در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
پیرنیاکان تاکنون با برگزاری دهها کنسرت داخلی و بیش از صد کنسرت خارجی در کشورهای اروپایی، آمریکا و ... به صورت تکنوازی و گروهی تدریس موسیقی در دانشگاه تهران، تدریس تار و سهتار در کانونهای فرهنگی متعدد، پرونده هنری درخشان و پرباری را که مزین به نشان درجه یک هنر نیز هست، در کولهبار زندگی خود دارد.
پیرنیاکان علاوه بر اینها، عضو هیات مدیره خانه موسیقی و سرپرست گروه شهنازی است که آن را در سال 1381 تشکیل داد. دو کتاب نتنگاری ردیف میرزاحسینقلیخان به روایت علیاکبر شهنازی و جلوه یار (مجموعه قطعاتی از ساختههای پیرنیاکان) از آثار اوست.
اولین تاثیرپذیری هنری از اطرافیان؟
خب، من در بخشی به نام «گرگر» از توابع آذربایجان شرقی به دنیا آمدم. «گرگر» نامی بسیار کهن و به معنی تختگاه، پایتخت و یکی از اسما دهگانه خداوند در دین زرتشت است. گرگر همچنین منطقهای بسیار قدیمی و دارای پیشینه غنی تاریخی و فرهنگی است و چهار طایفه بسیار بزرگ دارد که یکی از آنها طایفه ماست که به طایفه بیجانیها معروف است. همه افراد این 4 طایفه باسواد بودند. عاشوراهای گرگر نیز بسیار پربار و مفصل بود و با اینکه در مراسم و تعزیهها، شعرها ترکی خوانده میشد اما آواها، نواها و موسیقی آنها، موسیقی اصیل ایرانی و موسیقی ردیف دستگاهای ایرانی بود. بنابراین از همان اوایل کودکی یا بهتر بگویم از وقتی که چشم گشودم و به همراه پدر و مادرم برای دیدن این مراسم به کوچه و خیابان میرفتم، گوشم با این نواها و صداها آشنا شد و تحتتاثیر موسیقی ایرانی قرار گرفتم. علاوه بر این پدرم هم، مردی کتابخوان، اهل مطالعه، هنرمند و هنردوست بود و با اینکه به ظاهر امروزی و اهل کت و شلوار و کراوات بود اما آدم بسیار مومنی بود و اشراف زیادی بر تعزیه داشت. اهل آواز هم بود و صدای بسیار خوبی داشت و در ایام محرم و عاشورا نقش امام حسین(ع) و حر را خیلی خوب بازی میکرد. به دنیا آمدن و بزرگ شدن در چنین خانواده و محیط و منطقهای مسلما تاثیر بسزایی در ایجاد حال و هوا و روحیه هنری در من داشت.
در زمینه موسیقی چطور؟ اولین تاثیرات را از چه کسانی گرفتید؟
کودکی من در تبریز و تهران گذشت. وقتی فقط 4 سال داشتم به تماشای ویولن زدن پسرعمهام مینشستم. او نزد مرحوم تجویدی ویولن میآموخت. من هم بدون اینکه سازها را بشناسم و بدانم سازی که دست اوست چیست، فقط نگاه میکردم و با علاقه گوش میدادم و لذت میبردم.
7 6 سالگی به خاطر انتقال شغلی پدرم به تهران آمدیم. یادم هست هر روز صبح با صدای یک برنامه رادیویی به نام «سلام علیکم» از خواب بیدار میشدم. گوینده آن برنامه مرحوم مانی بود که میگفت «صبح بهخیر هموطن.» آهنگ برنامه هم که در چهارگاه نواخته میشد کار استاد شریف بود که آن را با تار نواخته بود. هنوز صدای مانی و صدای آن موسیقی توی گوشم هست. صدای تار و آن موسیقی زیبا همیشه و هر روز مرا جذب خود میکرد. در همان سالها آهنگهای مرحوم داریوش رفیعی و... هم از رادیو پخش میشد که کمی سادهتر بود، آنها را یاد میگرفتم و میرفتم توی حیاط کنار حوض مینشستم و برای خودم میخواندم. بعد از چند سالی دوباره برگشتیم تبریز، آنموقع نیز تحت تاثیر برادر بزرگم بهمن بودم. بهمن، اهل مطالعه، محقق و هنردوست و مشوق و راهنمای اصلی من در زمینه موسیقی و مطالعه بود. از طرفی با همه هنرمندان تبریز و بزرگان موسیقی دوست و در ارتباط بود و با آنها رفت و آمد داشت. خودش نیز اگرچه موسیقی کار نمیکرد اما آن را خوب میشناخت و ردیف و دستگاههای موسیقی را خوب تشخیص میداد. اساتیدی مثل فرنام، مرحوم بیجهخانی و شاگردان اقبالالسلطان مثل مرحوم بخشایشی، قیطانچی و... به واسطه آشنایی و دوستی با برادرم، خانه ما رفت و آمد داشتند. بعضی شبها هم برنامه اجرا میکردند. رفت و آمد آن جماعت هنردوست و اهل موسیقی و شبنشینیها و هنرنماییهایشان مرا نیز به طور جدی به موسیقی علاقهمند کرد تا آنجا که تصمیم گرفتم موسیقی یاد بگیرم.
اولین سازی که به آن علاقهمند شدید؟
تار، اولین سازی بود که آن را از نزدیک و در دست اساتید و دوستان برادرم دیدم و به آن علاقهمند شدم.
اولین سازی که دست گرفتید؟
همان موقع که به موسیقی و تار علاقهمند شدم (ده، دوازده سالگی) به خانواده اصرار کردم که میخواهم تار زدن را یاد بگیرم، خانواده هم وقتی علاقه و اصرار مرا دیدند، برایم یک تار خریدند و مرا برای یادگیری آن، پیش آقای حسین موحدی فرستادند. آقای موحدی استاد آکاردئون بود ولی تار هم میزد.
اولین بار که چشمتان به آن تار افتاد، چه احساسی داشتید؟
یک روز که از مدرسه برگشتم، برادرم که توی حیاط، لب حوض نشسته بود، گفت: «برو تو اتاق ببین برات چی خریدم.» با عجله و بدو رفتم صندوقخانه و دیدم یک تار خریده، مات و مبهوت جلو رفتم و دستم را کشیدم روی سیمهایش که صدایی خوشایند از آن برخاست. درجا میخکوب شدم و در خلسه آن صدا فرو رفتم، صدایی که به نظرم زیباترین موسیقیای بود که تا به حال شنیدم و هنوز هم در خاطرم مانده.
اولین روز مدرسه؟
یادم هست سوار دوچرخه برادرم، احمد شدیم و رفتیم مدرسه اما روز بعد گفتند: مدرسه احمد عوض شده و باید به مدرسه دیگری برود (احمد دبیرستانی بود و حالا دبیرستان او شده بود دبستان ما.) من هم زار میزدم و میگفتم اگر تو از اینجا بروی من دیگر مدرسه نمیروم.
اولین دوستان و همکلاسیهایتان؟
رسول و نصرت، از همکلاسیها و دوستان صمیمیام بودند که هر سه در یک نیمکت مینشستیم. (من وسط و آن دو نفر در دو سر نیمکت.) اما متاسفانه هر دوی آنها در جوانی مردند. رسول تصادف کرد و نصرت هم سوخت. پسردایی (داوود) و پسرعمویم (نادر) نیز، از اولین دوستان و همکلاسیهایم بودند.
اولین معلم مدرسه؟
آقای سیرانی، اولین معلم من بود که به نظرم از بهترین معلمهای دنیا و بینظیر بود. آن زمان یعنی سال 1340 که من رفتم مدرسه و باب بود که با فلک و تنبیه به بچهها درس میدادند، او با بازی به ما درس میداد. آقای سیرانی 50 40 سالی داشت ولی به نظر ما پیر میآمد. یادم هست یکی از بچهها الفبا را یاد نمیگرفت. آقای سیرانی ما را توی حیاط مدرسه برد و یکی از بچهها را دراز کرد و از یک نفر دیگر هم خواست به طور افقی بالای سر او بخوابد، بعد هم سر و پاهایش را کمی کج کرد و گفت: خب، این شد آی با کلاه (آ.) بعد هم یکی از بچههای کوچولو را (به اسم زینالی) صدا کرد و گفت: جمع و مچاله شو و بنشین زیر این (همان کسی که دراز شده بود)، شد (ب.) آقای سیرانی علاوه بر بازی درسها را با شعر هم به ما یاد میداد. شعرهایی که هنوز کاملا در حافظهام مانده، مثل «دویدم و دویدم، سر کوچه رسیدم و...»
اولین استاد موسیقی؟
اولین استاد من آقای موحدی بود اما فقط مقدمات موسیقی را نزد ایشان یاد گرفتم، آن هم به صورت گوشی و شنیداری و نه با نت.
و اولین استادی که بهطور حرفهای و اصولی تار زدن را از ایشان آموختید؟
مدتی که پیش مرحوم موحدی بودم، یک روز استاد فرنام که هم در تهران و هم در تبریز موسیقی تدریس میکرد و به منزل ما هم رفت و آمدی داشت و فهمید پیش موحدی میروم، گفت: «ما استادان بزرگی در تبریز داریم مثل محمدصفر عذاری که از شاگردان درویشخان و علیاکبر شهنازی و وزیری است، چرا پیش ایشان نمیروی؟»! پس از آن رفتم سراغ استاد عذاری که هم نت با من کار میکرد و هم گوشه ردیفها را. هفتهای 3 جلسه پیش عذاری میرفتم تا اینکه در سال 1350 و در سن 70سالگی فوت کرد و مجبور شدم موسیقی را با استاد دیگری ادامه دهم که البته با معرفی خود استاد فرنام به خدمت استاد بزرگ، علیاکبر شهنازی رسیدم.
اولین مشوق؟
اولین مشوق شاید خود خانوادهام بودند که محیطی فرهنگی هنری را برایم فراهم کردند اما تاثیرگذارتر از همه، همان برادرم بهمن بود که با راهنماییها و تشویقهایش، تاری که برایم خرید و محیط گرم و پرشور هنری که در خانهمان بهراه انداخت، مرا به این سمت سوق داد.
اولین آهنگی که ساختید (البته اگر آهنگسازی هم میکنید)؟
من خیلی وقت و ذهنم را مشغول و درگیر آهنگسازی نمیکنم و بهطور جدی و حرفهای هم این کار را دنبال نکردم. (چون همانطور که میدانید آهنگسازی مقولهای جدا از نوازندگی است و ذوق و خلاقیت خاصی را هم میطلبد. ) اما به هرحال، زمانی که احتیاج باشد در کنار نوازندگی آهنگسازی هم میکنم. اولینبار هم زمان دانشجویی و در کلاس آهنگسازی، آهنگ ساختم که بیشتر حالت تمرین و یادداشت شخصی و کلاسی داشت و جایی ثبت و ارائه نشد. بعد هم وقتی وارد مرکز حفظ و اشاعه موسیقی شدم، هنگام اجرای کنسرت با گروه فارابی به سرپرستی آقای کیانینژاد، آهنگ هم برای گروه میساختم. بعد از انقلاب نیز اولین بار در سالهای 1366 1365 که اجرای کنسرتهایمان با آقای شجریان شروع شد، گاهی آهنگ کارهایمان را خودم میساختم.
اولین جایزهای که برای موسیقی و تار زدن گرفتید؟
یک خودنویس و یک لوح تقدیر به همراه اردوی رامسر، اولین جایزهای بود که در دوران دبیرستان از طرف رئیس فرهنگ تبریز به من اهدا شد. آنموقع انجمنهای فرهنگی هنری مختلفی در دبیرستانها فعالیت میکردند ازجمله انجمن موسیقی. من عضو این انجمن بودم و تار میزدم و کنسرت برای دانشآموزان اجرا میکردم. برنامه ما در بین دبیرستانها و در سطح استان رتبه اول را کسب کرد و برگزیده شد و آن جایزه به ما تعلق گرفت.
اولین جایزه رسمی و معتبر؟
اولین جایزه را سال 1376 از وزیر وقت ارشاد گرفتم که شامل یک لوح تقدیر و 20 سکه طلا بود.
این جایزه را به چه عنوان به شما اهدا کردند؟
به عنوان تکنواز برجسته ایرانی. البته 4 تکنواز را انتخاب کردند که من هم یکی از آنها بودم.
اولین گروه موسیقی که به عضویت آن در آمدید؟
اولین گروه را توی دبیرستان تشکیل دادیم. یک گروه از بچههای تارزن که دور هم جمع میشدیم، تار میزدیم و تمرین میکردیم و گاهی هم برای بچهها (بهصورت تکنوازی یا گروهی) کنسرت اجرا میکردیم.
اولین کنسرتی که در ایران برگزار کردید؟
اولین کنسرتهایم را در سنین 17 16 سالگی توی دبیرستان و گاهی هم در تالار شیر خورشید تبریز بهصورت تکنوازی تار اجرا کردم.
اولین کار و اجرای گروهی بهطور حرفهای؟
اولینبار در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی و با گروه آقای کیانینژاد در تالار درویش آن مرکز، برای مردم و علاقهمندان برنامه اجرا کردیم. اعضای گروه هم آقایان؛ شفیعیان، ذوالفنون (تار)، موسوی، مقدسی (کمانچه)، رجبی (عود) و رضوی (خواننده) و خود من بودیم.
اولین کنسرتی که در خارج از کشور اجرا کردید؟
سال 1364 به دعوت شورای موسیقی آلمان برای اجرای موسیقی به آن کشور رفتم. آلمانیها برای یکی از شاعرانشان (فردریک) که حافظشناس هم بود بزرگداشتی گرفته بودند و از ایران هم مرا برای اجرای برنامه دعوت کردند. یک ساعت تار زدم و نیم ساعت سهتار (بهصورت تکنوازی) که بسیار مورد استقبال قرار گرفت.
اولین کنسرتی که بهصورت گروهی در خارج از ایران برگزار کردید؟
سال 1365(1990)، با گروه عارف و به همراه آقای شجریان در «بن» آلمان کنسرت برگزار کردیم و بلافاصله بعد از آن در چند شهر دیگر آن و چند شهر آمریکایی ازجمله واشنگتن که در همهجا با استقبال بینظیری روبهرو شدیم.
اولین هنر منتخب شما بعد از موسیقی؟
نقاشی را خیلی دوست دارم و خطم هم خوب است اما هنر انتخابی من بعد از موسیقی، سینماست. بشدت به سینما علاقه دارم و آنرا دنبال میکنم و اگر ادعا نباشد باید بگویم آنرا خیلی خوب میفهمم و مطمئنم اگر به دنبال موسیقی نمیرفتم و موسیقیدان نمیشدم، حتما از دنیای سینما سردرمیآوردم و یک هنرپیشه میشدم.
و اولین فیلم سینمایی که دیدید؟
من از 4 سالگی به همراه برادرم به سینما میرفتم و زیاد هم فیلم میدیدم. آنموقع تازه دوبله به ایران آمده بود. اولین فیلمی که دیدم یادم نیست، اما اوایل فیلمهای رومی و جنگی روی پرده سینما بود که شاید اولین فیلمهایی باشد که دیدم. فیلمهای فارسی آن دوره را هم زیاد نمیدیدیم الا فیلمهای خوبی مثل گاو، قیصر، آقای هالو و آقای پستچی که فیلمهای خوبی بودند و زیاد هم سروصدا کردند.
اولین بازیگران و کارگردانهای منتخب شما؟
بسیاری از کارگردانها و بازیگران خارجی مثل پل نیومن، آلپاچینو، رابرت دنیرو، مارلون براندو و... را دوست دارم و از بازیگران ایرانی نیز به آقایان انتظامی، مشایخی، نصیریان و پرویز پرستویی (که نقش بازی نمیکند بلکه میشود همان آدم و کاملا با نقشش قاطی و یکی میشود) علاقهمندم. آقایان کیارستمی، کیمیایی، تبریزی و حاتمیکیا هم کارگردانهایی هستند که کارشان را میپسندم.
اولین خوانندههای محبوبتان؟
آقای قوامی از خوانندههای رادیو بودند که خیلی به ایشان علاقه داشتم. اقبالالسلطان، طاهرزاده و مرحومه قمرالملوک وزیری نیز از دیگر خوانندههای مورد علاقهام بودند. از خوانندههای امروز نیز به آقای شجریان علاقه و ارادت دارم.
و اولین موسیقیدانها و آهنگسازهای مورد علاقهتان؟
محجوبی، درویشخان، علیاکبر شهنازی، تجویدی، خرم و یاحقی از اساتید و موسیقیدانهای بزرگ ایرانی هستند که به آنها علاقه زیادی داشتم و دارم.
اولین خاطره شیرین زندگی؟
اولین خاطره شیرین زندگیام خرید همان تار در 12 سالگی توسط برادرم است اما شیرینتر و به یاد ماندنیتر از آن، رفتن پیش استاد شهنازی بود. چون تا قبل از آن، صفحات کارهای ایشان را گوش میکردم ولی همیشه فکر میکردم که استاد شهنازی فوت شده اما وقتی استاد خودم آقای عذاری فوت شد، خیلی متاثر و ناراحت شدم و ماتم گرفته بودم که چه کنم؟ که خانواده گفتند؛ اینکه غصه ندارد، میفرستیمت تهران پیش استاد شهنازی. تازه فهمیدم استاد زنده است و خدا میداند از این اقبال چقدر خوشحال و ذوقزده شدم. وقتی رفتم پیش شهنازی، انگار تازه از توی زرورق بازش کرده بودند. موهای سفید با لباسهای خاکستری و یک تار هم بغلش. گفتم شاگرد عذاری هستم، گفت خدا رحمتش کند، خیلی زود فوت شد و... . هنوز آن صحنه و آن دیدار اولین را خوب به خاطر دارم.
و اولین خاطره تلخ تمام این سالها؟
اولین و تلخترین خاطرهام هم، مربوط بهاستاد شهنازی است.
سال 1359 که انقلاب فرهنگی شد، استاد شهنازی هم از تهران رفت دماوند. من هر هفته به ایشان سر میزدم تا اینکه یک روز (24 اسفند 1363) که برای دیدنش به آنجا رفتم، بعد از ناهار در حالی که کنار کرسی نشسته بود، شروع کرد به پرسیدن سوالاتی از من درباره ردیفهای موسیقی، یکبهیک ردیفها و آهنگهای خودش را از من پرسید تا مطمئن شود همه را به خوبی یاد گرفتم و در حافظه دارم. بعد هم به پیشخدمتش گفت: تار منو بیار و رو کرد به من و گفت تار بزن. این اولینباری بود که از من میخواست برایش تار بزنم. گفتم؛ استاد من در محضر شما نمیتوانم تار بزنم. گفت: بزن. شروع کردم به تار زدن. دیدم آرامآرام اشک میریزد. تار زدن را قطع کردم و علت ناراحتیاش را پرسیدم. گفت؛ یاد جوانیام افتادم. بعد هم پرسید؛ باباجان این ماه، چه ماهی است؟ گفتم اسفند و بعدش هم فروردین است و ما برای دستبوسی بهخدمت شما میرسیم. گفت؛ اسفند نیست و فروردین هم نخواهد آمد.
خانمش با گریه گفت؛ آقا دوسه روزه حالخوشی ندارد که با شنیدن این حرف خیلی متاثر شدم. استاد دیگر چیزی نگفت و سرش را تکیه داد و چشمهایش را بست و خوابید. شب شده بود برگشتم خانه و خوابیدم. خواب دیدم استاد شهنازی در حالی که لباس بسیار زیبایی پوشیده، یک کیسه به من میدهد و میگوید مال توست. توی کیسه تعداد زیادی مضراب بود، شاید 100 مضراب و یک کیسه دیگر درون آن کیسه بود که مضراب خودش که بزرگتر هم بود درون آن بود. مضرابش را که برداشتم و دست گرفتم شکست. ناراحت و پریشان از خواب بیدار شدم و نگران اطراف اتاق میگشتم. به دلم برات شده بود فوت شده، ساعت 6 صبح خانمش زنگ زد و گفت؛ توی بیمارستان شرکت نفت هستیم آقا میخواهند شما را ببینند. خیلی سریع خودم را رساندم بالای سرش اما دیگر تمام کرده بود.
از اولین ویژگیهای اخلاقی شما؟
آدم صادق، بیشیله پیله و رو راستی هستم و ظاهر و باطنم یکی است. البته صبور هم نیستم و کمی عصبی مزاجم و زود از کوره در میروم.
اولین چیزی که باعث رنجش و آزار شما میشود؟
دروغ. توی روم فحش بده اما بهم دروغ نگو. دروغ مادر همه بدیهاست.
اولین آرزوی شما؟
دوست دارم همه ملت ایران در صحت و سلامت کامل با یک زندگی، فرهنگ و آزادی در شان خودشان زندگی کنند. ملت ایران ملت بزرگی است و استحقاق بسیار بیشتر از اینها را دارد.
نگاهی گذرا به کارنامه هنری پیرنیاکان
داریوش پیرنیاکان متولد 1334 منطقه گرگر از توابع آذربایجان شرقی و فارغالتحصیل موسیقی از دانشکده هنر دانشگاه تهران است.
منطقه قدیمی و فرهنگی گرگر و عاشوراهای پربارش که با تعزیهها و مراسم پرشور و آهنگینی همراه بود و تلفیقی از هنز و مذهب را به رخ میکشید، بعلاوه رشد و نمو زیر بال و پر پدری هنرمند و هنردوست، از همان بدو تولد و کودکی، بستر ذهنی مناسبی را برایش فراهم کرد تا بیش از هر چیز به موسیقی حساسیت نشان دهد. حساسیتی که کمی بعدتر و در سن 12 10 سالگی به واسطه تشویق و راهنمایی و فضای هنری که برادر هنردوست و محققاش در خانه ایجاد کرده بود، به عشق و علاقهای شدید و گریزناپذیر تبدیل شد.
پیرنیاکان از 12 سالگی آموزش موسیقی و نوازندگی تار را نزد حسین محوری آغاز کرد و با محمدصفر عذاری آن را ادامه داد. عشق وافر به موسیقی نهتنها او را برای فراگیری بیشتر و بهتر از تبریز به تهران و پای درس استاد علیاکبر شهنازی (به مدت 7 سال) کشاند که باعث شد رشته پزشکی را نیز ناتمام رها کند و صندلیهای دانشکده هنر را بیازماید.
پیرنیاکان از سال 1352 همکاری با مرکز حفظ و اشاعه موسیقی را آغاز کرد که علاوه بر اجرای کنسرتهای گروهی متعدد و استفاده از محضر اساتیدی همچون داریوش صفوت (رئیس مرکز)، محمود کریمی، هرمزی و عبدالله دوامی، خود نیز همزمان آموزش به دانشجویان مبتدی را شروع کرد. او سهتار را نیز در همین مرکز و نزد استاد فروتن فراگرفت. او همچنین همکاری با محمدرضا شجریان استاد آواز ایران را از سال 1358 آغاز کرد که این آشنایی و همکاری به ضبط و انتشار بیش از 20 کار مشترک در قالب کاست و سی دی و برگزاری 200 کنسرت داخلی و خارجی (بعد از انقلاب) انجامید.
فاطمه مرادزاده
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم