پرونده ماه

دفاع ‌از ‌فقه، نقد عرفان

جامعه‌شناس به شکل انضمامی مسایل را بررسی می‌کند و این وظیفه‌ای است که شغل او به او محول کرده است. سقراط بنیانگذار فلسفه، فلسفیدن را نوعی بیدارکردن زیبای خفته می‌داند. گویی عده‌ای جاهل به خواب رفته‌اند و وظیفه فیلسوف بیدار کردن آنهاست. به همین خاطر فیلسوف ابتدا با جماعت همرنگی می‌کند تا بعد از طریق گفتگوی عقلانی آنها را وادار به فکر کردن درباره وضعیت خود، جهان اجتماعی و معنوی و متعالی کند. این وظیفه‌ای است که گویا به همه فلاسفه ارث رسیده است. هر فلسفه، نقادی فلسفه دیگری است. بیش از آن‌که نفس هر نظام فلسفی حقیقت داشته باشد این نقد او از نظام فلسفه پیشین‌اش است که حقیقت دارد. به همین دلیل فلسفه تلاش نقادانه‌ای است که طبق آن می‌توان به معرفت نفس و دیگر معارف همچون معرف به خداند، دست پیدا کرد.
کد خبر: ۲۴۷۷۱۶

فلسفه از بدو کار خود حتی با اصطلاحاتی که می‌سازد ما را دعوت به ساختن یوتوپیای عقلانی می‌کند که می‌توان آن را به کمک عقل مستقر کرد.

تقریبا هیچ فیلسوف نام‌آوری از این قاعده جدا نیست؛ هر چند امروزه بر مبنای فرآیندهای تقسیم کار، فلسفه شغل نخبگان شده است، ‌اما ذات فلسفه ربطی به نخبگی ندارد و کار خود را بیدار کردن مردی تعریف می‌کند که در کوچه و خیابان زندگی می‌کنند و از جهل خود بی‌خبرند. فیلسوف کسی است که از جهل خود خبر داد.

فلسفه همواره شروعی مجدد بوده است. هوسرل بنیانگذار و پدرپدیدارشناسی معتقد است فلسفه بر مبنای سنتی که داشته همواره دوباره از نو شروع به کار کرده است. عده‌ای معتقدند ما سنت خود را رها کرده‌ایم و شروع مجدد نداشته‌ایم، یا درباره آن دچار بدفهمی شده‌ایم. گادامر به نکته جالبی اشاره دارد و آن این‌که بنیانگذاری هر نوع فلسفه جدید نوعی کج‌فهمی است. بدفهمی مسلمانان از کوشش حکمای یونان موجب تاسیس فلسفه اسلامی شد؛ البته این بدفهمی بسیار خلاقانه صورت گرفت. در فلسفه بنا نیست خوب بخوانیم و قرار نیست به طور حتم خوب بفهمیم. ممکن است بد بفهمیم؛ اما به نتایج خلاقانه‌ای برسیم. در عوض ممکن است خوب بفهمیم، اما دست به هیچ‌کاری نزنیم. وضعیتی که متاسفانه در ایران به آن دچاریم. این پیچیدگی‌ها است که فلسفه را جذاب و اجتناب‌ناپذیر می‌کند.

در رشته‌ای که من در آن مشغول به تحقیق هستم، یعنی علوم اجتماعی همه‌چیز چه به صورت ذهنی و چه به صورت عینی بحرانی است. موضوع این علم، جامعه‌ای است که دچار آشوب،‌ آنومی و اغتشاش شده است. خود علم اجتماعی نظم و نسق مستقری ندارد و دچار بحران است. یکی از دلایل این بحران در ایران، علوم ارتباط این علم با فلسفه است. از آنجا که ارتباط میان اجتماعی و فلسفه در ایران برقرار نشده، جامعه‌شناسی هوز جایگاه خود را نمی‌داند و هر کس سنت خود را نفهمد قادر نخواهد بود که سنتهای دیگر را درک کند و با آنها برخورد خلاقانه داشته باشد.

نکته دومی که می‌خواهم به آن اشاره کنم آن است که هر فلسفه‌ای دفاع از شکلی از زندگی و حمله به شکل دیگری از زندگی است. زمانی که از فلسفه خاصی دفاع می‌کنیم از شکل خاصی از زندگی دفاع می‌کنیم و وقتی شکل ویژه‌ای از فلسفه را نقد می‌کنیم، شکل بخصوصی از زندگی را نقد کرده‌ایم. در اینجا درباره رویکرد جامعه‌شناسانه و انضمامی خود تاکید می‌کنیم. چنین قاعده‌ای که به آن اشاره کردم در وضعیت معاصر فلسفه در ایران هم قابل مشاهده است.

در 2 دهه اخیر دو فلسفه یا بهتر بگویم دو رهیافت فلسفی مورد اقبال (بویژه جوانان) قرار گرفت. این 2 رهیافت معضلاتی را مطرح کردند که پیش از آن حس می‌شد و جوانان و علاقه‌مندان فلسفه هنوز هم مدام به آن رجوع و از آن پرسش می‌کنند. یکی از این فلسفه‌ها، فلسفه کارل پوپر است که دکتر عبدالکریم سروش در ایران آن را نمایندگی می‌کنند و دیگری فلسفه مارتین هایدگر است که دکتر رضا داوری مروج آن بوده‌اند. این 2 گرایش نقاط برخورد فراوانی با هم داشته‌اند، اما به نظر می‌رسد که هر دو اکنون به یک نقطه رسیده‌اند و با همه جنگها و نقدهایی که بر هم داشته‌اند، اکنون دیگر تفاوتی با یکدیگر ندارند.

در فلسفه پوپر تمایزی برقرار می‌شود میان علم و غیر علم. پوپر غیر علم را که متافیزیک می‌نامد، بی معنا می‌داند و در حوزه علم از نوعی عقلگرایی انتقادی دفاع می‌کند. سروش هم در حوزه فلسفه علم به حق از پروژه عقل‌گرایی انتقادی دفاع می‌کند. اما ناگهان در حوزه متافیزیک به عرفان پناه می‌برد. یعنی کاری کاملا عکس کاری که در حوزه علم انجام داده است.

در اینجا منظورم از عرفان، گفتمان عرفانی است و با عرفان واقعی کاری ندارم. کسانی که با شیوه تحلیل گفتمان آشنا هستند، می‌دانند که یک گفتمان زمانی رایج می‌شود و افراد بدون آن که بدانند در آن دخیل می‌شوند و شرکت می‌‌کنند.

تمام کارهای فکری متاخر دکتر در سروش در حیطه عرفان بوده است. گفتمان عرفان هم معتقد است که پای عقلانیت چو بین بود. عرفان به نوعی به رابطه بلاواسطه میان جهان و خداوند اشاره می‌کند. در حالی که فلسفه میانجی‌های بسیاری را وارد این رابطه می‌کند و این میانجی‌ها را به شیوه منطقی اثبات می‌کند.

هر فلسفه‌ای دفاع از شکلی از زندگی و حمله به شکل دیگری از زندگی است. زمانی که از فلسفه خاصی دفاع می‌کنیم از شکل خاصی از زندگی دفاع می‌کنیم و وقتی شکل ویژه‌ای از فلسفه را نقد می‌کنیم، شکل بخصوصی از زندگی را نقد کرده‌ایم

اما درعرفان میان حس و دنیا نوعی وحدت برقرار است و وحدت نوعی میانجی است.

در گفتمان فلسفی، انسان فلسفی، انسان عاقلی است و بعد از کانت صحبت از انسانی می‌شود که عقل خود بسنده دارد. درست یا غلط در عرفان این فردیت و عقلانیت وجود ندارد. بخصوص در عرفان‌های وارداتی که امروز در ایران همه‌گیر است. حالا دیگر در ایران هر جا را که نگاه کنید عرفان می‌بینید قرار است این عرفان بازی تمام اختلافات زناشویی و مسائل اجتماعی را با شاد بیدار شدن و مثبت اندیشیدن حل کند. به گمانم این چیزی جز دور زدن مساله اجتماعی نیست.

از سوی دیگر در فلسفه هایدگر - بخصوص در دوره دوم فعالیت فکری‌اش - عناصر انتقادی قدرتمندی وجود دارد که بر مبنای آن امکان انتقاد از سویه‌های تاریک عقل روشنگری ایجاد می‌شود. اما دکتر داوری و سایر کسانی که پیرو او هستند به این جنبه‌های انتقادی کاری ندارند. در حالی که علم و فناوری مساله ماست، هایدگری‌ها در ایران این مسائل را که در فلسفه هایدگر نیز طرح شده‌اند رها کرده‌اند، به دست کسانی که در حوزه علوم دقیقه کار می‌کنند وانهاده‌اند و به دیدگاهی عرفانی گرویده‌اند. رویکردی که هایدگر در دوره سوم به آن مبتلا شد.

از این منظر میان دو فیلسوف زمانه ما تفاوتی نیست. در بسیاری موارد دکتر سروش بر مبنای رویکردی که اتخاذ کرده است از هر محافظه‌کاری، محافظه‌کارتر می‌شود. در بخش اول کار ایشان که بسط فلسفه پوپر بود هم نقایصی وجود داشت و من میان محدودیت‌های انتقاد پوپری و عرفان‌جویی دکتر سروش رابطه‌ای می‌بینم. ایشان بسیاری از مسائل اجتماعی را که در دوره اول فعالیت فکری‌شان مطرح کرده بودند وانهاده‌اند و به عرفان روی آورده‌اند.

به گمانم آقای دکتر سروش و بسیاری از طرفداران هایدگر در این نقطه معتقدند که در دوران ما و حتی در تمام دوران تاریخ اسلام، فقه بسیار فربه شده است و عرفان لاغر. اما من به عکس فکر نمی‌کنم که در هیچ دوره‌ای از تاریخ، عرفان تا این اندازه فربه شده باشد. به نحوی که دعواهای زناشویی، مسائل محیط زیست، چالش‌های سیاسی و مشکل دختران فراری را عرفان قرار است حل کند.

مشکل ، به گمانم وا نهادن فیلسوفان به عرفان و غفلت از قانون است. پدر جامعه‌شناسی امیل دورکم در بررسی آنومی جامعه خودش به صور ابتدایی حیات دینی می‌پردازد که توجه خود را متوجه ادیان بزرگ می‌کند. ادیانی که صاحب شریعتند. بنابراین به چیزی می‌رسد به نام قانون. چیزی که ما آن را با محکوم کردن شریعت و خفه کردن آن زیر بار عرفان به آن نمی‌پردازیم.بنابراین من معتقدم باید مجددا به شریعت و فقه برگردیم.

با یک فتوای فقهی ممکن است هزاران نفر به زندان بیفتند یا از زندان خارج شوند اما عرفان احتمالا به درد کسی می‌خورد که می‌خواهد چه در زندان واقعی و چه در زندان زندگی، زندانی بودنش را به شکلی لطیف استعلا ببخشد. این عرفان کار خودش را کرده و باید تاکید کنم که دین و سنت‌ما ابعاد دیگری دارد که باید به آن متوسل شویم.

یوسف اباذری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها