نگاهی به مجموعه تلویزیونی «آبی به رنگ دریا»

آب سرد در صحنه ای از سریال «آبی به رنگ دریا» پسرجوان (رحیم) در پاسخ به پرسش پسرعموی مادرش (نادر) مبنی بر این که
کد خبر: ۲۲۲۴۲
چگونه در شهر شلوغی مثل تهران رانندگی می کند ، چه می گوید: من رانندگی بلد نیستم ، چون مادرم اجازه نمی دهد پشت فرمان بنشینیم . نادر به رحیم اجازه می دهد. پشت فرمان قرارگیرد و او را با قطعات اتومبیل مثل قارچ ، ترمز، دنده و... آشنا می کند و... ناگهان در صحنه بعد می بینیم رحیم خیلی بهتر از نادر در حال رانندگی اتومبیل اوست ! مثال ساده بالا، نمونه آن دم دست از ساده انگاری های متعدد مجموعه تلویزیونی «آبی به رنگ دریا»ست . این که یک جوان ناآشنا به رانندگی در عرض چند ثانیه رانندگی یاد بگیرد، معجزه ای است که تنها می تواند در چنین سریال هایی رخ دهد. اما آیا این معجزه ها را تماشاگر باور می کند؛ امیدوارم چنین ساده انگاری با توسل به مفاهیمی مثل ایجاز و بیان خلاصه وار توجیه نشود؛ چرا که اگر قرار بر ایجاز و پرهیز از تطویل بیانی در سریال مزبور بود، بیننده شاهد این همه طول و تفصیل در روایت ماجرا نبود. در واقع سریال «آبی به رنگ دریا» واجد همان مشکلاتی است که غالب مجموعه های تلویزیونی ایرانی دارند: ابتلا به شعار، ساده انگاری و بیان کشدار و آکنده از تصنع . در سریال همواره در حال شنیدن شعار هستیم ؛ از شعارهای اخلاقی و سیاسی پدربزرگ (داوود رشیدی) گرفته تا شعارهای اجتماعی دانشجوی خورشید. بدیهی است که این شعار آموزی ، مناسب یک فرآورده هنری بصری نیست و در تماشاگر حس دلزدگی را پدید می آورد و حتی قابلیت تاثیر معکوس دارد. حال این شعار زدگی را در کنار لحن تصنعی و طولانی شخصیت های قصه قرار دهید تا احساس خستگی و کسالت دوچندان شود. آدمهای سریال هنگامی که با هم صحبت می کنند، آنقدر به طرزی باورنکردنی قضایا را طول و تفصیل می دهند که از یک سو نه جایگاهی در واقعیت دارد (کدام آدم را در پیرامون خود سراغ دارید که اینقدر مانند شخصیت های سریال «آبی به رنگ دریا» با طمانینه و لفظقلم صحبت کند؛) و نه تناسبی با ساختار محتوایی «شکلی سریال» مثلا در صحنه ای از سریال که خورشید لکه مرموزی را بر کف آشپزخانه منزل مشاهده می کند، به یاد ماری می افتد که در زمان کودکی دیده بود و توسط نادر کشته شده بود. پس از این یادآوری ، خورشید به اتاق می رود و در صحبت با اهالی خانه ، سوال می کند آیا در این خانه حیوان وجود دارد؛ اهالی خانه هر بار اسم این حیوان خاص (مثل موش ، سوسک و...) را می آورند و خورشید هر دفعه می گوید نه ، منظورم حیوان دیگری است . تا این که سرانجام فرخنده خانم کشف می کند که منظور خورشید از حیوان ، مار بوده است . این همه روده درازی برای چیست ؛ تماشاگر که از همان اول هم از طریق فلاشبک خورشید، با قضیه مار آشنا شده بود؛ دیگر چه نیازی به این پرسش و پاسخ های طولانی و کشدار است؛ بدتر از همه ، برخورد شعاری با همین پدیده های طویل المدت است . مثلا زمانی که نادر به منزل خورشید نزدیک می شود، خورشید دوباره به یاد مار می افتد و حتی صدای آن را می شنود. این تمهید، دم دست ترین و کلیشه ای ترین کاربرد معانی برای مثلا تبیین حیوان صفتی یک شخصیت است . آیا شعور تماشاگران و درک بصری ایشان ، با چنین رویه های ساده انگارانه ای خدشه دار نمی شود؛ آیا این نماها آب سردی بر سر تماشاگران نیست؛
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها