا سیم خارداری سر راه شان باشد به هر حال میتوانند خودشان را با موقعیت تازه وفق دهند. راهشان را کج کنند یا خم شوند یا پیچ و تاب بخورند و خلاصه مسیر درست را برای رویش پیدا میکنند، اما همین شاخهها پس از مدتی وقتی چوبی میشوند، دیگر نمیتوانند به همین راحتی خودشان را با شرایط مختلف سازگار کنند و همین وضعیت باعث میشود بشکنند.
این مثال را زدیم که بفهمید یک آموزگار خوب باید انعطافپذیر باشد تا بتواند خودش را با شرایط شاگردش سازگار کند و در غیر این صورت مثل شاخهای خشک میشکند و زحمتش به هدر میرود.
منظور ما از سازگار شدن با شرایط شاگردتان این است که با توجه به رده سنی، هوش و حوصلهاش به او آموزش بدهید. برای مثال شما نمیتوانید تجربهای درباره پیدا کردن یک دوست خوب را، در قالب سخنرانی یک ساعته برای کودکی 7 ساله توضیح بدهید چون او فقط مدت کوتاهی طاقت میآورد به صحبتهایتان گوش کند.
کودکان توضیحات را در قالب مثال و داستان بهتر درک میکنند، بنابراین بهتر است اطلاعات را مثل لقمههای صبحانه در ابعاد کوچک و آرامآرام به آنها ارائه کنید. آموزگار خوب برای کودکان باید قصهگو و همبازی پر انرژی باشد.
و اما سالمندان، آنها نیاز به توضیح بیشتر و دقیق تری درباره یک مبحث دارند و احتمال دارد به دلیل کهولت، چندین بار یک موضوع مشخص را از شما بپرسند و در اواسط صحبتهایتان کسل یا خوابآلود شوند، آنها سختتر میتوانند چیزی را به خاطر بسپرند یا محاسبه و تحلیل کنند و بر این اساس، آموزگار خوب برای سالمندان باید بتواند خودش را در هر لحظه جای آنها بگذارد و سطح توانمندی و حوصلهشان را هوشمندانه بسنجد.
جوانها بر خلاف این دو گروه، رغبتی به توضیح اضافه، داستانپردازی و نصیحتهای صریح و طولانی ندارند. اگر در خانه جوان یا نوجوانی دارید که میخواهید نکتهای را به او بیاموزید باید در نهایت دقت، سعی کنید برایش نقش یک آئینه را داشته باشید. منظورمان این است که باید از اصطلاحات زبانی روزمرهاش، فرآیند فکر کردنش، علائقش و سرگرمیهایش آگاه باشید. به این ترتیب میشود نتیجه گرفت که آموزگار خوب برای جوانها باید در وهله اول رفیقی یکرنگ برایشان محسوب شود.
با توجه به این نکات، لازم است وقتی در موقعیت یاد دادن قرار میگیرید، اول از خود بپرسید: «چه چیز را، با چه روشی، در چه سطحی و به چه نوع مخاطبی میخواهم بیاموزم؟»
مرجع رو کنیم
بد نیست اگر در حین آموزش به دیگران، گاهی گفتههایتان را با استناد به مراجعی، معتبرتر کنید. فرض کنیم مشغول آموزش روش صحیح برنامهریزی در امور خانواده، به همسرتان هستید. مسلما شما این اطلاعات را از کتاب، رادیو، تلویزیون یا روزنامه کسب کردهاید یا پای گفتههای فردی آگاه در این زمینه نشستهاید، در این شرایط اگر در طول گفتوگو اشارهای هم به مراجع کسب اطلاعاتتان داشته باشید، او بهتر و بیشتر به شما اعتماد خواهد کرد.
خلق و خویمان را عوض کنیم
انتخاب کلمات مناسب و چگونگی بیان آنها در تدریس نقشی مهم بازی میکند. آموزگار خوب باید آرام و شمرده صحبت کند و در فواصل میان جملاتش، لحظاتی کوتاه مکث کند تا مخاطب فرصت اندیشیدن به آنچه میگوید را داشته باشد.
کودکان توضیحات را در قالب مثال و داستان بهتر درک میکنند، بنابراین بهتر است اطلاعات را مثل لقمههای صبحانه در ابعاد کوچک و آرامآرام به آنها ارائه کنید
او همچنین باید بتواند صدایش را کنترل کند. هیچ دقت کردهاید آدمهایی که با طول موجی ثابت و بدون بلند و کوتاه شدن صدایشان صحبت میکنند چه زود مخاطبانشان را از دست میدهند؟ یک آموزگار خوب، باید سخنوری حرفهای باشد و برای این کار، نه تنها وظیفه دارد بلندی صدایش را در طول آموزش تغییر بدهد، بلکه به مرور زمان یاد میگیرد، نگاهش را میان شاگردانش تقسیم کند و از حرکت دستهایش هم در توضیح مطالب کمک بگیرد.بر خلاف تصور عموم، همیشه آن که بیشترین اطلاعات را دارد بهترین آموزگار نیست، بلکه برترین آموزگار، بهترین روش برای یاد دادن و دوست داشتنیترین خلق و خو را دارد، اوست که در خاطرهها میماند، دیگران پذیرایش میشوند و آنچه یاد میدهد را تا پایان عمر آویزه گوششان میکنند.
بر همین اساس، برای تبدیل شدن به آموزگاری حرفهای در خانه، خلقی باز و طبعی لطیف، چهرهای بشاش و صبری زیاد، صورتی مزین به لبخند و دلی بیگانه با خشم را به ویژگیهای شخصیتان بیفزایید.
در ضمن این هشدار را جدی بگیرید که خانواده و دوستان و آشنایان نیز، حاضر نیستند غرور و خودخواهی را بپذیرند. حتی اگر بهترین درسهای زندگی را برای آموختن با خود به ارمغان آورده باشید تا وقتی فروتنی پیشه نکنید، دیگران تنهایتان میگذارند.
اعتماد به نفس داشته باشیم
چه طور وقتی هنوز خودتان به خودتان اعتماد ندارید، انتظار دارید دیگران به شما اعتماد کنند و چیزی را از شما بیاموزند؟ برای این که آموزگار خوبی باشید، ابتدا حس اعتماد به نفس را در خود تقویت کنید. ما در قسمت قبلی از تواضع و فروتنی برایتان گفتیم اما بعضیها آن را با ناچیز شمردن خود اشتباه میگیرند. این که ما به کارمان، توانمندیمان و درستی آنچه میگوییم ایمان داشته باشیم باعث میشود، دیگران نیز ما را به عنوان فردی مناسب برای آموزش دادن، انتخاب کنند.
خلاقیت داشته باشیم
یک آموزگار حرفهای، همیشه تکنیکی معین را برای انتقال اطلاعاتش به کار نمیبرد، بلکه در هر لحظه، خلاقیتش را فرا میخواند تا از او بپرسد: «آیا راهی برای انتقال بهتر و متفاوت اطلاعات وجود دار ؟».
بگذارید این موضوع را با مثالهایی آشکارتر کنم. چندی پیش مادری به تحریریه روزنامه آمد که موفق شده بود به فرزند معلولش صحبت کردن بیاموزد و او را تا جایی برساند که بتواند تحصیلاتش را تا مقاطع بسیار بالا ادامه دهد.
دخترک معلولی که حالا به دانشگاه میرفت، همان بیماری بود که سالها پیش از آن، پزشکان به مادرش هشدار داده بودند هیچ چیز یاد نخواهد گرفت و تا پایان عمر زندگی نباتی خواهد داشت، اما گوش مادر به این حرفها بدهکار نبود و میخواست تاثیر آموزش را به پزشکان ثابت کند. بنابراین خودش با روشهایی خلاقانه وظیفه آموزش دخترک را که هنوز زبان باز نکرده بود، عهدهدار شد.
او میخواست کودکش را وادار به سخن گفتن کند بنابراین اشیای گوناگون را نقاشی میکرد و آنها را به قسمتهای مختلف خانه میآویخت و تا چندین سال، بدون این که نتیجهای بگیرد کلمات را تلفظ میکرد. همین زن، برای خودش لباس بازی دوخته بود و بچههای همسایهها را به خانه میآورد و وادار به بازی میکرد تا دخترش ترغیب شود و در بازیها شرکت کند یا دستکم حرفی بزند.این روند حدود 5 ـ 4 سال طول کشید و دخترک حتی کلمهای بر زبان نیاورد، اما زن آموزشش را قطع نکرد تا سرانجام روزی کودک لب به سخن گشود و بسختی به لوله گاز کرمرنگ خانه اشاره کرد و رنگش را گفت!
پدرها و مادرهای زیادی وجود دارند که همراه کودکانشان بازی میکنند تا نکتهای را به آنها بیاموزند، پدران و مادرانی که حتی برای آموزش بستن بند کفش به بچهها، شعر یا داستانی شیرین میسازند و... . ما نام اینها را خلاقیت میگذاریم، اما فکر نکنید خلاقیت را فقط باید برای آموزش به کودکان به کار برد، آموزش به سالمندان، جوانان و نوجوانان هم روشهای خاص خودش را میطلبد.
چند بار سعی کردهاید به مادربزرگتان یاد بدهید هر کدام از قرصهایش را در چه ساعتی از روز بخورد؟ ما دوستی را میشناسیم که با روشی خلاقانه این موضوع را یکبار و برای همیشه به مادربزرگش یاد داد. او برای این کار، یک مقوای بزرگ، در ابعاد روزنامه دیواریهایی که دوران کودکی درست میکردیم، خرید و مادر بزرگ را در هر ساعتی از روز در حال خوردن یک رنگ از قرصها نقاشی کرد و زیرش شرح ماجرا را در چند کلمه با ماژیک نوشت و موثر بود.
چاشنی شوخطبعی
حس شوخطبعی مثل چاشنی آموزش غذا، نکتهای کلیدی است که بدون آن، فرآیند یادگیری و یاد دادن، خستهکننده میشود. شوخیهای آموزگار در ذهن شاگردانش یا شوخ طبعی والدین برای فرزندان گاهی تبدیل به کدهایی برای به خاطر سپردن یک مبحث یا اطلاعات زندگی میشوند.شوخیهای مودبانه، وقتی چیزی را به دیگری یاد میدهید، نه تنها محیط خانه را با نشاط میکند، نگرانی دیگران از مواجهه با موضوعی که دربارهاش نمیدانند را کاهش میدهد و برایشان آرامش به ارمغان میآورد، ضمن آن که انسانهای شاد آمادگی بیشتری برای آموختن دارند.
مریم یوشیزاده
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم