گزیده سرمقاله‌ روزنامه‌های صبح امروز

تنها راه حل محو رژیم صهیونیستی

روزنامه‌های صبح امروز ایران در سرمقاله‌های خود به مهمترین مسائل روز کشور و جهان پرداخته‌اند از جمله «بی‌انصافی یا افشاگری ناخواسته!؟»،«تنها راه حل محو رژیم صهیونیستی»،«جمع بندی یک حرکت سیاسی - اجتماعی ناکام-2»،«افغانستان و روزهای سخت اشغالگران»،«بهره‌گیری از کارکردهای شاخص بورس»و... که برخی از آنها در زیر می‌آید.
کد خبر: ۲۷۱۴۵۶


آفتاب یزد:بی‌انصافی یا افشاگری ناخواسته!؟    
 
«بی‌انصافی یا افشاگری ناخواسته!؟»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی آفتاب یزد است که در آن می‌خوانید؛ درحالی که هنوز زمان زیادی از مـعرفی دکتر احمدی‌نژاد به عنوان منتخب 22 خرداد نگذشته است او هر روز هـشـداری جـدی از حـامـیـان انتخاباتی خود دریافت می‌کند. این هشـدارهـا در نوع خود بی‌سابقه است و هر کس بـه مجمـوعه آنها بنگرد نمی‌تواند تعجب خود رااز حمـایت‌های بی‌سابقه همین هشداردهندگان از احمـدی‌نـژاد مخفـی کنـد. در کنار این هشدارها، توصیه‌هایی نیز به احمدی‌نژاد می‌شود که می‌توان ناامیدی توصیه‌کنندگان به اجرای توصیه‌های خود را از میان عبارات و جملات موجود در توصیه‌نامه‌های کتبی و شفاهی یافت. ‌ ‌

اگر به این هشدارها و توصیه‌ها از منظر طرفداران احمدی‌نژاد نگریسته شود نشانه بی‌انصافی یا سهم خواهی بـرخـی از هـشـداردهـندگان است. زیرا آنها بدون آنکه مدرکی از رفتار منفی احمدی‌نژاد در دست داشته باشند برای آنکه سهم‌خواهی خود را موجه جلوه دهند کــانـدیـدای مـورد حمـایـت خـویـش را مخـاطـبقرار می‌دهند و از »بنی‌صدری شدن اوضاع« اظهار نـگـرانی می‌کنند. عده‌ای دیگر هم اصول اولیه که ظاهرا مورد اجماع اصولگرایان است را به منتخب محبوب خویش یادآوری می‌کنند که »باید از دستورات ولی فقیه اطاعت کرد«. اصل عقلی، بدیهی و اولیه »لزوم مشورت«، »همراهی تعامل‌آمیز با سایر قوا«، »تحمل و سعه صدر در برابر منتقدان« و »ضرورت کارآمدی وزرای پیشنهادی« از نکات دیگری است که در روزهای اخیر توسط سران جبهه موسوم به اصولگرایان به رئیس دولت دهم یادآوری شده است. نگاه به این یـادآوری‌هـا از زاویه دید شیفتگان - نه حامیان- احمدی‌نژاد به این معنی است که »اصولگرایان بدون آنکه نشانه قابل اتکایی از انحراف احمدی‌نژاد نسبت به هـمـیـن اصـول بـدیـهـی در اخـتـیـار داشته باشند،با هشدارهای پی در پی و اظهارنظرهای پشت سر هم، به دنبال تحت فشار قراردادن کاندیدای منتخب خود هستند تا پاداش حمایت‌های انتخاباتی را از طریق افزایش سهم خود در کابینه دریافت نمایند.« ‌ ‌

اما بعید است »محافظه کاران هشدار دهنده« حاضر به پذیرش این اتهام باشند. آنها لابد مدعی هستند که نشانه هایی از »بی توجهی به مشورت«، »کوتاهی در اجرای اوامر رهبری«، »گزینش وزیرانی که از کارآمدی کافی برخوردار نیستند«، »کم تحملی در بـرابـر انتقادات« و سایر نکات در اختیار دارند. اصولگرایان احتمالاً از تذکرات خصوصی و شفاهی نیز ناامید شده‌اند که به نامه نگاری سرگشاده و اظهارنظر تریبونی روی آورده‌اند. قاعدتاً هیچ یک از اقدامات نگران کننده یا »عدم اقدام‌های نگران کننده« نیز نمی تواند جزو موارد نادر و قابل گذشت باشد و گرنه محافظه کاران، توصیه‌های قبلی خود در خصوص »خودداری از افشای اختلافات« را زیر پا نمی گذاشتند؛ زیرا پیمان نانوشته مدعیان اصولگرایی، آنها را موظف کرده است تا از هر اقدامی که می تواند به حربه تبلیغاتی برای رقبا تبدیل شود خودداری نمایند. ‌ ‌

اگر فرض اول صحیح باشد احمدی نژاد و حامیان ویژه او بایستی تعهد خود برای مقابله با هر گونه ویژه خواری و رانت خواهی را به یاد بیاورند و به افشای زیاده خواهی هایی بپردازند که مقاومت در برابر آنها، موجب به راه افتادن سیل هشدارها و انذارها شده است. ‌ ‌

در فرض دوم، تذکر دهندگان باید ضمن آمادگی برای پاسخگویی در بارگاه الهی، در پیشگاه ملت هم جوابگو باشند که علت حمایت همه‌ جانبه آنها از کسی که حتی در خصوص »اصول اولیه‌ای که مورد پذیرش همه عقلا و نخبگان است« نیازمند توصیه‌های همراه با ناامیدی می‌باشد چه بوده است؟

کسانی که حدود یک ماه بعد از انتخابات، تلویحاً خـطـر »بنی‌صدری شدن« را به دولتمردان گوشزد می‌کنند به کدام حجت اصولگرایانه، برای حمایت از همین دولتمردان، هر چه توانستند به رقبای آنها تهمت زدند و نسبت به آن رقبا، بی انصافی کردند؟ اگر موارد نـقـض »مـشـورت«، »سعه صدر«، »ولایت‌پذیری« و »کارآمدی« در دولت نهم در حدود قابل قبول بوده است - که نبوده است - چرا هنوز دولتی را که آغاز به کار نکرده، مورد بمباران هشدار قرار می‌دهند؟ اما اگر تکرار »موارد نگران کننده« در حدی بوده است که »زبان در کام گرفتن« حتی برای دوره کوتاه تا آغازبه کار دولت و آشکار شدن روش دولت در دوره دوم مسئولیت امکان‌پذیر نبوده، سکوت سالیان گذشته و حتی قربان صدقه رفتن‌های بی‌سابقه، با کدام توجیه ملی و دینی صورت گرفته است؟

اصولگرایان فراموش نکنند که اگر به سوالات ایجاد شده پاسخ ندهند اقدام اخیر آنها در حافظه گروهی از مردم، به عنوان »بی انصافی زیاده خواهانه« ضبط خواهد شد و عده‌ای دیگر نیز افشاگری ناخواسته اخیر را به عنوان اعتراف دیرهنگام به یک حمایت فرصت‌سوز، به خاطر خواهند سپرد.
 
کیهان:تنها راه حل محو رژیم صهیونیستی

«تنها راه حل محو رژیم صهیونیستی»یادداشت روز روزنامه‌ی کیهان به قلم حسام الدین برومند است که در آن می‌خوانید؛در نقطه مقابل طرح به اصطلاح صلح خاورمیانه که طی هفته های گذشته مجدداً بحث درباره آن از سوی «دولت اوباما» از سر گرفته شده است مواردی را در همین ایام اخیر می توان یافت که نشان می دهد این طرح و مانور تبلیغاتی بر روی آن از جانب آمریکایی ها صوری است و قصدی برای امکان تحقق آن وجود ندارد و تنها در این میان حقوق حقه فلسطینی ها وجه المصالحه قرار می گیرد.

صهیونیست ها به موازات کلید خوردن مجدد بحث «مذاکرات صلح» در هفته ها و ماه های اخیر به توسعه شهرک سازی های بی رویه خود ادامه می دهند و هرچند در این میان واشنگتن تلاش می کند تا القاء نماید با توسعه شهرک سازی ها مخالف است و عزم خود را جزم نموده تا سردمداران تل آویو را به توقف در شهرک سازی ها قانع کند! اما نه تنها این امر محقق نگشته بلکه ساخت و سازها در قدس شرقی ادامه یافته و حتی در روزهای اخیر تخریب خانه های فلسطینی ها در مناطقی چون «البستان»، «شیخ جراح»، «حی الشیخ» و... در دستور کار قرار گرفته است.

جالب اینجاست که مقارن با این وضعیت، دولت اوباما پروژه عادی سازی روابط اعراب با رژیم صهیونیستی را دنبال می نماید و جالب تر آنکه مقامات صهیونیستی صریحاً با اعلام شروطی یکطرفه و گستاخانه بر طبل تعدی و تجاوز خود می کوبند و بی شرمانه خواستار این هستند که «یهودیت» رژیم صهیونیستی شناخته شود و علاوه بر آن آوارگان فلسطینی به سرزمین هایشان باز نگردند و در همان حال فلسطینی ها خلع سلاح کامل شوند و نیز حق هرگونه شکایت را به طرفیت اسرائیل از خود ساقط نمایند؛ و سپس به مذاکرات به اصطلاح صلح ورود پیدا کنند اما اقدام پارلمان رژیم صهیونیستی در چهارشنبه پیش مبنی بر تصویب طرحی موسوم به «طرح اصلاحات ارضی» پرونده صلح خاورمیانه را برای همیشه مختومه کرد و اساساً هرگونه گفت وگو و مذاکرات پیرامون «صلح» را منتفی ساخته است. درباره این اقدام کنست (پارلمان رژیم صهیونیستی) و آینده منازعه این رژیم با فلسطین گفتنی هایی هست که به اجمال به برخی از آنها می پردازیم.

1- براساس طرح «اصلاحات ارضی» که با پیشنهاد بنیامین نتانیاهو نخست وزیر معروف به تندرو و افراطی رژیم صهیونیستی به تصویب پارلمان این رژیم رسیده است، بازگشت آوارگان فلسطینی ملغی گردیده و زمین های متعلق به آنان در مناطق 1948 که پیش از این زمین های دولتی به حساب می آمد به شهرک نشینان واگذار می شود.

این در حالی است که قبلاً تنها این زمین ها از طرف صهیونیست ها اجاره می شد اما با تصویب این قانون، آنها می توانند مالکیت شخصی این زمین ها را بدست بگیرند! بدیهی است که این اقدام صهیونیست ها نقض قوانین بین المللی است چرا که املاک آوارگان فلسطینی متعلق به آنهاست و رژیمی که سرزمین های فلسطینی را به گواهی مستندات غیرقابل انکار غصب کرده است و ماهیتی جعلی و دروغین دارد نمی تواند جواز فروش این املاک و سرزمین ها را صادر کند. ضمن آنکه براساس قطعنامه 194 شورای امنیت سازمان ملل، آوارگان فلسطینی حق بازگشت به وطن خود را دارند.

این اقدام رژیم صهیونیستی را باید تلاش برای حذف مفهوم «اشغال» دانست تا به خیال خام شان با مرور زمان چهره تجاوزگر و غاصبگرشان را تطهیر نمایند و با توجیهی نامشروع و بی پایه و اساس به آیندگان وانمود کنند که این زمین ها به طور قانونی! خریداری شده و به ملکیت درآمده است!!

قبل از تصویب «طرح اصلاحات ارضی» نیز صهیونیست ها پروژه «یهودی سازی» خود را با گسترش شهرک سازی ها از سویی و تغییر نشانه ها و نمادهای فلسطینی و اسلامی از سوی دیگر دنبال می کردند.

2- کارنامه سراسر سیاه رژیم صهیونیستی در 60 سال گذشته نشان می دهد که این رژیم جعلی هیچ گاه به مفهوم «صلح» اعتقادی نداشته و با پشتیبانی آمریکا و قدرت های زیاده طلب و چپاولگر، راهبردی جز «تصرف عدوانی و غیرقانونی سرزمین های عربی» و «کشتار و قتل عام فلسطینیان و ذی حقوقان» در پیش نگرفته است.

از همین روی مصوبه اخیر پارلمان رژیم صهیونیستی حکایت از جنایتی دیگر دارد که بر مبنای آن حذف قضیه فلسطین را نشانه رفته اند و البته با هوشیاری جهان اسلام و ایستادگی جریان مقاومت ناکام خواهند ماند.

3-جنایت جدید صهیونیست ها در غصب سرزمین های فلسطینی آنهم در پوشش به اصطلاح حقوقی و قانونی با حمایت آمریکا و سکوت سازمان ملل در حال انجام است و این در حالی است که آمریکایی ها با ژست صلح طلبی و منتقد مواضع صهیونیستی در هفته های گذشته ایفای نقش نمودند اما تجربه نشان داده است که هرگاه بحث صلح با محوریت آمریکایی ها به میان کشیده شده است بعد از آن صهیونیست ها در جهت کاملاً معکوس آن به پیشروی خود در چپاولگری و باج خواهی از فلسطینی ها ادامه داده و حتی به آن سرعت بخشیده اند.

از باب نمونه می توان به اجلاس ادیان در نیویورک در سال گذشته اشاره کرد که آمریکایی ها با سوءاستفاده از مذهب و در پوشش اجلاسی به نام ادیان با هدف مشروعیت بخشی به رژیم صهیونیستی و تطهیر جنایات این رژیم در جهان اسلام و بخصوص سرزمین فلسطین به لابی و رایزنی در جهت منافع صهیونیست ها عمل کردند و بستر تجاوز و تعدی گری رژیم صهیونیستی را به منظور حذف جریان مقاومت در فلسطین پی ریزی نمودند و چندماه پس از این اجلاس جنگ غزه آغاز شد و صهیونیست های کودک کش کلکسیونی از جنایات را در غزه رقم زدند هر چند که نتوانستند حلقه مقاومت را ترور نمایند. اکنون نیز پس از سفر مقامات ارشد آمریکایی و مذاکرات به اصطلاح صلح طلبانه آنها با سردمداران تل آویو برای حل مسئله فلسطین -که جز با محو کامل رژیم صهیونیستی امکان پذیر نیست- شاهد جنایت جدید صهیونیست ها هستیم و آنها به دنبال این هستند که با اجرایی کردن مصوبه غیرقانونی کنست و با حذف مفهوم اشغالگری و در نتیجه حذف قضیه فلسطین، مسئله را حل نمایند.

4-جنایات ددمنشانه و سبعانه رژیم صهیونیستی در جنگ اخیر به جامعه جهانی و افکارعمومی دنیا ثابت کرد که مقامات صهیونیستی تنها به دنبال جنگ و کشتار برای رسیدن به خواسته های زیاده طلبانه و تحقق اسرائیل بزرگ! از نیل تا فرات هستند و حتی برخی از مقامات کشورهای عربی پس از جنگ غزه طرح صلح عربی را نیز مرده دانستند و هرگونه صلح با صهیونیست ها را منتفی خواندند.

در شرایط کنونی هم اقدام بی پرده و گستاخانه رژیم صهیونیستی مبنی بر واگذاری اراضی فلسطینی ها به شهرک نشین های صهیونیست تیرخلاصی بود که به سیمای صلح زده شد و با این وصف جهان اسلام می بایست با یک آماده باش سیاسی و با استفاده از پتانسیل کشورهای اسلامی و بخصوص جریان بیداری اسلامی و خط مقاومت بر تنها راهکار مقابله با رژیم جعلی صهیونیستی که همانا محو این غده سرطانی از جغرافیای جهان است تمرکز کند و در این میان سازمان کنفرانس اسلامی باید بی درنگ با برگزاری یک نشست فوق العاده اولین گام را در این راستا بردارد و با هم اندیشی کشورهای مسلمان این غده سرطانی را برای همیشه از میان بردارد.

رسالت:جمع بندی یک حرکت سیاسی - اجتماعی ناکام

«جمع بندی یک حرکت سیاسی - اجتماعی ناکام-2»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی رسالت به قلم امیر محبیان است که در آن می‌خوانید؛اشاره: در نوشتار پیشین به ضرورت ارزیابی و ارائه جمع بندی از تحولات و وقایع بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم پرداختیم و این پرسش را مطرح ساختیم که علیرغم تلاش نخبگان جریان موسوم به اصلاحات برای بهره گیری از نمادهای مذهبی و نیز ایجاد نسبی نوعی شبکه اجتماعی چرا این حرکت نیز به نتیجه مطلوب نرسید.در این نوشتار ابتدا فرآیند اجمالی  ظهور گرایش جدید درون اصلاحات و موضع اصولگرایان  مورد ارزیابی قرار می گیرد.

 شایسته است نخست برای حرکت شکل گرفته در جریان انتخابات ریاست جمهوری دهم از سوی جریان موسوم به اصلاحات  مفروضی را قائل شویم و از حدس ها و گمان ها نظیر کودتای مخملین و امثالهم فعلا درگذریم.این مفروض آنست که جریان مذکور می کوشید با چهره ای جدید و با در نظر گرفتن نقایص حرکت در طی دو دوره از ریاست جمهوری آقای خاتمی مجددا از طریقی دموکراتیک مسند ریاست جمهوری را تسخیر و اداره امور اجرایی کشور را در دست گیرد.

ابتدا فرآیند حضور را اجمالا بررسی کنیم.جریان موسوم به اصلاحات در ابتدای راه با دو چهره به عنوان کاندیدا مواجه شد. کروبی و خاتمی .اصرار کروبی برای حضور برای جریان اصولگرا نیز ارزشمند بود زیرا با شکاف در جناح رقیب عملا ظرفیت محدود رای تقسیم شده و از احتمال پیروزی آنان می کاست.در ادامه راه چند عامل باعث کنار کشیدن خاتمی و جایگزینی او با مهندس موسوی شد.

نخست اصرار شدید کروبی بر ابقا در صحنه که البته توسط اصولگرایان نیز زیرکانه تشویق و تحریص می شد.دوم دریافت علایمی توسط خاتمی مبنی بر این که شرایط محیطی و نیز در لایه های قدرت زمینه چندان برای حضور او مناسب نیست لذا خاتمی در یک چالش ظریف تا آخرین لحظه ها نهایتا با تحریص موسوی برای بقای در میدان دفاع از مطالبات هواداران به سود وی کنار رفت.برای اصولگرایان ضمن آن که حضور موسوی را بر خاتمی بدلایلی ترجیح می دادند؛ در برابر شخصیت موسوی 2 علامت سوال بزرگ قرار داد. نخست  نوع و جهت روابط وی با رهبری با اتکاء به روند نه چندان مطلوب گذشته و نیز ابهامی گسترده در مورد نگاه اقتصادی موسوی که دانسته نبود تا چه اندازه با شرایط حاکم جدید همخوانی و همسویی دارد.اما مهندس موسوی نقاط قوتی نیز داشت که او را در شرایط جدید بر آقای خاتمی برتری می بخشید.نخست بقا بر گفتمان امام و خط امام که برای اصولگرایان بی گمان بر گفتمان لیبرالی و سکولار بعضی از اطرافیان خاتمی ترجیح داشت و دیگری سابقه عدالت گرایی اوکه  می توانست در فضای غلبه گفتمان عدالت گرایی برغلظت آن و کاهش وزن دیدگاههای لیبرالیستی بیفزاید.از اینرو اصولگرایان علیرغم اما و اگرها دو خط را درون جریان اصلاحات در هنگام انتخابات دنبال می کردند .

ادامه تعدد کاندیدا درون جریان رقیب کمرنگ سازی گفتمان لیبرالیستی و سکولار در جریان مقابل از طریق جایگزینی خاتمی با موسوی
این فرایند در مقدمات خوب پیشرفت و عملا هر دو هدف تحقق یافت ولی جریان اصلاحات که می توانست از این تطابق با گفتمان غالب نهایت سود را ببرد ، دچار شکستی شد که هنوز نیز آن را باور نکرده است.
در نوشتار آتی اشتباهات جریان اصلاحات را مورد بررسی قرار می دهیم.

اعتماد:اینجا ایران است،انجمن صنفی روزنامه نگاران

«اینجا ایران است،انجمن صنفی روزنامه نگاران» عنوان یادداشت روز روزنامه‌ی اعتماد به قلم احمد پورنجاتی است که در آن می‌خوانید؛«اگرچه دردسر می دهم، اما چه می توان کرد، نشخوار آدمیزاد حرف است. آدم حرف هم که نزند دلش می پوسد. ما یک رفیق داریم اسمش «دمدمی» است. این «دمدمی» حالا بیشتر از یک سال بود موی دماغ ما شده بود که؛ کبلایی تو که هم از این روزنامه نویس ها پیرتری هم دنیا دیده تری، هم تجربه ات زیادتر است الحمدلله به هندوستان هم که رفته یی، پس چرا یک روزنامه نمی نویسی؟ می گفتم؛ عزیزم، دمدمی، اولاً همین تو که الان با من ادعای دوستی می کنی، آن وقت دشمن من خواهی شد. ثانیاً از اینها گذشته حالا آمدیم روزنامه بنویسیم، بگو ببینم چه بنویسیم؟ یک قدری سرش را پایین می انداخت، بعد از مدتی فکر سرش را بلند کرده می گفت؛ چه می دانم، از همین حرف ها که دیگران می نویسند. معایب بزرگان را بنویس، به ملت، دوست و دشمنش را بشناسان.

می گفتم؛ عزیزم، والله بالله اینجا ایران است. در اینجا این کارها عاقبت ندارد. می گفت؛ پس یقین تو هم مستبد هستی، پس حکماً تو هم بله... باری چه دردسر بدهم. آنقدر گفت و گفت و گفت تا ما را به این کار واداشت. حالا که می بیند آن روی کار بالاست، دست و پایش را گم کرده، تمام آن حرف ها یادش رفته. تا یک فراش قرمزپوش می بیند دلش می تپد، تا به یک ژاندارم چشمش می افتد، رنگش می پرد...» (فرازی از کتاب چرند و پرند، مجموعه نوشته های علی اکبر دهخدا در روزنامه صوراسرافیل)

این همه تکرار و تشابه، گویی نه یک قرن پیش، بلکه همین روزهاست که مرحوم علی اکبر دهخدا برای «حرفه روزنامه نگاری» اوضاع و احوالی را توصیف می کند که بیش از هر چیز به سرنوشت ترحم انگیز و گریزناپذیر شخصیت اسطوره یی «سیزیف» شباهت دارد.

«روزنامه نگاری» کار بسیار آسان و جذاب و نان و آب دار و خوش آینده یی است، اگر در خدمت اصحاب قدرت و مکنت باشد. لابد ملاحظه فرموده اید در این سال ها، «آن روزنامه نگاری» را که مثل آب خوردن، وزیر شد، و «آن خبرنگاری» را که وکیل شده است، پس چرا گروهی از بهترین روزنامه نگاران این مرز و بوم هم اکنون زندانی اند؟ چرا کم یا بیش همواره سایه نحس دلهره ناامنی شغلی و عذاب وجدان خودسانسوری و کابوس پرونده سازی بر زندگی و خواب و بیداری روزنامه نگار، همچون بختک سنگینی می کند؟ پس چرا «انجمن صنفی روزنامه نگاران» به عنوان گسترده ترین نهاد صنفی قانونی و غیردولتی روزنامه نگاران ایران با بیش از سه هزار عضو و پس از 11 سال فعالیت قانونی، با یک دستور دو سطری و اقدام شبانه، پلمب می شود؟

مگر انجمن صنفی روزنامه نگاران چه کرده است؟ آیا دفاع و پیگیری حقوق صنفی و قانونی اعضای یک حرفه، تلاش برای صیانت از امنیت شغلی آنان، کوشش برای ارتقای صلاحیت ها و توانمندی های حرفه یی روزنامه نگاران و نیز فراهم ساختن اندک امکانات از اینجا و آنجا برای آسان سازی فعالیت روزنامه نگاری گناه کبیره است؟ خیانت است؟، البته ماجرای پلمب ساختمان انجمن صنفی روزنامه نگاران که این شب ها در قالب یک اقدام قضایی و با دستور دادستان انجام شده، صرف نظر از اینکه با چه مستند قانونی و به چه دلیل

- که البته هنوز معلوم نیست - صورت گرفته باشد، نخستین مورد مواجهه دستگاه های رسمی کشور با این تشکل قانونی نیست. گام نخست را برای به تعطیلی کشاندن این انجمن، دولت نهم برداشت اما از آنجا که بهانه جویی های به ظاهر قانونی وزارت کار دولت نهم، پایه و مایه استوار و حقوقی نداشت، سرانجام نتوانست موجودیت «انجمن صنفی روزنامه نگاران ایران» را به مخاطره اندازد.

مگر می شود به همین آسانی، بی اعتنا به پیامدهای زیانبار نابود کردن یک تشکل صنفی قانونی و تضییع حقوق به رسمیت شناخته شده بیش از سه هزار عضو آن، که همگی بخش اصلی بدنه رسانه ها و مطبوعات کشور را می سازند، مثل آب خوردن آن را تعطیل کرد؟، البته شاید صدایی از آن سوی تاریکی بگوید؛ «آری، می شود. ما کرده ایم. خواهیم کرد. خواهید دید،»

اما صدایی که از روشنایی به گوش می رسد، صدایی که دغدغه حیثیت نظام و اعتبار انقلاب را دارد، صدایی که دلواپس انگ خفقان و سانسور و محدودیت برای آزادی های قانونی و امنیت حرفه یی اصحاب اندیشه و اطلاع رسانی مستقل و حقیقت جویانه است و سرانجام صدایی که نمی خواهد وجهه درخشان انقلاب اسلامی که با شعار استقلال و آزادی به جهانیان معرفی شد، مخدوش شود، پاسخ می دهد؛ هرگز،

آخر این چه شیوه شبهه ناک و رمزآلود و ناموجهی است که برخی از نهادهای مجری قانون ترجیح می دهند به خیال خود «آسان ترین و سریع ترین» راه را - هرچند با نادیده انگاشتن و دور زدن مجاری قانونی- انتخاب کنند؟، آیا هیچ نهاد نظارتی و کنترل کننده وجود ندارد که نه به قصد دفاع از حق قانونی انجمن صنفی روزنامه نگاران، بلکه برای جلوگیری از مخدوش شدن اعتبار یک نهاد قانونی و قضایی، بپرسد؛ «چرا و به چه دلیل و با چه مستند قانونی؟،» آیا افکار عمومی یا دست کم بخشی از افکار عمومی یعنی سه هزار عضو یک تشکل قانونی حق ندارند و تا این حد برای آنها ارزش قائل نیستید که با چند جمله کوتاه- البته مستدل و قانونی- به آنها توضیح بدهید و چه بسا قانع شان کنید؟،

می دانم که نمی توانید. اما به عنوان یک شهروند ایرانی که دل در گرو سرنوشت ایران و انقلاب و نظام اسلامی دارد و عمر ناچیز خود را در عرصه های خدمت فرهنگی و سیاسی و اجتماعی در همین نظام گذرانده، عرض می کنم که؛ من جرب المجرب حلت به الندامه؛ چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟ نکند آنچه را «پلمب» می کنید، خود «قانون» باشد، هرگز گمان مبرید فضای غبارآلود سیاسی- امنیتی موجود، آتش تهیه مناسبی برای یکسره کردن پروژه های ناتمام است.

حضرات، اینها که ملاحظه می فرمایید مردمانند. مردمان همین سرزمین اهورایی، اینک مجال پایانی این نوشته را برای گرامیداشت روز خبرنگار- روز شهادت یک خبرنگار به دست فرقه طالبان، - مغتنم می شمارم و یاد و خاطره روزنامه نگاران متعهد و زندانی شده را عزیز می دارم و به همگنان و یاران و بستگان خانوادگی و حرفه یی آنان درود می فرستم. «پرنده، مردنی ست، پرواز را به خاطر بسپار»

ابتکار: واکاوی مرگ مغزی اصلاح طلبان

«واکاوی مرگ مغزی اصلاح طلبان»عنوان بخش دوم سرمقاله‌ی روزنامه‌ی ابتکار به قلم محمدعلی وکیلی است که در آن می‌خوانید؛
در یادداشت دیروز ابتکار یادآور شدم که سیر تحولات،جناح اصلاح طلب را به نقطه مرگ و حیات رسانده است به گونه ای که امروز سوالات جدی پیرامون وضعیت آینده این جریان سیاسی پیش روی همگان قرار دارد اصلاح طلبان در انتخابات اخیر تمام برگ های ذخیره شده خود را به منصه ظهور گذاشتند.میرحسین موسوی که تا انتخابات 88 به عنوان یک سرمایه ذخیره شده در هنگام اضطرار مورد اشاره جریانهای مختلف اصلاح طلب بود در این انتخابات رونمایی شد و به مصرف رسید.

قدرت چانه زنی  هاشمی رفسنجانی، توان تاثیرگذاری ایشان در ساختار قدرت به کمک آورده شد برای اولین بار مرزها بیش از گذشته شفاف گردید. حرفهای گفته نشده مطرح گردید.مناظره  ها موجب باز شدن پای مردم کوچه و بازار به خیابانها شد و خیابانها به میتینگ های انتخاباتی تبدیل گردید در نتیجه مردم به صورت آزادانه و بدون واهمه از خط قرمز های سلیقه ای و ساختگی از باید و نبایدهای ذهنی خود گفتند و در نهایت هم محشری بپاشد که در تاریخ ایران جاودانه و بی نظیر گردید اما فضای ایجاد شده (مشارکت حداکثری)که همواره به عنوان آرزویی جریان اصلاح طلب مطرح بود و به عنوان شرط پیروزی قلمداد می شد، نتوانست برای عبور این جریان از بحران "عدم مقبولیت "کارساز افتد و نتیجه آن شد که همگان دیدیم حالا کشور در مسیر جدیدی گام گذاشته است که علایم این مسیر یکی پس از دیگری نمایان خواهد شد یکی از نشانه های مسیر جدید وضعیتی است که اصلاح طلبان با آن روبرو شده اند. در شرایطی که بسیاری از علمداران جریان اصلاحات در زندان بسر می برند و هرروز هم شاهد اعتراف و اذعان به اشتباه بودن "راه طی شده"توسط آنها می باشیم و در حالی که آنها در گوشه رینگ گرفتار آمده اند و در حال تحمل ضربات مهلک می باشند.سوال از آینده این جریان و مهمتر سوال از آینده صف بندیهای سیاسی در ایران ذهن هر تحلیل گری را به خود مشغول کرده است.در نگاه اولیه،جریان اصلاح طلب گرفتار "کمای مرگ مغزی"شده است و با تغییر وضعیت،این مریض "تسلیم مرگ و یا احیا»علائم حیات"به فاکتورهای مختلفی بستگی دارد.

الف:رفتار رهبران جریان اصلاحات بخصوص مثلث هاشمی،خاتمی،موسوی در تغییروضعیت،نقش مهمی دارد اگر آقایان شرایط مذکور را به عنوان پایان وظیفه حضور در صحنه های سیاسی قلمداد نمایند و به مرور،عطای حضور را به لقایش ببخشند و کنج عزلت انتخاب نمایندآنگاه باید منتظر مرگ واقعی آن بود.

ب:نوع رفتار جریان حاکم در چگونگی رفتار آینده اصلاح طلبان مهمتر از رفتار رهبران این جریان است اگر جریان حاکم شرایط پیش آمده را به عنوان فرصت پایان بخشیدن به حضور رقیبی بنام اصلاح طلب قلمداد نماید آنگاه نباید انتظار داشت با نصیحت و موعظه انگیزه حضور برای آنها فراهم آورد.

نگارنده معتقد است به رغم اشتباهات غیر قابل انکار این جریان،اما حضور آنها برای قوام بخشیدن و معنا دارکردن مردم سالاری دینی غیر قابل کتمان است چنانچه نیازبه تذکر ندارد که بخش مهمی از مشارکت غرورآفرین انتخابات اخیر محصول شور و نشاط حاصل از حضور چهره های مختلف بخصوص اصلاح طلبان بود ناامیدی،قهر عمومی و کنار کشیدن این جریان به فرایند دموکراسی و انتخاب مردم لطمه جبران ناپذیر وارد می آورد.

ظرفیت جمهوری اسلامی آنچنان هست که بتواند با به رسمیت شناختن حقوق اقلیت و حفظ آن به شرایط آینده جامعه امید برساند ضمن اینکه یکی از لوازم مهم دموکراسی حضور جریان منتقد قوی در کنار جریان حاکم می باشد.قدر مشترک جریان اصلاح طلبی در ایران پایبندی به ساختارهای قانونی کشور است اگر راه بر حضور این مجموعه بسته شود و یاس برآینده سیاسی آنها غلبه کند بیم آنست که این جریان که تاکنون از ویژگی خودی برخوردار بود به جلگه غیر خودیها و در نقش اپوزسیون ظاهر شود و به رفتارهای رادیکال کشانده شود در عین اینکه نباید فراموش کرد که سیکل جریانات سیاسی در ایران دورانی است همچنانکه اصلاح طلب امروز از دل محافظه کار دیروز سر برآورد و بخشی از محافظه کاران امروز اصلاح طلبان دیروز بودند حذف گروهی تحت عنوان اصلاح طلبان راه را بر عرض اندام گروه جدیدی تحت عنوان"نئواصلاح طلبان "نخواهد بست طیف اصولگرایان این استعداد را دارند که خود به اصلاح طلبان و اصولگرایان فردا تقسیم شوند و شاهد رویارویی جدیدی تحت این عنوان باشیم. هنر حاکمیت هم اینستکه دشمن را به مخالف و مخالف را به منتقد و منتقد را به موافق تبدیل نماید.

جمهوری اسلامی:افغانستان و روزهای سخت اشغالگران 

«افغانستان و روزهای سخت اشغالگران»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی جمهوری اسلامی است که در آن می خوانید؛افغانستان در حالی خود را برای انتخابات ریاست جمهوری 26 مرداد ماه آماده میکند که گزارشها و اخبار حاکی از اوجگیری خشونتها و حملات مسلحانه در این کشور به ویژه علیه نیروهای خارجی است . در همین حال رئیس جدید ستاد ارتش انگلیس گفته است 40 سال دیگر در افغانستان خواهیم ماند .

فقط در روز جمعه گذشته 5 نظامی آمریکایی و 3 نظامی انگلیسی در حملات شورشیان کشته شدند و بیش از 20 غیرنظامی افغان نیز در حملات جداگانه شبه نظامیان طالبان به قتل رسیدند. اکنون به نظر میرسد درستی اظهارات باراک اوباما در ابتدای ورود به کاخ سفید که اعلام کرد مصیبت و معضل اصلی برای آمریکا افغانستان است و نه عراق کاملا مشخص شده است .

کشته شدن 700 نظامی آمریکا در طول جنگ افغانستان که 70 نفر آنها طی دو ماه گذشته به هلاکت رسیده اند بدون اینکه اهداف اشغالگران محقق شده باشد و یا لااقل توقفی در شدت یافتن روز افزون بحران مشاهده شود گشایشی حاصل گردید اوضاع راکاملا در ابهام فرو برده و سایه ناامیدی را بر اردوگاه کشورهای غربی حاضردر افغانستان گسترانیده است . در همین حال بحران افغانستان برای انگلیس به عنوان اصلی ترین متحد آمریکا در لشکرکشی به افغانستان به یک بحران داخلی تمام عیار در انگلیس تبدیل شده به گونه ای که مرگ سیاسی گوردون براون نخست وزیر این کشور را قریب الوقوع ساخته است .

در این میان « راسموس » دبیرکل جدید ناتو درخواست اعزام نیروی بیشتر به افغانستان نموده است . راسموس در سفر اخیرش به قندهار با نگرانی از روند اوضاع ازکشورهای عضو ناتو خواست نیروهای بیشتری به افغانستان بفرستند. درواکنش به این درخواست کانادا در پاسخی تحقیرآمیز به راسموس اعلام کرد این کشور نه تنها نیروی بیشتری به افغانستان نخواهد فرستاد بلکه تمامی 2800 نیروی خود را نیز تا حداکثر دو سال آینده از افغانستان خارج خواهد ساخت . هم اکنون 65 هزار نظامی از کشورهای عضو ناتو در افغانستان حضور دارند که نیمی از این نیروها آمریکایی هستند. هشت سال پس از لشکرکشی آمریکا به افغانستان که با صرف هزینه های نجومی و تلفات سنگین جانی برای واشنگتن و متحدانش همراه بوده است اوضاع با روزهای قبل از این تهاجم تفاوت چندانی نداردو همه چیز به نقطه صفر بازگشته است . نه بن لادن و ملاعمر دستگیر و مجازات شده اند و نه مردم افغانستان از شعارهای فریبنده غرب که وعده امنیت و پیشرفت و آسایش میداد بهره ای برده اند. برای ریشه یابی بحران افغانستان باید به شرایط داخلی آمریکا در اوایل روی کار آمدن جرج بوش توجه کرد.

بوش رئیس جمهور سابق آمریکا که در یک انتخابات جنجالی با اکثریتی ضعیف و آلوده به تقلب بر الگور پیروز شد برای دور ساختن اذهان آمریکایی ها از این موضوع به فرافکنی نیازداشت و لشکرکشی به یک کشور خارجی ضمن اینکه می توانست این نقیصه را جبران کند در صورت پیروزی دستاوردهای دیگری نیز برای وی و نئومحافظه کارانی که به ورود وی به کاخ سفید کمک کرده بودند به همراه می آورد . این لشکرکشی نیاز به یک توجیه و بهانه داشت که ماجرای انفجارهای مشکوک 20 شهریور 1380 نیویورک این بهانه را فراهم ساخت . بوش و متحدینش در کاخ سفید که از سوی لابی صهیونیستی آمریکا پشتیبانی می شدند شرایط استثنایی پس از انفجارهای نیویورک را برای اهدافشان بسیار باارزش یافتند و با شعف و شوق زایدالوصفی ابتدا به افغانستان و سپس به عراق با بهانه مبارزه باتروریسم لشکرکشی کردند.

در جریان تهاجم نظامی به افغانستان آمریکایی ها وعده دادند به سرعت این کشور را از شر طالبان و القاعده پاکسازی خواهند کرد بن لادن و ملاعمر را مرده و یا زنده گرفتار خواهند ساخت و جامعه ای نمونه که مورد رشک و حسد دیگران شود در افغانستان ایجاد خواهند کرد. این جاه طلبی بوش نه تنها محقق نشد بلکه به عامل سقوط اعتبار و سرنگونی سیاسی وی تبدیل شد و اکنون پس از گذشت هشت سال این بحران به عنوان میراثی شوم و مصیبت بار باراک اوباما را نیز روز به روز بیشتر به ورطه پرتگاه می کشاند چنانکه مشاور ارشد فرمانده نیروهای آمریکایی در افغانستان اذعان می کند هیچکدام از تدابیر وراهکارهای تازه آمریکا در افغانستان چاره ساز نبوده است .

دیوید کیلکولن مشاور مک کریستال فرمانده نظامیان آمریکایی در افغانستان با ناامیدی و نگرانی می افزاید : نیروهای شورشی افغانستان مانند چمنی که کوتاه می شوند با سرعت بیشتری شروع به رشد می کنند و بازمیگردند. واقعیت نیز همین است هم اکنون حضور نیروهای بیگانه در افغانستان به چرخه ای تبدیل شده است که روز به روز بر قدرت طالبان و گسترش پایگاه این گروه در مناطق مختلف افغانستان می افزاید به این صورت که اولا حضور این مهمانان ناخوانده و مداخله گر در جامعه افغانستان که به تبع شرایط تاریخی و اجتماعی بیگانه ستیز است خود به خود بر گرایش افکارعمومی به گروههایی افراطی که خود را مخالف بیگانگان معرفی می کنند دامن می زند و علاوه بر آن افزایش حملات نظامیان غربی به مناطق مختلف افغانستان برای سرکوب شورشیان به کشتار غیرنظامیان افغانی منجر می شود که به نوبه خود بر نفرت افغانیها از نیروهای خارجی و در نتیجه جذب آنها به گروههای شورشی می افزاید در چنین شرایطی هیچ نقطه روشنی درچشم انداز تیره حضور اشغالگران در افغانستان مشاهده نمی شود و ادامه این مسیر توسط باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا که تداوم سیاستهای دولت گذشته آمریکاست پایانی جز هزیمت کامل و شکست خفت بار در پی نخواهد داشت . اعضای ناتو نیز بنا به تعهدی که به این پیمان دارند مجبور هستند تاوان این سیاست بی حاصل آمریکا را بپردازند.

دنیای اقتصاد:بهره‌گیری از کارکردهای شاخص بورس

«بهره‌گیری از کارکردهای شاخص بورس»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی دنیای اقتصاد به قلم علیرضا کدیور است که در آن می‌خوانید؛
شاخص بورس تهران برای دهمین بار در تاریخ حیات خود، در حال عبور از مرز روانی 10هزار واحد است.
 
هرچند شاخص فعلی بورس پس از راه‌اندازی سیستم جدید معاملات تنها شاخص قیمت نیست و به نوعی قابلیت مقایسه با مقادیر خود طی سال‌های گذشته را ندارد، اما به هر صورت به عنوان تنها شاخص عملکردی بورس تهران و به عنوان نمادی از روند کلی بازار سرمایه، در حال پنج‌رقمی شدن است. این در حالی است که شاخص فعلی شاخص بازده نقدی و قیمت (بر پایه شاخص قبلی قیمت) است و در صورت بازآفرینی شاخص پیشین قیمت، این شاخص به طور قطع در حال حاضر در محدوده 8 تا 9هزار واحد سیر می‌کرد.
اما فارغ از رقم شاخص کل، طراحی شاخص‌ها در هر زمینه‌ای از جمله بورس به منظور استفاده ذی‌نفعان و فعالان بازار در جهت تحلیل فضای کلی بورس صورت می‌پذیرد.

به بیان دیگر، عدد شاخص به تنهایی هیچ گونه ارزش خاصی برای سرمایه‌گذاران و مدیران اجرایی بازار سرمایه ندارد، بلکه روند حرکتی آن طی یک دوره زمانی، میزان صعودها و نزول‌های روزانه و دلایل نوسانات حائز اهمیت است. در واقع سهامداران و سرمایه‌گذاران با تحلیل شاخص‌ها، از یک سو روند کلی بازار سرمایه را رصد می‌کنند و از سوی دیگر می‌توانند نسبت به گزینش موقعیت مناسب در بازار حرکت کنند. مدیران بورس نیز با دقت در نوسانات شاخص، برآیند سه متغیر سیاست‌گذاری‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی دولت، روند اقتصاد جهانی و از همه مهم‌تر واکنش سرمایه‌گذاران به این تحولات را مورد بررسی قرار داده و نسبت به سیاست‌گذاری‌ مقتضی در برهه‌های حساس اقدام می‌کنند.

حال اگر این شاخص به دلایلی از جمله دستور مقامات به برخی نهادها و سرمایه‌گذاران حقوقی برای ممانعت از افت قیمت سهام و حمایت از رشد تصنعی قیمت‌ها، وجود محدودیت‌های معاملاتی که باعث اعوجاج و انحراف قیمت‌ها و شاخص از سطح واقعی می‌شود و دستکاری قیمت‌ها از سوی برخی سهامداران به جهت کسب منفعت کوتاه‌مدت منحرف باشد، کلیه ذی‌نفعان این بازار در کوتاه‌مدت تصمیمات اشتباهی انجام خواهند داد؛ تصمیماتی که درخصوص سهامداران منجر به خرید یا فروش احساسی می‌شود که نتیجه آن زیان‌دهی است و در مورد مدیران نیز به سیاست‌گذاری‌هایی بعضا متناقض با فلسفه وجودی بازار سرمایه می‌انجامد.

این در حالی است که شاخص بورس تهران در حال حاضر یک میانگین وزنی از ارزش بازار شرکت‌های بورسی است. ارزش بازاری که از سودآوری فعلی و افق سودآوری هر شرکت نشات می‌گیرد. به بیان دیگر شاخص بورس، میانگینی از وضعیت سودآوری شرکت‌ها است؛ سودی که در وهله اول از عملکرد مدیران و هیات‌مدیره این شرکت‌ها و در مرحله بعد از برآیند سایر اتفاقات بیرونی تاثیرگذار بر شرکت از جمله سیاست‌گذاری‌های دولت، مجلس و مراجع تصمیم‌ساز، روند اقتصاد جهانی و ... حادث می‌شود. به وضوح مشخص است که نقش مدیران بورس در افزایش یا کاهش سودآوری شرکت‌ها و در نتیجه، نوسانات شاخص بسیار ناچیز است و در عمل نسبت دادن صعود یا نزول شاخص به مدیران بازار سرمایه، نوعی درک نادرست از شان مدیران و نحوه تغییرات شاخص است.

حال در شرایطی که شاخص بورس تهران یک بار دیگر در آستانه قدم گذاشتن به مرز 10هزار واحد است، به نظر می‌رسد مدیران بورس می‌توانند با تحلیل منطقی و غیرسیاسی دلایل این رشد، زمینه ثبات روند حرکتی بورس را فراهم سازند؛ ثباتی که از طریق افزایش حجم و ارزش معاملات، تعداد دفعات معامله، تعداد خریداران و رشد درصد گردش سهام و جلوگیری از نوسانات سینوسی و شدید حاصل می‌شود. به طور قطع، مطالعه روند حرکتی شاخص در گذشته می‌تواند مرجع خوبی برای این بررسی باشد.

سرمایه:نقدی بر دادگاه متهمان انتخاباتی

«نقدی بر دادگاه متهمان انتخاباتی»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی سرمایه به قلم بهمن کشاورز است که در آن می‌خوانید؛ 1- یکی از اصول مسلم حاکم بر حکومت های مردمی آزادی بیان و اظهار نظر در خصوص مسائل مربوط به امور مهم کشوری است.  وقتی اصل هشتم قانون اساسی امر به معروف و نهی از منکر را «تکلیف» مردم قرار داده ناچار باید پذیرفت لوازم انجام این تکلیف نیز در اختیار مردم باشد اما اطلاعیه اخیر دادگاه انقلاب انطباق چندانی با این اصل ندارد.2- با توجه به تبصره یک اصلاحیه ماده 188 قانون آیین دادرسی کیفری که مقرر داشته: «... خبرنگاران رسانه ها می توانند با حضور در دادگاه از جریان رسیدگی گزارش مکتوب تهیه کرده و بدون ذکر نام یا مشخصاتی که معرف هویت فردی یا موقعیت اداری و اجتماعی شاکی و مشتکی عین باشد گزارش را منتشر کنند. تخلف از حکم قسمت اخیر این تبصره در حکم افتراست.» بنابراین مشخص می شود قانونگذار از یک سو مایل بوده افکار عمومی در جریان آنچه در دادگاه ها می گذرد، قرار گیرد و از دیگر سو به شدت اعتقاد داشته حیثیت و آبروی متهم نباید پیش از قطعیت یافتن حکم در معرض خدشه قرار گیرد و در این مسیر تا آنجا پیش رفته که افشاکننده هویت یا موقعیت اداری و اجتماعی طرفین را به مجازات افترا تهدید کرده است.

حال این سوال قابل طرح است که نشان دادن تصویر متهمان و پخش صدای آنها همراه با بردن نام و بیان مشخصات شان، از تلویزیون، چه صورت و حکمی می تواند داشته باشد؟ زیرا وقتی نوشتن نام کامل متهم افترا باشد به این پخش تلویزیونی چه نامی می توان گذاشت و چه کسی مسوول است؟

3- وقتی اوضاع به اینگونه است چگونه می توان افراد را از اظهارنظر منع کرد؟ به نظر می رسد تا این زمان اطلاعات مربوط به پرونده متهمان حتی در اختیار وکلای ایشان نیز قرار نگرفته و در عین حال موکلان با حضور جلوی دوربین تلویزیون چیزهایی گفته اند که ناچار وکلا درباره این «چیزها» از جانب خانواده موکلان و مردم مورد پرسش قرار می گیرند و اخلاقاً ملزم به پاسخگویی هستند. این پاسخگویی لاجرم با اظهارنظر در مورد آنچه از تلویزیون دیده و شنیده اند توام خواهد بود.

4- در مورد اقرار گمان نمی رود هیچ کس مدعی عدم حجیت اقرار-
در صورتی که ویژگی های اقرار صحیح را داشته باشد- شده باشد لیکن در این میان باید به تفاوت های جدی اقرار بدوی (اقرار مدنی و اقرار کیفری) و نیز شرایط تحقق اقرار صحیح توجه کرد که این موارد بحثی مفصل و مستوفی را می طلبد که در حوصله این مقال نیست.

5- آیا اگر کسی بگوید بازجویی ها و بازپرسی های متهمان بدون حضور وکیل بوده و ناچار درخور تامل است یا تشکیل دادگاه بدون آگاهی قبلی وکلا و بدون تماس ایشان با موکلان شان و بدون اینکه پرونده موکل را خوانده باشند کاری بسیار شگفت انگیز است یا اینکه موکول کردن زمان دادگاه از پنجشنبه به شنبه بنابه تقاضای وکلا، با توجه به اینکه هم پنجشنبه و هم جمعه تعطیل و ملاقات با موکلان و مطالعه پرونده در این دو روز در عمل غیرممکن است، ایضاً حیرت آور به نظر می رسد، آیا عمل و گفتارش مشمول اطلاعیه مقام محترم قضایی است؟

واقعیت این است حق دفاعی که اصل 35 قانون اساسی برای مردم ایران قائل شده باید با رعایت مقدمات و مقتضیات آن اعمال شود والا حضور فیزیکی وکیل- بدون امکان تماس با موکل و مطالعه پرونده- هرچند در مراحل تحقیق می تواند مفید باشد و موضوعیت داشته باشد (که البته تحقیق از این متهمان بدون حضور وکیل بوده) در مرحله دادگاه و رسیدگی ماهیتی کاملاً بیهوده و عبث و فاقد موضوعیت خواهد بود.

حتی به گمان بنده، عمل وکیلی که بدون مذاکره با موکل و آگاهی دقیق از محتویات پرونده در دادگاه حاضر شود و سخنانی بگوید تخلف شدید انتظامی از نوع «تخلف از قسم» محسوب می شود.

مردم سالاری:لا اقل حرمت ها را حفظ کنید

«لا اقل حرمت ها را حفظ کنید»عنوان یادداشت روز روزنامه‌ی مردم سالاری به قلم حمیدرضا شکوهی است که در آن می خوانید؛خبر آن قدر جذاب بود که خیلی زود، در سرتیتر اخبار خبرگزاری ها و سایر رسانه های جهان قرار گرفت. بیل کلینتون رئیس جمهوراسبق آمریکا به کره شمالی رفته و با وساطت او، دو روزنامه نگاری که به 12 سال زندان محکوم شده بودند آزاد شدند. در حقیقت، کلینتون، این روزنامه نگاران  را ازچنگ رژیمی خارج کرد که رهبر آن را دیکتاتوری انعطاف ناپذیر می دانند و به همین دلیل اقدام او با استقبال جهانیان قرار گرفت. هر چند طی روزهای اخیر، برخی  رسانه های غربی، از این موضوع استفاده کرده و حتی در مورد احتمال سفر کلینتون به ایران- ولو احتمالی بعید- برای آزادی سه آمریکایی که در مرز غربی ایران دستگیر شده اند قلمفرسایی کردند اما این موضوع مدنظر من نیست. می توان به این موضوع از زاویه ای دیگر هم نگریست.

اصولا  دولتمردانی که از حاکمیت کنار رفته اند، اگر در دوران حاکمیت نام نیکی از خود برجای گذاشته باشند، می توانند قدرت مانور بیشتری درعرصه دیپلماسی بین الملل داشته باشند; چرا که حساسیت هایی که روی دولتمردان فعلی وجود دارد، روی آنها وجود نخواهد داشت یا حداقل اینکه این حساسیت ها کمتر خواهد بود. این موضوع، در اقدام اخیر بیل کلینتون اثبات شد. بیل کلینتون در کره شمالی، کاری را انجام دادکه نه باراک اوباما و نه هیلاری کلینتون- رئیس جمهور و وزیر امور خارجه فعلی آمریکا- به دلیل حساسیت هایی که در روابط فعلی آمریکا و کره شمالی وجود دارد، قادر به انجام آن نبودند.

البته برنده نهایی این ماجرا هم، نه کره شمالی و نه شخص بیل کلینتون بلکه دولت آمریکا بود که از این فرصت برای آزادی اتباع خود استفاده کرد و اقدامی مثبت در کارنامه خود به ثبت رساند. در حقیقت دولت آمریکا از پتانسیل رئیس جمهور اسبق خود به نحو مطلوب استفاده کرد. اما ما در ایران چگونه از این پتانسیل ها به نحو مطلوب بهره می گیریم؟ پاسخ به این پرسش آنقدر روشن است که نیازی به جدال و مناقشه ندارد. قصد مقایسه سید محمد خاتمی و بیل کلینتون را نداریم اما حتی اگر قرار بر مقایسه باشد، خاتمی که زمانی ندای گفت وگوی تمدن ها را سر داده بود و پاسخ قاطع جهانیان به ندای او، نامگذاری سالی به عنوان سال گفت و گوی تمدن ها به پیشنهاد خاتمی بود، قطعا توان بالاتری برای تاثیرگذاری مثبت در معادلات بین المللی در جهت حفظ منافع ملی کشور دارد.

اما ما به جای بهره گیری از موقعیت جهانی مطلوب خاتمی و پتانسیل بی بدیل او در عرصه بین الملل، به تهمت زدن و اتهام افکنی به او می پردازیم و حتی زمانی که قصد سفر خارجی برای پیگیری ایده بین المللی گفت وگوی تمدن ها داشته باشد، در رسانه های وابسته به خود، خبر از احتمال پناهندگی سیاسی خاتمی می دهیم! ما البته با توجه به آنچه در سال های اخیر در کشور گذشته و با توجه به اینکه دولت نهم هر آنچه را در کشور انجام شده به عنوان حاصل تلاش های خود به عموم مردم معرفی کرده و دولتمردان قبلی را دارای کوچکترین نقشی در این موفقیت ها - از جمله پیشبرد برنامه هسته ای و غنی سازی اورانیوم - ندانسته است، انتظار نداریم که از پتانسیل های آنها برای تقویت منافع ملی و پیشبرد اهداف کشور در عرصه بین الملل استفاده شود. اما ای کاش حرمت آنها را حفظ می کردیم; حال، چه خاتمی باشد و چه موسوی یا هاشمی رفسنجانی.
 
قدس: موج دوم اعترافات
 
«موج دوم اعترافات»عنوان سرمقاله‌ی روزنامه‌ی قدس به قلم غلامرضا قلندریان است که در آن می‌خوانید؛با موج دوم اعترافهای متهمان آشوبهای اخیر، در خصوص طراحی پروژه آشوب و سازماندهی گسترده آن از طریق محافل برون مرزی، تردیدی باقی نمانده است. افزوده شدن آمار معترفان و اظهارات متهمان بویژه افراد مرتبط با رسانه ها و سفارتخانه های خارجی به منزله خط بطلانی بر تردیدها ارزیابی می شود.

همزمان با طرح نقش بیگانگان در حوادث پس از انتخابات ایران عده ای در اظهاراتی شتابزده با رد تحلیلهای مغایر با دیدگاه خود، به دفاع از کشورهای سلطه گر پرداخته و برداشتهای مخالف خویش را نوعی توهم و انگاره دگماتیسمی معرفی می کنند.
 
آنها که رخدادهای سیاسی انقلاب اسلامی را با این نگرشها آنالیز یا دیدگاه های بنگاه های خبری دشمن را تکرار می کنند، با یک نگاه سطحی و ساده لوحانه، عینک واقع بینی را از خود دور ساخته و پدیده های سیاسی را خیلی خوش باورانه تعبیر می کنند.

اکنون پس از اعترافهای برخی چهره های داخلی که همفکران آنها از این اعترافها دچار شوک گردیده اند، موج دوم اعترافهای مربوط به چهره های همسو با بیگانگان که از طریق امر و نهی آنها ارتزاق سیاسی و فکری می کردند، علنی گردیده است.

اعترافهای یکی از چهره های متهم به جاسوسی، به نام «حسین رسام» واقعیتهایی را فاش ساخته است که اگر در سالهای اخیر بارها از سوی نهادهای امنیتی اطلاع رسانی می شد، برای افکار عمومی عادی تلقی می گردید و به سادگی از آن عبور می کردند. اکنون شفاف سازی عملکرد جاسوسی و اقدامهای ضد امنیتی کارکنان سفارت انگلیس، عمق یک فاجعه امنیتی را بر ملا نموده است.

پاسخها در محکمه نشان داد سفارتخانه های بیگانه در ایران شیوه های متفاوتی را برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی به کار می گیرند، اما همواره برای هر اقدامی از یک پوشش و نقاب حقوقی بهره می برند تا بتوانند در زمان مقتضی به دفاع از عملکرد خویش بپردازند.

این واقعیتها نشان داد استخدام کارکنان ایرانی توسط سفارتخانه های کشورهای اروپایی صرفاً برای انجام خدمات اداری و بروکراسی نیست، بلکه جذب افراد برای مقاصد امنیتی و اطلاعاتی صورت گرفته است تا در مواقع لازم آنها را به کارگیری نمایند، به نحوی که «رسام» اعتراف نموده است: «در طول 5 سال اخیر 130 مرتبط با سفارت انگلیس و طی یک سال اخیر 50 نفر دیگر را جذب کرده ام و از طریق قرارها و ملاقاتهایی که با آنها در رستورانها و کافی شاپها می گذاشتم، اطلاعات مورد نیاز را کسب می کردم.»
شناسایی و جذب نخبگان از طریق اعطای بورسیه و نیز جاسوسی علمی و صنعتی در دانشگاه ها یکی دیگر از شیوه های جمع آوری اطلاعات بوده است که «رسام» از آنها نام می برد. دولتهای جهان اول همواره یکی از راه های جذب کادرهای علمی و سیاسی را از طریق شناسایی نخبگان تعقیب می کنند تا با سرمایه گذاری ایدئولوژیک روی آنها، برنامه های کلان کشورهای جهان سوم را مدیریت کنند.

«رسام» استفاده از NGO ها را یکی دیگر از راه های کسب اخبار توسط سفارت انگلیس دانست و اذعان نمود، سالانه 300 هزار پوند به عنوان کمک به سازمانهای مردم نهاد ایرانی، هزینه می شد.

کشورهای فرامنطقه ای هنگامی که از تعامل با دولتها بویژه ایران نا امید شدند، با رونق گرفتن بازار کالاهایی از قبیل «جامعه مدنی، توسعه سیاسی، تنش زدایی و گسترش NGO ها و...» به تحمیل خواسته های نامشروعشان امیدوار گردیدند، بنابراین با سرمایه گذاری بر پروژه تشکلهای مردم نهاد، تشدید فشارها علیه حاکمیت را استمرار بخشیدند.

بیگانگان و یا وابستگان داخلی آنها، به این موضوع پی برده اند چنانچه با نسخه خارجی تحولات داخلی ایران را تجزیه و تحلیل نمایند، به نتیجه لازم نمی رسند. اعترافهای اخیر بیانگر این موضوع است که آنها با محاسبات مطابق با فرمولهای تدوین شده در سفارت انگلیس، راهبردهای لازم را به جریانهای همسو ارائه می کردند. در اعترافهای چهره های داخلی، اظهاراتی مبنی بر این نکته که ما سخنان طبقه متوسط به بالا را می شنیدیم و از دیگر طبقات غافل بودیم، تأییدی بر این مدعاست.

از سوی دیگر، القای تقلب و تأکید بر آن از سوی مقامهای لندن موضوع حایز اهمیت دیگری است که به عنوان سوژه گروه های داخلی مخالف قانون پیگیری می شود. افزون بر ارائه خط و ربط لازم به پازل فعالان سیاسی و سمپاتهای آنها، حضور شخصیتهای تراز اول دیپلماتیک سفارت انگلیس در راهپیمایی ها از اهمیت تحریک گسترش موج سبز نزد مقامهای انگلیسی حکایت دارد. می توان از حضور دبیر اول سفارت انگلیس در درگیریهای خیابان مطهری در تاریخ 24 خرداد و حضور دبیر سوم در تجمع خیابان شریعتی یاد کرد که با لباس سبز به میان تجمع کنندگان رفته و همراه آنها در راهپیمایی های غیرقانونی حضور فعال داشته اند.

اعترافهای چهره های مرتبط با بیگانگان و متهمان داخلی در نقطه ای تقارن پیدا می کند، به نحوی که می توان در بین اظهارات متهمان -اعم از داخلی و خارجی- یک مخرج مشترک پیدا کرد (کلید زدن انقلاب موج سبز) تا از این رهگذر الگوهای وارداتی انقلاب مخملی در ایران را پیگیری و جمهوری اسلامی را به اصطلاح «گرجستانیزه» نمایند.

در این اعترافها، نقش بیگانگان اعم از دولتمردان و رسانه ها به نحو بارزتری مشهود گردید افرادی که با این گونه تحلیلها نسبتی ندارند و همواره تلاش می کنند بدون فرصت سوزی و با فرافکنی، استنباط منتقدانشان را نوعی بزرگنمایی تهدیدهای دشمن ارزیابی کنند، اکنون با این اظهارات ناگزیر از تسلیم شدن در برابر این واقعیت هستند.

اعترافهای متهمان داخلی و خارجی، نه تنها بیانگر ناکامی بیگانگان و بیهوده بودن سرمایه های آنها در زمینه براندازی نظام جمهوری اسلامی است، بلکه مؤید برخوردار بودن نظام اسلامی از ظرفیتهای لازم برای مقابله با برنامه های نرم افزاری و سخت افزاری دشمنان می باشد.

بدون تردید، گذشت 30 سال از انقلاب اسلامی و تحمیل انواع تهدیدهای اقتصادی، نظامی، فرهنگی و عبور با صلابت نظام از این تنگناها، بیانگر آن است که آنها از درک مفاهیم متافیزیکی انقلاب که از یک مبانی معرفتی، انسان شناسی و ایدئولوژیک برخوردار است، عاجزند و هنوز درنیافته اند که درک آموزه های انقلاب اسلامی ایران با ادبیات ماتریالیستی، امکان پذیر نیست. 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها