گفتگو با «علیرضا رئیسیان» کارگردان ، درباره آخرین فیلمش

قضاوت در چهل سالگی

ساختمانی قدیمی در حاشیه اتوبان مدرس، جایی است که قرار است با کارگردان فیلم چهل سالگی گپ و گفتی داشته باشم. صدای ترافیک کرکننده اتوبان تا دقایقی پس از مصاحبه همچنان در گوشم باقی مانده است.
کد خبر: ۳۴۲۴۲۸

با استقرار در داخل اتاقی که علیرضا رئیسیان امور روزانه‌اش را در آن رتق و فتق می‌کند، چند لیوان آب یخ و یک بطری آب معدنی، به همراه 2 لیوان شربت هم از راه می‌رسد تا در کنار کولری آبی که با ریتمی آرام و یکنواخت هوا را خنک می‌کند؛ فضای مطلوبی برای مصاحبه ایجاد شود.

علیرضا رئیسیان که بعد از مدت‌ها مشغله در بخش صنفی سینما، فرصت کرده تا فیلم سینمایی دیگری بسازد، می‌گوید: «محور فیلمش درخصوص اخلاق است.» فروش فیلم تا همین اندازه نیز او را خوشحال کرده؛ هرچند با قطعیت می‌گوید: «فیلم قطعا فروش بالایی نخواهد داشت.» او البته امیدوار است مخاطبان طبقه متوسط که از نظر او، مخاطب اصلی این فیلم هستند؛ بزودی مخاطب چهل سالگی شوند تا از تماشای آن لذت ببرند.

هیچ یک از دو فیلم آخر شما ـ «ایستگاه متروک» و «سفر» ـ را موفق نشدم تا به آخر ببینم؛ اما فیلم چهل سالگی فرق می‌کرد. این فیلم همه چیز دارد؛ از عشق میانسالی تا بازیگر سوپراستار و تصادف و ماجرای تعقیب و گریز. آیا این شکل از فیلمسازی را ادامه می‌دهید؟

در فیلم «ریحانه» تجربیاتی درخصوص استفاده از تقارن در سینما انجام دادم. این روایت هم از نظر مفاهیم و هم از نظر زیبایی‌شناسی مخصوص شرق است و مانند دایره‌ای است که به هم نزدیک می‌شود؛ اما بسته نمی‌شود. در «ریحانه»، موضوع عشق زمینی مطرح می‌شود. در 7 دقیقه اول فیلم «سفر» همه‌اش باران و جاده است و یک تصادف هولناک. این صحنه در فیلمنامه با جزئیات توسط عباس کیارستمی نوشته شده بود؛ اما با شکل فیلمسازی او این کار را نمی‌شد ساخت. این تجربه در زمان خودش منحصر به فرد بود که بعدها توسط دیگر کارگردان‌ها نیز دنبال شد. در «ایستگاه متروک»، صحنه‌های خیال‌گونه در قطار خیلی متفاوت بود. «پرونده هاوانا» یک تریلر بود که در زمینه یک جریان عشقی و عاشقانه رخ می‌داد. با این حال من تلاش می‌کنم فیلم‌هایی بسازم که در مرکزیت قصه آن به مساله «بحران خانواده» توجه شود. تا جایی هم که بتوانم دست از سر این موضوع برنمی‌دارم، چون به نظرم مساله اصلی تمام جوامع بشری، فعلا و تا آینده همین درگیری‌های درون خانواده است.

اما این بحران در فیلم شما بین 2 شخصیت زن و شوهر شکل می‌گیرد و خیلی شاهد حضور فرزندان در داخل این بحران نیستیم.

آن شکل از فیلمسازی مورد علاقه من نیست. به نظرم، بحران تا موقعی بحران است که از جمع زن و شوهر خارج نشده است؛ زمانی که این موضوع به فرزندان سرایت کند، دیگر اسمش بحران نیست و «فاجعه» است. خیلی از خانواده‌ها این رودررویی را ادامه می‌دهند که کار خوبی نیست. من سعی می‌کنم پیش از این ماجرا را بگویم که چطور می‌شود از این بحران پیشگیری کرد.

صحنه پایانی فیلم، 2 بادبادک را در آسمان غبار گرفته شهر نشان می‌دهد. می‌توان این بخش را این‌طور تعبیر کرد که هنوز این مشکل و بحران حل نشده است و این زن و شوهر همچنان با هم درگیر هستند.

پایان فیلم باز است و این مساله شامل همه شخصیت‌ها می‌شود. معلوم نیست شخصیت‌ها چه سرنوشتی پیدا می‌کنند. مخاطب می‌تواند هر برداشتی را انجام دهد.

اما نمایش 2 بادبادک که در آسمان غبار گرفته شهر در حال پرواز هستند، پایان بازی نیست و دقیقا اشاره به ابهام زندگی این دو شخصیت دارد. به نظرم نمی‌توان جز این برداشتی داشت.

به نظرم امر خلاقانه فیلم با مخاطب کامل می‌شود. من هیچ وقت به دنبال این نیستم که همه مفاهیم را به شکل بسته‌بندی شده به مخاطب ارائه کنم. آن شیوه مخصوص تبلیغاتچی‌هاست؛ اما من باید به شعور مخاطب احترام بگذارم و در فرآیند فیلم، جایی هم برای او در نظر بگیرم. تعبیر شما هم می‌تواند درست باشد.

فیلمسازی در سینمای ایران، این روزها فرمول ساده و مشخصی پیدا کرده و اغلب کارگردان‌ها به دنبال ساخت فیلم‌های ارزانقیمت برای نمایش در سینما هستند. در این شکل از فیلمسازی در کنار حذف برخی از مسوولیت‌ها و عناوین، آنچه بیش از هر چیز خودنمایی می‌کند، استفاده از عناصر غیرحرفه‌ای و ارزانقیمت است؛ اما آنچه در فیلم «چهل سالگی» اتفاق افتاده، حضور چهره‌هایی از نسل قدیمی و کلاسیک سینما همچون: محمود کلاری به عنوان فیلمبردار، نظام‌الدین کیایی به عنوان صدابردار، ایرج رامین‌فر به عنوان صدابردار و عبدالله اسکندری در مقام طراح چهره‌پردازی است.

من دانش‌آموخته سینما هستم و از منظر یک حرفه جدی به سینما نگاه می‌کنم. تصورم هم این نیست که کارمند دولت هستم و بر اساس این تعریف می‌توانم هر نوع کاری را به این بهانه انجام دهم. به نظرم سینما، حرفه‌ای در بالاترین مرتبه جایگاهی است و به دلیل این تربیت همیشه سعی می‌کنم عواملی که برای ساخت فیلم انتخاب می‌کنم، از عوامل حرفه‌ای باشند تا هم حرف یکدیگر را راحت‌تر متوجه شویم و هم این‌که برداشت مشترکی از کار با هم داشته باشیم. 5 نفر از عوامل حرفه‌ای 3 فیلم اخیر من افرادی هستند که با هم چند همکاری داشته‌ایم. اینها آدم‌هایی هستند که با هم به یک رابطه تعریف شده‌ رسیده‌ایم.

این رابطه تعریف شده، نمی‌تواند منجر به تکراری شدن فیلم‌ها شود؟

خیر. من همیشه فیلم نمی‌سازم و هر چند سال یکبار امکان فیلم ساختن پیدا می‌کنم. البته نکته مهم این است که عوامل حرفه‌ای یک جورهایی برخلاف سینمای مستقل جهان در آمریکا و اروپا ـ در فیلم‌هایی از جنس «چهل سالگی» ـ حضور می‌یابند. در آنجا حضور در چنین فیلم‌هایی نوعی تشخص‌بخشی به کارنامه کاری خود هنرمندان است و به همین خاطر معمولا آنها در زمینه دستمزد خیلی کوتاه می‌آیند. مثلا وقتی یک سوپراستار قرار است در فیلم «وودی آلن» ایفای نقش کند، دستمزد خودش را در سطح بودجه وودی آلن پایین می‌آورد؛ اما در ایران چنین چیزی نیست و هیچ کدام از عوامل از دستمزد خود کوتاه نمی‌آیند، حتی یکی از بازیگران فیلم برای یک روز اضافه کار فکر می‌کرد باید دستمزد یک ماه را بگیرد. او بر همین مبنا رفت و از من شکایت کرد؛ اما تلاش‌هایش به جایی نرسید.

با توجه به مشغله‌هایی که در بخش صنفی سینمای ایران داشتید، چطور فرصتی برای ساخت این فیلم فراهم شد؟

من علاقه فراوانی به فعالیت‌های اجتماعی دارم و این فعالیت‌های صنفی نیز بیشتر گرایش‌هایی اجتماعی داشت. همین مساله باعث شد در 18 سال گذشته که در کانون کارگردان‌ها بودم، کمتر فرصت فیلمسازی داشته باشم. امیدوارم فاصله فیلمسازی‌ام کوتاه شود، چون فیلمسازی فعالیتی است که انرژی فراوانی از آدم می‌برد و من هم دیگر نمی‌توانم در این سن و سال تعداد زیادی فیلم بسازم.

سینمای ایران در سال‌های اخیر با مشکل «بازیگر» مواجه بوده است. وقتی قرار است فیلمی درخصوص جوانان ساخته شود، بازیگر شناخته شده و سوپراستار به تعداد کمی وجود دارد و اغلب کارگردان‌ها مجبورند از بازیگران میانسال برای نقش‌های جوان استفاده کنند. فیلم چهل‌سالگی از معدود فیلم‌هایی است که در آن از بازیگران برای سن و سال واقعی خودشان استفاده شده است و مثلا محمدرضا فروتن و لیلا حاتمی که پیش از این در نقش پسر ـ دخترهای جوان حضور داشتند، در این فیلم در نقش‌هایی نزدیک به سن و سال واقعی خودشان ظاهر شده‌اند.

اشاره درستی کردید. البته ما گاهی با این مشکل هم مواجه هستیم که بازیگران از ایفای نقش شخصیت‌هایی که جوان نیستند، امتناع می‌کنند و مثلا بازیگر خانمی می‌گوید؛ «چرا برای من نقش یک زن میانسال را گذاشتی؟» در این فیلم فروتن واقعا 40 ساله بود و حتی تولد 40 سالگی‌اش هم در زمان فیلمبرداری این فیلم برگزار شد. البته لیلا حاتمی هنوز یکی دو سالی جا دارد. من سعی می‌کنم امر غیرواقعی آنقدر گل‌درشت نباشد که مخاطب متوجه شود ما در حال انجام کاری اغراق‌شده هستیم.

با توجه به بخش‌هایی از فیلم که داستان در گذشته می‌گذرد، مساله جوان‌کردن این بازیگران هم مساله مهمی بود؟

بله. این کار توسط عبدالله اسکندری و با ظرافت فراوانی انجام شد. البته جوان کردن همیشه از پیر کردن سخت‌تر است. این بازیگران هم این آمادگی را داشتند که جلوه‌های ظاهری‌شان تغییر کند و کمی پیر شوند. این تفاهم بین ما وجود داشت و در فیلمنامه هم بود که این شخصیت‌ها قرار است 20 سال جوان‌تر و 20 سال پیرتر شوند.

در داستان بر این مساله اشاره می‌شود که فرهاد، فردی اخلاق‌مدار است و به همین دلیل حاضر نمی‌شود از وسیله‌ای که دوستش از کربلا برای «شنود» آورده، استفاده و مکالمه رقبای کاری‌اش را شنود کند؛ اما چرا در ادامه این شخصیت حاضر به استفاده از این وسیله برای کشف مناسبات خانوادگی‌اش می‌شود؟

این سوال برای برخی از مخاطبان فیلم وجود داشت؛ اما به نظرم این حرکت غیراخلاقی نیست و حرکتی در جهت آگاهی یافتن برای امر «قضاوت» است. کل این فیلم در مورد مفهوم و مساله قضاوت است و آدم‌ها در آن همدیگر را قضاوت می‌کنند. آدم‌ها دیگران و خودشان را هم قضاوت می‌کنند و البته همه این قضاوت‌ها در سطح دنیای مادی و محسوس خیلی ناقص است.

به این مساله اشاره مستقیمی هم در فیلم داشته‌اید. از طریق نمایش محاکمه مردی که همسرش سکته کرده است؟

بله. این دادگاه بسیار مشهور است و براساس اسناد و وقایع تاریخی بازسازی شده است. در همین صحنه پیرنیا تاکید می‌کند و می‌گوید که ایمان داشته که این مرد قاتل حقیقی همسرش است؛ اما مدرکی در دست نداشته است.

حالا چون بحث این فیلم قضاوت است و قرار است این آدم به آگاهی برسد، از آن وسیله استفاده نادرست نمی‌کند و بعدها هیچ‌گاه به همسرش نمی‌گوید مثلا من از پشت سن دیدم که چی گفتی یا توی شنود حرفات شنیدم که به کوروش چی گفتی؟

پس علت این کار فرهاد چیست؟

او از بس آدم عاشقی است، این کار را می‌کند. او از شدت عشق این کار را می‌کند و تنفر و حسادتی در بین نیست.

برخی مخاطبان فیلم می‌گویند زن و شوهر بعد از گذشت چند سال از زندگی مشترک، دیگر درگیر چنین شک و تردیدهایی نیستند و درخصوص زندگی گذشته یکدیگر کنجکاوی نمی‌کنند. این‌که فرهاد بعد از 20 سال زندگی مشترک و داشتن فرزند، نگران خواستگاری است که مدتی کوتاه در زندگی همسر فعلی‌اش حضور داشته، کمی غیرواقعی نیست؟

غیرواقعی این بود که فرهاد می‌دانست نامزد قبلی همسرش در حال بازگشت به ایران است و قرار است مدتی با نگار همراه شود. این حرکت فرهاد عین بی‌غیرتی بود. شخصا معتقد نیستم که مفهومی مانند غیرت مختص طبقات خاصی از جامعه است. این علاقه در وجود فرهاد قوت دارد و بارها در طول فیلم به همسرش ابراز علاقه می‌کند؛ اما در جایی دیگر هم بابت اشتباهی که در قضاوت و در گذشته انجام داده، پشیمان است که نگار و کوروش را از هم دور کرده است. به همین دلیل اضطراب دارد که نکند این مساله در این زمان نتیجه عکس بدهد. به همین دلیل او نگران است و حالا باید از خودش مراقبت کند و خودش را درست کند.

این داستان می‌توانست به شکل برعکس اتفاق بیفتد؟ مثلا فرهاد زنی را دوست داشته که حالا قرار است از خارج از کشور بیاید و نگار نگران رابطه او با همسرش است؟

بله؛ اما محور داستان «چهل سالگی» و همچنین داستان «کنیزک و پادشاه» که در مثنوی آمده بود، به این شکل بود و به همین دلیل قصه باید این‌طوری اتفاق می‌افتاد. این فرمول هم که در مرکز داستان زن باشد و در دو طرف قصه دو مرد باشند، بهتر به نتیجه می‌رسید.

داستان فیلم «چهل سالگی» درباره زنی متاهل است که بعد از گذشت سال‌های طولانی، خواستگار قبلی‌اش به ایران بازمی‌گردد. روایت چنین قصه‌ای با در نظر گرفتن محدودیت‌های موجود در سینمای ایران فقط در چارچوب خاصی می‌تواند رخ دهد. در ابتدای داستان هم که از زبان مهناز، همکار نگار بر این مساله تاکید می‌شود. آیا این موضوع شما را نگران نکرد که مخاطب می‌تواند بسادگی داستان را حدس بزند؟

تمام بحث من در این فیلم این بود که از عشق مجازی به عشق حقیقی برسیم. این‌که آدم‌ها باید در مقابل هم امر آنی و گذرایی تسلیم شوند یا این‌که در مقابل آن مساله مقاومت کنند تا چیز بهتری نصیب آنها شود؟ ما برای این فیلم حدود 75 پرونده قتل‌های ناموسی را بررسی کردیم. در این زمینه فجایع عجیبی در جامعه رخ می‌دهد.

اما چنین قتل‌هایی بیشتر مختص بخش‌های از لحاظ فرهنگی محروم جامعه است و در میان جوامع روشنفکری چنین رفتارهایی مشاهده نمی‌شود.

بله اما نکته مهم این است که چرا همیشه باید کوتاه‌ترین راه بهترین راه باشد؟ چرا وقتی فردی سر راه فردی دیگر قرار گرفت باید به این مساله فکر کند که او هم مثل همه فیلم‌های خارجی، رابطه‌ای ناسالم ایجاد کند؟ تمام پیام فیلم این است که مقاومت در برابر یک امر خلاف، ممکن است نتایج بهتری را به دنبال داشته باشد. این مساله امروز جامعه ما را به شدت به سمت بی‌اخلاقی پیش برده است.

اما کوروش هم فردی سرد و بی‌عاطفه معرفی شده و با حضورش در ایران، مخاطب با دیدن او خیلی زود به این نتیجه می‌رسد که اصلا از او بخاری بلند نمی‌شود.

این مساله دلیل دارد. کوروش از غرب آمده و دوباره به غرب می‌رود. او در همان جا زندگی و رشد کرده است. او در داستان نماد صورت، ظاهر و نمود عشق ظاهری است و به همین دلیل وقتی مخاطبان می‌گویند چرا اینقدر سرد است؟ من متوجه انتخاب درستم شده و خوشحال می‌شوم. به هر حال وقتی عزت‌الله انتظامی، محمدرضا فروتن و لیلا حاتمی در فیلم درست انتخاب شده‌اند، حتما عقل من می‌رسیده که بازیگر نقش کوروش را هم درست انتخاب کنم. من این نقش را همین طور می‌خواستم که فقط یک صورت ظاهر باشد و صورت ظاهر نیز باید جذاب و دلفریب باشد.

البته این شخصیت کمی کاریکاتورگونه هم هست. در صحنه ورود به ایران، کوروش با آن پالتوی بلند و کلاه گرد تا حدودی ظاهر مضحکی پیدا کرده است.

در زمان فیلمبرداری بخش مربوط به ارکستر، خیلی‌ها از حضور او ذوق زده بودند و می‌گفتند نمی‌شود او همین کار را در ایران ادامه دهد؟! البته این بازیگر در ایران زندگی نمی‌کند و ساکن خارج از کشور است. این شخصیت فقط می‌خواهد در نگار زمینه‌ای ایجاد کند و او را دعوت می‌کند که با هم بروند خارج، اما نگار نمی‌پذیرد. این ماجرا دقیقا مانند ماجرای «زرگر سمرقندی» است که در داستان به آن اشاره شده است.

کوروش و نگار در یک فضای بسته با هم صحبت می‌کنند. این فضا قرار است محدودیت‌های آن دوره را تداعی کند؟

خیر. این فضا دقیقا فضای واقعی دانشکده موسیقی دانشگاه هنر است و ما در همان جا فیلمبرداری کردیم. البته این دانشکده دارد تعطیل می‌شود. ما در همین اندازه رابطه آنها را می‌خواستیم و بیشتر هم نمی‌خواستیم. فقط می‌خواستیم بگوییم اینها هم‌دانشگاهی بوده‌اند، قصد داشتند با هم ازدواج کنند، آنها را دستگیر می‌کنند و بعد از بازجویی سرنوشت آنها تغییر می‌کند.

برخی از نقاشی‌های مدرنی که روی دیوار کشیده شده به نظر نمی‌رسد متعلق به آن دوره باشد.

اتفاقا این موضوع را از کارکنان آن دانشگاه سوال کردم و همه آنها تایید کردند که این نقاشی‌ها در آن دوره تاریخی در این دانشگاه وجود داشت.

اما من نمونه این نقاشی‌ها را در چند سال گذشته در برخی از پارک‌ها و فضاهای ورزشی دیده‌ام. به همین دلیل فکر می‌کردم این نقاشی‌ها متعلق به آن دوره نباشد.

احتمالا چون آنجا دانشگاه هنرهای زیبا بوده، این نقاشی‌ها از آن فضا وارد فضاهای دیگر جامعه ما شده است.

ساختار بازگشت به گذشته برای مخاطب آزاردهنده نیست؟

مخاطبان فیلم نشان دادند که خیلی از این ساختار خوششان آمده است.

اما این شکل از روایت معمولا تا حدودی خطر دارد و ممکن است مخاطب فیلم را پس بزند.

اگر غیر از این بود تمایلی نداشتم این فیلم را بسازم. این‌که داستانی را اجزای خطی و کلیشه‌ای روایت کنم، چندان مورد علاقه من نیست. این کار را دیگران دارند بهتر از من انجام می‌دهند. من قصد داشتم تجربه تازه‌ای در روایت و فیلم انجام دهم و به همین دلیل در همه بخش‌های مربوط به گذشته از ویدئو استفاده کردم تا تصاویر شکل متفاوت‌تری داشته باشند. شکل کار هم در این بخش با وجود دوربین روی دست این حس را القاء می‌کند که انگار نگاه و چشمی آنها را کنترل می‌کند. بر خلاف بخش‌های مربوط به زمان حال که همیشه دوربین روی سه‌پایه است و از یک سکون و ثباتی برخوردار است.

قطره به چشم انداختن تمثیل چیست؟

دور دیدن و نزدیک دیدن. جایی پیرنیا اشاره می‌کند که برخی آدم‌ها آنقدر چشمشان به بدی عادت کرده که چیزهای خوبی که نزدیک خودشان است را نمی‌بینند. البته از این موضوع استفاده دوگانه‌ای هم شده است. این‌که گاهی گریه می‌کند و گاهی قطره می‌اندازد و مخاطب دقیقا نمی‌داند او چه زمانی گریه می‌کند و کی قطره می‌اندازد. نمی‌خواستم درون این آدم را خیلی آشکار و واضح نشان دهم.

دختر بچه فیلم کمی پُررو نیست؟

این سوالی است که چند نفر از همکاران شما هم پرسیده‌اند.

پاسخ شما به آنها و حالا به من چیست؟

به آنها گفته‌ام احتمالا شما بچه‌های 10، 11 ساله در کنارتان نیست و همه چیز را با معیار کودکی خودتان می‌سنجید. زمانه خیلی فرق کرده است. نویسنده کتاب هم در گفتگویی ابراز خوشحالی کرد که سن و سال این بچه نسبت به اثر اصلی پایین آمده و شکل اجرا هم اینقدر خوب بوده است. چون در کتاب این دختر 20 ساله است.

البته این دختر شخصیت‌پردازی شده است، اما حرف‌هایش گنده‌تر از سن و سال اوست.

من دیالوگی به او ندادم که حفظ کند. فقط مفاهیم را به او دادم و پرسیدم اگر خودت بخواهی آن را اجرا کنی چه کار می‌کنی؟ او خودش حرف‌ها را بیان می‌کرد و کلمات را خودش بیان می‌کرد.

پریا مردانیان بازیگر این نقش قبلا کاری انجام داده بود؟

خیر. او فردی بود که ازش تست گرفتم و بعد از این فیلم هم در سریال «سرزمین کهن» به کارگردانی کمال تبریزی یکی از نقش‌های اصلی را به عهده گرفت.

صداگذاری و موسیقی تناسب خیلی خوبی با هم دارند. حضور «محمدرضا دلپاک» در فیلم کاملا محسوس است. او تقریبا از اولین صداگذارهایی است که در فیلم‌ها بحث «طراحی صدا» را مطرح کرد.

دلپاک در فیلم‌های مجید مجیدی، اصغر فرهادی، عباس کیارستمی و... حضور داشته و در تمامی این فیلم‌ها بخش صدا بسیار ویژه است. خود دلپاک هم فردی ویژه است. به این نکته توجه داشته باشید که بحث اصلی فیلم موسیقی است و به همین دلیل دلپاک تلاش کرد تا بر روی میزان‌های موسیقی، صداهای فیلم را قرار دهد. یک سری صداها در فیلم وجود دارد که در فیلم دیده نمی‌شود. صدای ساعت و زنگ تلفن از جمله این صداها هستند که شما ساعت یا تلفنی را در فیلم نمی‌بینید. در فیلم هر جا که شهر دیده می‌شود صدای آژیر پلیس شنیده می‌شود. این ریزبینی‌ها از ویژگی‌های دلپاک است.

شما اگر جای آن خریدار بودید، سهام نیشکر را می‌خریدید یا فولاد را؟

همه این فیلم در حول و حوش قضاوت است. این مساله در فیلم شکلی تمثیلی دارد. وقتی آن خریدار سهام فرهاد را برای خرید و فروش سهام انتخاب کرده باید به او اطمینان کند. فرهاد در این خصوص یک کد اصلی هم بیان می‌کند و می‌گوید: «خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد؟»

این مساله به مافیای شکر اشاره دارد؟!

خیر. این شعر و ادامه آن شعری مفهومی و تمثیلی است که اشاره به این مساله دارد که در شهر محبت خریداری ندارد و همه‌اش بحث مردم پول و سوء‌ظن است. فرد خریدار هم به محض این‌که اندکی قیمت سهام پایین می‌آید، فرهاد را از خانه بیرون می‌کشد و به بورس می‌آورد. البته مانند قمار در پایان او برنده می‌شود و از پای منقل به فرهاد زنگ می‌زند و از او تشکر می‌کند و می‌گوید: بابا تو دیگه کی هستی؟ به کجا وصلی؟

فیلم نشان می‌دهد که آدم‌ها به سمت بی‌اخلاقی سوق پیدا کرده‌اند. شغل این آدم هم این‌گونه است که باید به همه پول برساند و اگر کسی چنین کاری انجام ندهد، انگار در حق او کوتاهی کرده است. حالا شخصیت فرهاد با این ویژگی‌ها تفاوت فراوانی با شخصیت نگار دارد که فردی آرام و هنرمند است. حتی این مساله از زبان کوروش هم در فیلم بیان می‌شود و او وقتی شغل فرهاد را از زبان نگار می‌شنود، می‌گوید: چه جالب! یه نوازنده و کارگزار بورس با هم ازدواج کردن! شغل فرهاد کاملا امروزی است و شغل نگار قدیمی و کلاسیک است و برای کوروش این سوال مطرح است که این دو آدم چطور به هم رسیده‌اند؟!

اما فرهاد ماهیت دلال گونه‌ای ندارد!

بله. فیلم بر این مساله تاکید می‌کند که اخلاق عامل رستگاری است و از این مساله انتقاد می‌شود که آدم‌ها خیلی خودشان را ارزان می‌فروشند و خیلی راحت خیلی چیزها را جابه‌جا می‌کنند. شک نکنید که جامعه‌ای با این روحیه خیلی زود منحط خواهد شد اما وجود آدم‌هایی مانند موید پیرنیا و شاگردش فرهاد می‌تواند این جامعه را نجات دهد. نکته مهم این است که مردم استقبال خوبی از این فیلم کردند و این مساله یک استثناست.

خودتان این پیش بینی را داشتید؟

بله، اما افرادی که در کار سینما هستند، از این استقبال خیلی تعجب کردند. در این شرایط فیلم‌های تجاری که روی پرده هستند با استقبال متوسطی مواجه شده‌اند، اما این فیلم به نسبت خودش فروش خوبی داشته است. به نظرم دیدگاه مردم درست است؛ ما ارتباط درستی با آنها نداریم.

شاید علت عدم استقبال از آن فیلم‌ها و توجه به فیلم شما این است که برخی فیلم‌های روی پرده، همه چیز هستند به جز «سینما». اما فیلم شما خیلی به ذات سینما نزدیک است.

البته فیلم‌های هنری اروپا و آمریکا هم چندان مخاطب ندارد. این برای من هم یک اصل بود که فیلمی با این میزان تغییر در تصویر، صدا، آرایش و... نمی‌تواند مخاطب چندانی داشته باشد اما روی این اصل هم هستم که اگر اثری درست و باصداقت ساخته شود، می‌تواند مخاطب هم داشته باشد. فیلم در همین مدت نمایش کوتاه با صداقت خود خیلی از معادلات را به هم ریخت. تمام همکارانم در این فیلم صداقت داشتند. ما قرار نبود یک فیلم هنری، شخصی، پرُفروش و... بسازیم که نشده باشد. قصد داشتیم همین فیلم را بسازیم که همین فیلم هم با موفقیت مواجه شد.

فیلم چند روزه ساخته شد؟

طی 30 روز ساخته شد که برای فیلمی با این میزان لوکیشن زمان بسیار قابل قبولی است. اگر قرار بود فیلم 2 ماهه ساخته شود، هرگز ساخته نمی‌شد، چون من توان اقتصادی ساخت فیلمی برای 2 ماه را نداشتم. ما زمان مفید را درست استفاده کردیم و اگر قرار بود 10 ساعت روزانه کار کنیم، به جای یک دقیقه، 3 دقیقه فیلم مفید گرفتیم. البته فیلم ایراد هم دارد اما سعی کردیم کار خومان را بی‌نقص انجام دهیم. این فیلم از این نظر نقطه‌عطفی در سینمای مستقل است.

نگران نبودید این تجربه مانند فیلم «صداها» با مشکلاتی مواجه شود؟

این دو فیلم خیلی با هم تفاوت دارند.

اما آن فیلم هم در سینمای مستقل ساخته شده بود و ویژگی‌های زیادی داشت که فیلم پُرفروشی شود.

برای ساخت فیلم هنری باید چند پارامتر وجود داشته باشد. مخاطبان عادی باید فیلم را بپسندند. مخاطبان خاص و منتقدان جدی که به شکل حرفه‌ای کار نقد انجام می‌دهند باید فیلم را بپسندند. جوایز جشنواره‌ها هم بخشی از این موضوع است. وقتی همه اینها در کنار هم قرار بگیرد، نشان می‌دهد که هدف‌گیری اولیه فیلم درست بوده است. ما از اول می‌دانستیم برای طبقه متوسط شهری فیلم می‌سازیم. هیچ وقت هم نگفتم که برای مخاطب عام فیلم می‌سازم و چنین چیزی را از دستور کارم حذف کردم. هنوز هم فکر می‌کنم اگر مردم متوجه این جریان شوند و یک دهم از 17 میلیون جمعیت تهران و حومه به تماشای این فیلم بیایند، چهل‌سالگی پرفروش‌ترین فیلم روز خواهد شد. البته می‌دانم چنین اتفاقی رخ نمی‌دهد چون سیستم اطلاع‌رسانی و تبلیغات ما چیزی نیست که بتواند این تعداد مخاطب را به سینما بکشاند. در همین اندازه هم فروش فیلم اتفاق غیرمنتظره‌ای است و این اتفاق پاسخ خوبی است برای کسانی که می‌گفتند باید در سینما پیژامه تن بازیگر کرد، آفتابه به دست او داد و او را وادار کرد تا جلوی دوربین مسخره‌بازی دربیاورد. یا دیدگاه دیگری که می‌گفت باید فیلم‌های بسیار متفکرانه بسازیم.

به نظرم فیلم‌های دیگر اگر مدعی ارزشگذاری هنری هستند باید از این عناصر چهارگانه حداقل سه تای آنها را داشته باشند.

به نظر شما «چهل سالگی» بیش از حد فیلم «شمال شهری» محسوب نمی‌شود؟

اصلا اینطور نیست. محور این فیلم زندگی طبقه متوسط است.

کدام فرد طبقه متوسط می‌تواند خانه‌ای به این بزرگی داشته باشد؟

اتفاقا این خانه چندان بزرگ نبود و به دلیل نوع لنزهای وایدی که استفاده کردیم بزرگ به نظر می‌رسید. اما طبقه متوسط در اطراف ما معمولا در چنین خانه‌هایی زندگی می‌کنند.

اما این خانه احتمالا متری 5 میلیون تومان قیمت دارد. بعید است طبقه متوسط چنین خانه‌ای داشته باشد.

ما که نگفتیم این خانه برای خودشان است. البته فرهاد هم شغل پردرآمدی دارد. او کارگزار بورس است و همسرش هم کارمند اداره موسیقی است. ضمن این‌که آنها یک اتوموبیل بیشتر ندارند و وسایل زندگی‌شان هم کاملا عادی است. از طرفی مفهوم شمال شهری این روزها کاملا تغییر کرده و به معنی «تازه به دوران رسیدگی» تعبیر می‌شود. چنین افرادی وسایلی دارند که خیلی پر زرق و برق است و توی ذوق می‌زند و خیلی نامتناسب هستند و جایگاه مالی آنها با جایگاه فکری‌شان تناسبی ندارد.

رضا استادی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها