در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
این بار قتل در شیفت او اتفاق نیفتاده اما رئیس او را مامور این پرونده کرده بود. به زعم سرگرد این اتفاق نشان میداد او یک سر و گردن از بقیه بچههای اداره بالاتر است و تا سرهنگ شدن فاصله زیادی
ندارد.
کارآگاه بیش از هر چیز به آرامش نیاز داشت تا بتواند در سکوت مطلق پرونده را کلمه به کلمه بخواند. موضوع مربوط به قتل دختری 19ساله به اسم حلیمه بود.
او همراه خانوادهاش از اهواز به تهران آمده و ناگهان گم شده بود.
خانوادهاش همان زمان موضوع را به پلیس گزارش کرده و صبح روز بعد جسد دختر در حوالی میدان هروی پیدا شده بود.
در پرونده اطلاعات زیادی که به درد شهاب بخورد، وجود نداشت برای همین او باید خودش از پدر و مادر حلیمه بازجویی میکرد. اتفاقا آن دو قرار بود تا یک ساعت دیگر به اداره بیایند. میخواستند جنازه را تحویل بگیرند و به اهواز ببرند.
قبل از رسیدن خانواده دختر، کارآگاه از ستوان ظهوری خواست همه مقدمات را آماده کند. او میدانست پرس و جو کردن از خانواده حلیمه کار چندان آسانی نیست، حسی غریب و تجربهای که در این سالها داشت به او میگفت قتل دختر دم بخت اهوازی باید در مسائل ناموسی ریشه داشته باشد.
بالاخره آمدند، البته از مادر حلیمه خبری نبود و برادر بزرگش،پدر را همراهی میکرد. سرگرد ترجیح داد از آنها تک تک سوال و جواب کند.
معمولا وقتی اعضای یک خانواده همزمان مخاطب قرار میگیرند، حرفهایشان را یک کاسه میکنند اما اگر از آنها جداگانه بازجویی شود هر چقدر هم که قبلش هماهنگ کرده باشند، بالاخره میشود کمی تناقض بین صحبتهایشان پیدا کرد، البته به شرط این که کاسهای زیر نیم کاسه باشد که اتفاقا کارآگاه در این مورد مطمئن بود.
پدر حلیمه از مرگ دخترش ناراحت بود اما نه مثل بقیه پدرهایی که بچه جوانشان کشته میشود، البته خودش میگفت زیاد هم غصه نمیخورد.
حدس سرگرد داشت درست از آب در میآمد، حلیمه بنا به تصمیم فامیل قرار بود با پسر عمویش ازدواج کند اما یک خواستگار سمج هم داشت.
آن پسرک مهندس بود و در منطقه کیانپارس اهواز زندگی میکرد. پدر حلیمه وقتی صحبت را به اینجا رساند از نادانی دخترش حرف زد و گفت زرق و برق زندگی آن پسر چشم دخترش را گرفته بود و او برای ازدواجی که از سالها قبل بحثش تمام و قطعی شده بود، نافرمانی میکرد.
ستوان ظهوری بسختی میتوانست متن بازجویی را پیاده کند و زیاد متوجه لهجه پدر مقتول نمیشد.
کارآگاه از مرد سیاهپوش درباره علت سفر خانوادگیشان به تهران و ماجرای گم شدن حلیمه پرسید. مرد از این که مامور پلیس، دخترش را به اسم کوچک صدا کرده است، چندان خوشش نیامد، چشم غرهای به او رفت و گفت: آمده بودیم فاتحهخوانی پدر عروسم.
او سپس لحن آمرانهای پیدا کرد و ادامه داد: حالا هم جسد را بدهید. میخواهیم برویم شهر خودمان.
سرگرد خودکاری را که از اول بازجویی در دست گرفته بود روی میز گذاشت ، بلند شد و در حالی که قدم میزد، جواب پدر حلیمه را داد:برای رفتن زیاد عجله نکن. فعلا اینجا کار داری.
مرد کمی گیج شد و بعد از لحظهای سکوت جوش آورد: کار دارم؟ چه کار دارم؟ میگویم باید برگردم اهواز تمام کارهایم مانده روی دستم، اصلا من از هیچ کس شکایت ندارم. دختری که نافرمانی کند زیاد هم نباید برایش عزا نگه داشت. حتما کار آن خواستگار....
کارآگاه وقتی آن ناسزا را شنید به او تذکر داد متانت و ادب را فراموش نکند. پدر حلیمه عذر خواست و چند دقیقهای درباره این که او اصلا مرد بی ادبی نیست و خیلی هم خودش را مقید میداند، صحبت کرد و بعد نوبت به پسرش رسید تا همان سوالات قبلی را جواب بدهد. حلیمه وسط مجلس عزا از مسجد بیرون آمده و دیگر کسی او را ندیده بود تا اینکه جنازهاش را گوشه خیابان پیدا کردند.
این پرونده از نظر ستوان ظهوری و البته رئیسش چند مظنون داشت؛ پدر و برادر حلیمه، پسرعموی او و خواستگار دیگرش که اسمش حسین بود. کارآگاه پدر و پسر را فقط به این شرط آزاد کرد که پایشان را از تهران بیرون نگذارند.
ستوان ظهوری هم موظف شد پیگیری کند و ببیند حسین یا پسرعموی حلیمه روز قتل در شهر خودشان بودند یا نه. هر دوی آنها اتفاقا آن روز برخلاف قاعده به تهران آمده بودند.
جاسم با پرواز ساعت 10صبح و مهندس با پرواز 11. کار گره خورد و این استعلام نتوانست حلقه مظنونان را کوچکتر کند. شهاب توانست حکم جلب هر دوی آنها را بگیرد و همان شب ظهوری و 2 مامور عملیاتی راهی اهواز شدند اما ظهر روز بعد ستوان فقط با جاسم برگشت و البته یک خبر. حسین خودکشی کرده بود، چند ساعت قبل از این که پرواز ماموران در فرودگاه اهواز بنشیند، او خودش را از پل پنجم پایین انداخته و جا به جا مرده بود.
باز هم اوضاع پیچیدهتر شد. آیا مهندس به خاطر عذاب وجدان قتل چنین کاری کرده یا از تاثر مرگ دختر مورد علاقهاش مرگ را به زندگی ترجیح داده بود، شاید هم اصلا او را کشته بودند، البته ستوان فرضیه آخر را منتفی میدانست و میگفت 2 راننده عبوری حسین را موقع پریدن از پل دیدهاند. شهاب این وسط به چشمان خودش هم اعتماد نداشت چه برسد به 2 راننده بینام و نشان.
ساعت 4 بعد از ظهر بود که بازجویی از جاسم شروع شد. او صم بکم روی صندلی فلزی لم داده بود و حاضر نبود یک کلمه هم صحبت کند.
یک ساعت کلنجار رفتن با او هم فایدهای نداشت و جوانک حتی حاضر نبود بگوید آن روز برای چه راهی تهران شده بود آن هم در شرایطی که قبل از آن هیچ وقت پایتخت را ندیده و دوست و آشنایی در این شهر نداشت.
کارآگاه این بار ناچار شد پدر و برادر حلیمه را هم بازداشت کند، چون هیچ بعید نبود دست همه آنها در یک کاسه باشد و با هم تبانی کرده باشند.
در این بین گزارش پزشکی قانونی چند نکته را مشخص کرد.
اول این که قتل در همان اولین ساعات گم شدن حلیمه اتفاق افتاده و دوم آن که او قبل از مرگ حسابی تقلا کرده و با قاتل درگیر شد بود.
ستوان ظهوری که قبل از کارآگاه نظریه را خوانده بود، وقتی دید سرگرد نامه را روی میزش گذاشت پیشنهاد کرد مظنونان را تن پیمایی کنند تا شاید جای زخمی، خراشی یا چنگ و گازی پیدا شود.
این کار با توجه به جدال حلیمه و قاتلش میتوانست مفید باشد اما مشکل وقتی بیشتر شد که هیچ کدام از 3 مرد کوچکترین جراحتی نداشتند.
ستوان ظهوری که بدجوری در عطش یک سرنخ میسوخت با این که روزه بود و هوا حسابی گرم، ترجیح داد به جای نشستن در اداره سراغ شرکتکنندگان آن مجلس ختم برود و ببیند آیا کسی دیده پدر یا برادر حلیمه وسط مجلس از آنجا بیرون بروند. این کار 6 ساعت از وقت او را گرفت، طوری که اصلا نفهمید کی افطار شد.
او گرسنه و تشنه به اداره برگشت و وقتی دید سرگرد منتظرش نمانده و به خانه رفته، حسابی عصبانی شد. برای همین حتی تلفن هم نزد تا نتایج تحقیقاتش را گزارش بدهد.
روز بعد 2 همکار صبح خود را با دلخوری از هم شروع کردند اما توافقی نانوشته و ناگفته بین آنها وجود داشت که اختلافاتشان را موقع رسیدگی به پروندهها فراموش کنند. ستوان برای شهاب توضیح داد بعضی از حاضران در مجلس ختم میگویند دیدهاند پدر حلیمه به تنهایی از مسجد بیرون رفت، بعضی دیگر برادر حلیمه را موقع خروج تنها دیدهاند، چند نفری هم تا آنجا که یادشان است، فکر میکنند هر دو نفر بیرون زدند البته عدهای هم به نظرشان این طور میرسد که آن دو تا آخر در جمع حضور داشتند.
سرگرد کاملا گیج شده بود و نمیفهمید بالاخره آن روز چه اتفاقی افتاد و چطور ممکن است هر کسی یک حرف بزند، شاید دلیلش این بود که 2 مظنون در آن جمع چندان آشنا نبودند و این احتمال وجود داشت که آنها را با افراد دیگری اشتباه بگیرند. راحتترین کار برای کارآگاه این بود که همه تقصیرها را گردن حسین بیندازد و بعد چون او خودکشی کرده، پرونده را مختومه کند اما این از عدالت به دور بود و از عهده شهاب برنمیآمد. برای همین چارهای نداشت جز این که کوشش خودش را چند برابر کند.
سرگرد برای چندمین بار بازجویی از مظنونان را شروع کرد، هیچ کدام از آن 3 نفر تهران را بلد نبودند از طرفی هیچ کدامشان ماشین نداشتند و طبیعتا نمیتوانستند جسد را روی کولشان یا با تاکسی جابهجا کنند، البته مورد دوم درباره حسین هم مصداق داشت.شاید اصلا قتل کار یک غریبه بود یا یک همدست تهرانی داشتند.
ستوان ظهوری وقتی دید باز هم به جایی نرسیدهاند فکر بکری به سرش زد. آنها اگر میفهمیدند حلیمه برای چه از مجلس ختم بیرون زده و کجا میخواسته برود، شاید نیمی از راه را طی کرده بودند.
کارآگاه نظرش بر این بود که به احتمال زیاد او و حسین با هم تبانی کرده بودند و قصد فرار داشتند اما میشد در این باره هم تردید کرد، چون وقتی دختری میخواهد از خانواده فرار کند معمولا باید کمی پول و مدارک شناساییاش را همراه داشته باشد ولی در کیف حلیمه هیچ چیزی جز یک برس کوچک، یک گوشی تلفن همراه،یک آیینه و چند شکلات وجود نداشت.
2 مامور در حال تبادل نظر و فرضیهبافی بودند که کسی بعد از زدن یک تقه کوتاه و کم صدا به در، وارد شد. شهاب به احترام همکارش تمام قد ایستاد و با اشاره دست او را به نشستن دعوت کرد.
مهمان از بچههای اداره مبارزه با کیف قاپی بود و خبری برای کارآگاه داشت. 8 روز پیش کیف مردی را در بلوار دریا شهرک غرب دزد زده و چند چک سفید امضا از مالباخته برده بودند و حالا دیروز یکی از چکها با شناسنامه حلیمه نقد شده بود.
این مهمترین خبری بود که سرگرد میتوانست بشنود، حتی انتظارش را هم نداشت یکدفعه در این بن بست چنین سرنخی گیرش بیاید.
علیرضا رحیمی نژاد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم