در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سنتی که تلاش دارد پدیدهها را در 2 قالب ذهن و عین تقسیمبندی کند و عین را در جایگاهی بنشاند که ذهن باید در آرمانیترین شرایط خود به تمامی وجوه آن دست یابد و به این طریق ارزش وجودی خود را به اثبات برساند. برخلاف این تصور، پراگماتیستها بهزعم ررتی بر این اعتقاد هستند که عین را صرفا باید در چارچوب ذهن و نیازهای خاص آن مطرح کرد و بر این اساس مدعی میشوند که آنچه به عنوان عینیت از آن یاد میکنیم، ساخته و پرداخته پدیدهای جز ذهن نیست و بنابراین نباید عین را در جایگاهی فراتر از ذهن نشاند؛ بلکه باید آن را صرفا معلول اذهان دانست. این دیدگاه پراگماتیستها با دیدگاه فیلسوفی همچون نیچه و غالب فیلسوفان اروپایی قرن بیستم همچون هیدگر،هابرماس و گادامر که وابسته به سنت فکری او هستند، همپوشانیهای آشکاری دارد که هسته اصلی این شباهتها را میتوان در اعتقاد مشترک آنها نسبت به نسبی بودن شناخت و حقیقت جستجو کرد. رهبران هر دو طیف فکری اروپایی و امریکایی یعنی نیچه و ویلیام جیمز با طرح مباحث فلسفی مختلفی نظیر «اراده معطوف به قدرت» و «چندگانه گرایی» سعی در افسونزدایی از سنت افلاطونی «حقیقت مطلق» داشتهاند و فیلسوفانی همچون ریچارد ررتی، مارتین هیدگر وهانس گئورگ گادامر ادامه دهنده این جریان فکری به شمار میروند. با این حال، باید میان 2 بخش اروپایی و امریکایی این سنت فکری، تمایز و تفاوتی بنیادین قائل شد. شناخت این تفاوت بنیادین میتواند بنمایه تفکر ررتی در کتاب «فلسفه و امید اجتماعی» را به ما بازشناساند.
فیلسوفان اروپایی این جریان فکری در بحث از وابسته بودن عین به ذهن و اقتضائات خاص آن معمولا به پیامدهای عملی چنین تفکری بیاعتنایی نشان میدهند و بحث خود را صرفا در حوزه مباحث فلسفی مطرح میکنند و این در حالی است که بخش اعظم انتقادهایی که به این جریان فکری (چه در سنت اروپایی و چه در سنت امریکایی آن) وارد میشود، پیامدها و نتایج عملی این تفکر را در بر میگیرد، نتایج عملیای که فیلسوفان اروپایی معمولا در مورد آن سکوت میکنند، عدم پرداختن به جنبههای عملی تفکر نسبیگرا در سنت اروپایی را میتوان مساوی با رمانتیسیزم این جریان فکری دانست. اما بخش امریکایی این جریان به نظر میرسد بخش مهمی از نیروی فکری خود را معطوف به توجیه نتایج عملی این تفکر کرده است و این شاید ناشی از اقتضائات خاص دیدگاه و تفکر پراگماتیسم باشد. بر همین اساس میتوان مدعی شد فیلسوفانی همچون ریچارد ررتی در مقایسه با معاصرانش نظیر ژاک دریدا، یورگنهابرماس وهانس گئورگ گادامر بیشتر به نتایج عملی تفکر خود مقید است و به همین دلیل هرچه بیشتر خود را درگیر مسائل روز امریکا و جهان میکند، تفاوتهای 2 بخش اصلی این جریان فکری البته نتایج دیگری هم به دنبال داشته است. پراگماتیستها مردمسالاری و عدالت را در شمار اصلیترین آرمانهای خود عنوان میکنند و این در حالی است که فیلسوفان اروپایی این جریان فکری مشی آریستوکرات و ضد مردمسالارانه خود را پنهان نمیکنند. ررتی در بخشی از کتاب «فلسفه و امید اجتماعی»، از جان دیویی و نیچه به عنوان 2 متفکری یاد میکند که وابستگی زیادی به دیدگاههای آنها دارد. در همان سطرها پیشبینی میکند که اگر نیچه و جان دیویی مقابل هم بنشینند و بخواهند مباحثه کنند، احتمالا درباره حمله به سنت یونانی فلسفه همصدا خواهند بود؛ ولی درخصوص موضوعاتی همچون مردمسالاری و عدالت، اختلافنظر اساسی خواهند داشت.
***
بر مبنای چنین معیارهایی میتوان مقالات ررتی در کتاب فلسفه و امید اجتماعی را تحلیل کرد. او در مقاله اول کتاب با عنوان تروتسکی و ارکیدههای وحشی، بخشی از زندگینامه خود را روایت و دلیل آن را اینگونه عنوان میکند: «منتقدانی از هر دو طیف سیاسی میگویند که دیدگاههای من آنقدر نابخردانه است که یاوهبافی محض است. میپندارند هرچه میگویم یاوه است و فقط دارم خود را با تکذیب کردن دیگران مشغول میکنم. این، دردناک است. از این رو میکوشم درباره این که چگونه به موضع کنونیام رسیدهام، در مطالب بعدی نکاتی را بگویم ـ چگونه به قلمروی فلسفه آمدم و سپس چگونه خود را از کاربرد فلسفه در راه هدفی که در اصل در ذهن داشتم، ناتوان یافتم.» (ص44)
ررتی در زندگینامه خود از علاقههای همزمانش به تروتسکی و آرمان مبارزه او و همچنین ارکیدههای وحشی سخن میگوید. او اذعان دارد زمانی که متوجه این علاقه متضاد در ذهن خود شده، نمیتوانسته شرمندگی و خجالتش را پنهان کند. درواقع ررتی فعالیتهای فکری خود را در سالهای جوانی شبیه آن دسته از متفکرانی مییابد که همواره نوعی وحدت نظر و عمل را ترویج کردهاند. ررتی در ادامه مقالهاش روند دست برداشتن از چنین اعتقادی را بیان میکند:
«اکنون تااندازهای مطمئن هستم که جستجوی چنین حضوری و چنین بینشی، فکر بدی است. مشکل اصلی این است که شما ممکن است موفق شوید و موفقیتتان ممکن است به شما اجازه دهد خیال کنید چیزی بیش از مدارا و بزرگواری برای اتکاء کردن در اختیار دارید.» (ص64)
در این مقاله ررتی به درگیریهای خود با 2 جریان فکری که از آنها با عنوان راست کیشها و پسامدرنها نام میبرد، اشاره میکند. توصیف ررتی از راست کیشها اینگونه است: «راستکیشها از نظر من به اندازه همان مردمی که در 1933 به هیتلر رای دادند، شریف، نگران، متعصب و ویرانگرند.»
اما جبهه پسامدرنیستها را بهزعم ررتی این افراد تشکیل میدهند: «مردمی که در جبهه پسامدرنیستی این مناقشه قرار میگیرند، به این دیدگاه نوآم چامسکی درباره ایالات متحده گرایش دارند که میگوید امریکا به دست گزیدگان فاسدی اداره میشود که هدف آنها ثروتمند کردن خود به قیمت بیچاره کردن جهان سوم است. از این منظر، کشور ما آنقدرها در خطر لغزیدن به وادی فاشیسم نیست؛ چون کشوری بوده است همواره شبه فاشیستی. این مردم نوعا تصور میکنند هیچ چیز تغییر نخواهد کرد، مگر آن که از انسانگرایی، فردگرایی لیبرالی و گرایش به فناوری خلاص شویم.»
ررتی اما خود را در جبهه آن دسته از استادان دانشگاه حزب دمکرات متعلق به جناح چپ عنوان میکند که جامعه امریکا را به سان جامعهای میدانند که فناوری و نهادهای دمکراتیک در آن با موفقیت میتوانند به منظور افزایش برابری و کاهش رنج همکاری کنند.
او سرانجام اعترافی جالب درباره اعتقادش به تروتسکی و نحوه مبارزه او عنوان میکند: «بیشتر ما که تروتسکی مشرب بار آمدهایم، اکنون احساس میکنیم ناگزیریم بپذیریم که لنین و تروتسکی بیشتر شر به بار آوردند تا خیر و این که به کرنسکی در 70 سال گذشته اتهام ناروایی زده شده است.»
***
در بخش دوم کتاب، ذیل عنوان «امید به جای شناخت؛ برداشتی از پراگماتیسم» 3 مقاله با عناوین «صدق بدون تناظر با واقعیت»، «جهانی بدون جوهر یا ماهیت» و «اخلاق بدون اصول» میخوانیم که در آنها ررتی درصدد اثبات این مدعای خود است که باید آینده و امید به آن را در تفکرات فلسفی خود جایگزین آن تفکری کنیم که از سنت افلاطونی فلسفه به جای مانده است. سنتی که شناخت را در مکانی فراتر از واقعیت قرار میدهد و برداشت خود را تحت عنوان «حقیقت» به ارتباطش با واقعیت و نحوه کاربری آن مقید نمیکند. ویلیام جیمز در رساله مشهورش درباره «پراگماتیسم» حقیقت را آن عاملی میداند که سودمندیاش در واقعیت اثبات شده باشد. او در همان رساله، حقایقی را که امروز در زندگی با آنها سر و کار داریم پدیدههایی میداند که در گردونه پرپیچ و خم تاریخ، کارکرد و سودمندی خود را حفظ کردهاند و به حال زندگی امروز بشر هم مفید هستند. دیدگاه ررتی درخصوص جایگزینی امید به جای شناخت بر همین اساس قابل تحلیل است. او برای اثبات مدعای خود به فلسفه زبان گریز میزند. اگر زبان را تنها وسیله ابراز حقیقت از نوع افلاطونی آن (که مستقل از ذهن و برداشت شخص است (بدانیم) آن وقت تناقضی در نوع نگرش ما نسبت به حقیقت پیش میآید. وجود پدیده و حقیقتی مستقل از ذهن نیازمند بازگویی و روایت است و این بازگویی و روایت در زبانها و گفتارهای گوناگون لاجرم متفاوت خواهد بود. بنابراین حتی اگر به وجود پدیدهها و حقایقی مستقل از زندگی و نیازهای بشر اعتقاد داریم آن وقت باید بپذیریم که این پدیدهها و حقایق در زبانها و گفتارهای مختلف متفاوت از هم خواهد بود. ررتی با این مدعا تناقضهای موجود در دیدگاه یگانه به حقیقت را نشان میدهد و بر این اساس، به جایگزین کردن امید مطلق به جای شناخت مطلق رای میدهد. او در 3 مقالهای که در بخش دوم کتاب آورده، به ضعفی تاریخی در زندگی بشر اشاره میکند که خلاصه آن را میتوان این گونه عنوان کرد:
عمده تلاش بشر خصوصا در 2 قرن اخیر بر این قرار گرفته که دلایل عقلانی برای شیوه بهتر زندگی بشر ارائه کند. اگر تلاش برای ایجاد این اجماع نظری صرف بهبود عملی اوضاع بشر میشد، اکنون در وضعیت بهتری قرار داشتیم.
2 مقاله «جهانی بدون جوهر یا ماهیت» و «اخلاق بدون اصول» هر کدام بخشی از این حرکت تاریخی را برای ساخت «فرا روایت» در زندگی بشر به نقد میکشد و امتحان کردن روایتهای مختلف را در زندگی عملی پیشنهاد میکند.
***
مقالات بخش سوم کتاب «کاربردهایی از پراگماتیسم» را بیان میکند. این مقالات بیش از همه نشان از دغدغههای روشنفکری عملگرا دارد که وقایع فرهنگی و سیاسی این 2 دهه در غرب را با جزئیترین مسائل آن بررسی میکند و درصدد جستجوی راهکارهایی عملی و بهینهتر بر میآید. او در مقاله «پیش پا افتادگی پراگماتیسم و لطف عدالت» دیدگاه پراگماتیستی خود را در خصوص عدالت و قضا در جامعه بیان میکند و نتایج عملی در پیشگیری این دیدگاه، در طول چند دهه اخیر در امریکا را چنین به تصویر میکشد:
«به عنوان نمونه به تلاشها در راه تحقق بخشیدن امیدهای خاص به برخی احکام بحثانگیز توجه میکنیم، نظیر آموزش مختلط سیاهان و سفیدان، قانونی کردن سقط جنین، حکم اخیر قاضی سند که درخواست حقی است مبتنی بر مصوبه اول قانون اساسی، احکام دیوان عالی ایالتهای مختلف دایر بر این که همه نواحی آموزشی یک ایالت باید هزینه سرانه یکسانی به ازای هر شاگرد داشته باشند و....»
مقاله «آموزش به منزله اجتماعی کردن و فردیت بخشیدن» که ررتی در سال 1989 نوشته است بخش دیگری از دغدغههای فکری پراگماتیستها را نشان میدهد. متفکران پراگماتیست همواره به دنبال آشتی دادن نظریههای چپ و راست بودهاند و نظریههایی را مطرح کردهاند که به نوعی سنتز دیدگاههای آن دو طیف به شمار میرفته است. در ابتدای این مقاله ررتی مینویسد:
«دست راستیها هرگاه درباره آموزش صحبت میکنند، فورا دم از حقیقت میزنند. آنچه به نظر آنها باید حقیقتهای آشنا و بدیهی باشد، ردیف میکنند و افسوس میخورند که این حقیقتها دیگر به جوانان تلقین نمیشود. دست چپیها که از آموزش صحبت میکنند نخست سخن آزادی را به میان میآورند. چپ به حقیقتهای آشنای قدیمی که نزد راست گرامی است نوعا بسان پوسته قراردادی نگاه میکند که لازم است شکسته شود. پوستهای که نشانه شیوههای فکری منسوخ است و نسل جدید باید از آن آزاد شود.»
در واقع محافظهکاران بنا به دیدگاههای خود تلاش دارند جوهره اصلی شکلگیری جامعه را (که به نظرشان حقیقت بنیادین و مطلق است) به جوانان آموزش دهند و از تعویق این آموزش گله دارند. از سوی دیگر چپها از آنجا که این جوهره مورد وثوق راستها را قبول ندارند میخواهند جوانان را در مسیر شک کردن به آنچه در گذشته اتفاق افتاده وادارند. دیدگاه پراگماتیستی ررتی برای حل این نگاه دوگانه تقسیم آموزش به 2 مرحله دبیرستان و دانشگاه است.
آنچنان که در دوره اول قرار است جوانان را به عنوان شهروندان یک نظام مردمسالار تربیت کنیم و بنابراین لزومی به القای تردیدها درباره گذشته و تاریخ سرزمین نیست. در حالی که نظام دانشگاهی در مسیری چپ گرا میتواند تعریف شود:
«هدف آموزش عالی غیرحرفهای کمک کردن به دانشجویان است تا به این نکته پی ببرند که میتوانند خود را بازآفرینی کنند ـ یعنی میتوانند روی تصویری از خود که گذشته شان بر آنها تحمیل کرده است، دوباره کار کنند، تبدیل همان تصویر خودی که از آنها شهروندان توانایی میسازد، به تصویر تازهای که خود به خلق آن کمک کردهاند.»
در نهایت این سنتز ررتی، دوطیف چپ و راست را قانع نخواهد کرد. چرا که:
«این ابهام [نظریه ررتی] به این دلیل محافظه کاران را آزار میدهد که به حد کافی جهتگیری و قید و بند ایجاد نمیکند. همین ابهام به این سبب تندروان را میآزارد که برای خشم و نیز امید کافی برای دگرگونی ناگهانی و انقلابی، سوخت کافی فراهم نمیآورد.»
با این حال پراگماتیسمی که ررتی از آن صحبت میکند، بیش از آن که به دنبال آشتی میان نظریهها باشد به دنبال ایجاد اقناعی حداقلی برای عمل است. او در مقاله بعدی کتاب با عنوان «روشنفکران علوم انسانی: یازده نظر» دنباله تفکر خود در خصوص آموزش را این بار در مورد استادان علوم انسانی پی میگیرد. ررتی معتقد به این دیدگاه است که وظیفه روشنفکران علوم انسانی «تزریق شک و تردید در دانشجویان درباره تصویری است که از خود دارند و درباره جامعهای که بدان تعلق دارند» با این حال او خود هم اذعان دارد که نمیتوان به والدین دانشجویان و پرداخت کنندگان مالیات چنین مسالهای را توضیح داد. هر چند خود آنها هم در دل به چنین موضوعی اعتقاد دارند، اما در کنار آن گروههایی هم هستند که تلاش دارند علوم انسانی را قالب بندی و مدیریت کنند. ررتی معتقد است اگر یک نسل صبر کنیم، کسانی را خواهیم دید که به عنوان فارغالتحصیلان دانشگاه، نمیخواهند در طول زندگیشان اصطلاحهای «تقابل دوگانه» یا «گفتمان برتری طلب» را بشنوند.
کاربردهایی که ررتی در بخش سوم کتاب از پراگماتیسم عنوان میکند، سرانجام به نازیسم هیدگر میرسد. متفکری که به دلیل فعالیتهای سیاسی خود، نوعی تردید را در روشنفکران برای پرداختن به آراء و نظریاتش به وجود آورده است. ررتی اما هیدگر را در شمار فیلسوفانی قرار میدهد که نسبت به تفکر افلاطونی درباره حقیقت تردیدهای جدی دارند و مروج نوعی چندگانه گرایی بودهاند. ررتی در ادامه مقاله تلاش دارد جنبه انسانی و شخصی گرویدن هیدگر به نازیسم را توضیح دهد و با این کار تفکر ضد ماهیت باور هیدگر را از فعالیتهای سیاسی اش جدا کند. تا راه برای پرداختن بهاندیشههای مفید او باز شود. در واقع ررتی طریقه مواجهه پراگماتیستها را با آرای یک متفکر نشان میدهد. همچنان که در پایان مقالهاش مینویسد:
«دست از طلب عمق بر میداریم و تلاش در راه پرستش قهرمانان یا شکار کردن مجرمان را متوقف میکنیم. در عوض دنبال ابزارهای مفیدی میگردیم و آنها را از هرکجا که توانستیم بیابیم بر میداریم.»
***
بخش چهارم کتاب، مقالات سیاسی ررتی را در بر میگیرد. او در این مقالات گرایشاش به حزب دموکرات را پنهان نمیکند و همچنین مبنای انتقاداتش از وضعیت امروز امریکا را با دیدگاههای عدالت طلبانهاش پیش میبرد. ررتی زمانی که از حزب جمهوریخواه و هواداران آن بابت حذف مالیات حومه نشینها برای ارتقا سطح زندگی مناطق محروم هر ایالت انتقاد میکند و سیاستهای جهانی سازی را از موضع عدالت به نقد میکشد، بیش از پیش موضع چپ گرایانه خود را عیان میکند. با این حال، او از تاختن بر چپ گرایان مارکسیست هم باز نمیماند. همچنان که در مقاله «شبحی روشنفکران را تسخیر میکند» تناقضهای دیدگاه دریدا درباره بازخوانی کارل مارکس را نشان میدهد.
«تلاشهای ناشیانه منحرف شده برای استفاده از «مباحث جدلانگیز ناشی از معضله ناشی از سنت مارکسیستی» در رویارویی با مسائل معاصر، قانع کنندهترین برهان برای تردید کردن در این مدعای دریداست که باید مارکس را بخوانیم و باز بخوانیم.»
در عین حال ررتی زمانی که میخواهد رمان شاهکار «هوارد زاند» نوشته نویسنده لیبریایی همچون ئی.ام.فورستر را تحلیل کند، مبنا را براساس همان دیدگاه مارکسیستی پیش میبرد مبنی بر این که چیدمان جامعه را مسائل و مناسبات اقتصادی تعیین میکند. او دیدگاه یک متفکر لیبرال (فورستر) را نسبت به این موضع منطقیتر میبیند و در این میان بیش از همه گرایش یک متفکر پراگماتیست در یافتن ابزارهای فکری مفید یک متفکر را نشان میدهد. همچنان که به غیر از فورستر درباره هیدگر هم این گونه برخورد کرده بود. بخش پنجم کتاب که به نوعی در ادامه بخش چهارم است، مسائل امریکا را با جزئیات بیشتری بررسی میکند. موضوعاتی که ررتی در سه مقاله این بخش به آن پرداخته شبیه مواضعی است که پیش از این در کتابی که در ایران با عنوان «کشور شدن کشور» ترجمه شده، خوانده بودیم.
در پسگفتار کتاب، ررتی با توصیفاتی که منتقدانش از او کردهاند و عناوینی همچون نسبیگرا و پراگماتیست که به او دادهاند به مثابه یک اتهام برخورد میکند و در مقام پاسخگویی بر میآید. ررتی بیش از همه زبان به ستایش «جان استوارت میل» میگشاید که به گمان وی فلسفه «فایده باورانه» او راه را برای آغاز پراگماتیسم از سوی متفکرانی همچون ویلیام جیمز گشود. در عین حال تفاوت خود به عنوان یک متفکر پراگماتیست و چندگانه گرا را با یک متفکر نسبیگرا در نوع نگاه به وضع موجود میبیند. متفکر نسبیگرای پست مدرن زمانی که به توصیف و توضیح وضعیت آشفته کشورهای جهان سوم میپردازد این وضعیت را به مثابه گونهای از زندگی میپذیرد و در صدد تغییر و اصلاح آن بر نمیآید اما متفکر پراگماتیست تنها تا آنجا با متفکر نسبیگرا همسویی دارد که وضعیت فعلی کشورهای جهان سوم (چه در آداب و رسوم و چه موضوع مناسبات اجتماعی) را به عنوان گونهای از زندگی پذیرا میشود. اما در عین حال هدف خود را از پرداختن به وضعیت این جوامع، بهینه کردن و عادلانه کردن مناسبات آنها میداند و در این راه در پی تغییر بنیانها نیست، بلکه نوعی عملگرایی و تفاوت قائل شدن میان نظریه و عمل را جستجو میکند.
***
ررتی در جای جای کتاب فلسفه و امید اجتماعی نمیتواند از ذکر آرمانهایش خودداری کند؛ آرمانهایی نظیر جامعهای مردمسالار و بیطبقه که در آن نهادهای اجتماعی و سیاسی برای کاهش رنج و افزایش برابری فعالیت میکنند. او به شیوه پراگماتیستهای کلاسیک این آرمانگرایی را با لیبرالیسم و عملگرایی پیوند زده و بنابراین آرمانخواهی متفکرانی نظیر او دیگر حذف طیفی از مردمان یک جامعه را لازم نمیسازد. اینچنین است که میتوان گفت پراگماتیسم به عنوان یک فلسفه جوان در قرن بیست و یکم همچون دیدگاههای فلسفی آغاز قرن بیست، آرمانگراست، با این تفاوت که تغییرات آرمانی را در پس مفاهیمی میجوید که با زندگی عادی مردمان همگام شده است.
حسین یاغچی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اکبرپور: آزادی استقلال را به جمع ۸ تیم نهایی نخبگان میبرد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه