در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
«خسته نباشی خداجان» در برگیرنده 10 شعر است با این نامها: خسته نباشی خداجان، پر ِکلاغ، سیب و چاقو، دستها و جیبها، ماشین زرد بابا، کف دستت چه جوری است؟، فروشنده بازی، من و درخت، گاو پرنده و دوربین کاغذی.
در شعر دستها و جیبها شاعر میگوید:
دستهای من
ناز و کوچکند.
سنشان کم است
چون که کودکند.
صبح میروند
توی جیب من
گرم میشوند
با هوی دهن.
گرم و راحت است
صبح جایشان
در جیبهای من
در این اثر صبحی را به یاد میآورم در روزی سرد و زمستانی و خاطره جیبهای گرم و دستهای کوچک من زنده میشود. شاعر در القای حس مشترک موفق بوده است. اقتصاد کلمه را رعایت کرده و با حداقل کلمات توانسته مخاطب را با خود به آن روزها ببرد. آنچه از روانی شعر میکاهد تکرار واژه صبح و سطرِسنگین ِ «با هوی دهن» است. در این مجال بهانهای برای پرداختن به بحث ِضعف تالیف و حسن تالیف پیدا نمیکنم. همین قدر میدانم که دقت شاعر در استفاده از کلمات مناسب حتی گاه تا مرز وسواس اجتناب ناپذیر و ضروری است.
آنچه در مجموعه شعر خسته نباشی خداجان دیدنی و شنیدنی است حضور کودکی است که به کشف جهان میرود. این کشفها اگرچه بظاهر کوچک و ناچیزند، اما ذهن کودک را به خود مشغول میکنند و گفتگوهای درونی او را سر و شکل میدهند. پر جامانده یک کلاغ در شاخه بید، کودک شاعر را به این باور میرساند که صاحب پر برای بردن آن حتما میآید:
کلاغی روز جمعه پیش من بود/ نشسته بود روی شاخه بید/همین که حرف سرما شد، تکان خورد/دوباره مثل بید پیر لرزید. /نگاهی کرد اطراف خودش را/دو بالش را تکانی داد و پر زد/ پرید و بال بال از پیش من رفت/ به جای دیگری از شهر سر زد. / پرید و رفت اما یک پر او/ میان شاخههای بید جا ماند/ نمیدانم خودش میداند این را/ پرِ جا مانده ازبالش کجا ماند؟ / دل من تنگ شد کمکم برایش/ گمانم باز پیش من میآید/ و تازه یک پرش جا مانده اینجا/برای بردنش حتما میآید.
بزرگسال میداند که پرریخته کلاغ نمیتواند دلیل خوبی برای بازگشت کلاغ باشد، اما در ذهن کودک رابطه علی و معلولی به گونهای دیگر است.کودک چشم انتظار کلاغی است که روز جمعه پیش او بوده است. چشم میچرخاند و با دیدن یک پر لابهلای شاخهها بازگشت ِدوست خود را حتمی فرض میکند:
آنچه در مجموعه خسته نباشیخداجان دیدنیاست حضور کودکی است که به کشف جهان میرود این کشفها اگرچه بظاهر کوچک و ناچیزند،اما ذهن کودک را به خود مشغول میکنند
و تازه یک پرش جا مانده اینجا
برای بردنش حتما میآید.
یا در شعری دیگر، شاعر کاغذی را لوله میکند و با آن به پدیدههای پیرامون خود مینگرد. میکوشد دیدی تازه از آنها به دست دهد. با دوربین کاغذیاش گربه، آسمان، کفش صاحب خانه و کوچهها را تماشا میکند، اما رضایت حاصل نمیشود! شاعر در جستجوی چیزی دیگر است. آیا عمر دوربین کاغذی آنقدر هست که بتوان خدا را توی آن دید؟ یا این که شاعر با اتخاذ زبان و بیان کودکانه کوشیده با بیطرفی کامل به دیدار مفاهیم برود؟ آنقدر هست که شاعر دست روی مفهومی کلان گذاشته، خود را به مخاطره انداخته و کوشیده از چشماندازی نو به آن نگاه کند:
کاغذی را لوله کردم
کاغذم شد دوربینم
دوربینم هست ساده/میشود با آن ببینم.
میکنم یک چشم خود را
بسته، وقت کار با آن
مادرم از اختراع ِ
من شده، خوشحال و خندان.
میتوانم من ببینم
گربهای را آسمان را
میشود با آن ببینم
کفش صاحبخانهمان را.
میکنم با دوربینم
من تماشا کوچهها را
کاشکی اما ببینم
توی آن روزی خدا را!
اختراع، دری میشود برای ورود به ذهنیت او. اختراعی از آن هردو، هم کودک و هم شاعر. کودک و شاعر یگانه میشوند تا کودک شاعر شکل بگیرد. حضور کودک شاعر فاصله را به حداقل میرساند. ما شعری میخوانیم به دور از بایدها و نبایدهای ادبیات تعلیمی. نصیحت نمیشنویم و اندرز نمیگیریم. تجربه میکنیم حتی اگر این تجربه پیش پا افتاده به نظر برسد به شناخت جهان کمک میکند و ارزشمند است.
در پایان باید گفت خسته نباشی خداجان عزیمت نگاهی است که پدید آورنده با درک ضرورتها و رفع کاستیها میتواند خود را به مقصدهای متعالی در حوزه شعر کودک نزدیک کند. بیشک مخاطبان اثر از چشم دوربین کاغذی میتوانند چیزهای دیگری ببینند که در این مجال مغفول مانده است.
مهدی مرادی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم