شناسایی خال های خطرناک و مادرزادی

کدام خال ها را می توان برداشت و کدام را نمیتوان ؟

معجزه امید

در زندگی، بعضی اتفاقات قابل پیش‌بینی نیست،نه فقط قابل پیش‌بینی،که اجتناب‌پذیر هم نیست. بیماری هم یکی از این اتفاقات است. خصوصا بیماری‌هایی که مثل یک همزاد همیشگی از ابتدای تولد با فرد به دنیا می‌آید، یا بیماری‌هایی که در میانه راه زندگی می‌آیدومی‌ماندکه می‌ماند.بیماری،می‌خواهدیک سرماخوردگی یا آلرژی ساده باشد،یاشدیدترین و پیچیده‌ترین نوع آن،همیشه باخودش دردسرهایی دارد.
در زندگی، بعضی اتفاقات قابل پیش‌بینی نیست،نه فقط قابل پیش‌بینی،که اجتناب‌پذیر هم نیست. بیماری هم یکی از این اتفاقات است. خصوصا بیماری‌هایی که مثل یک همزاد همیشگی از ابتدای تولد با فرد به دنیا می‌آید، یا بیماری‌هایی که در میانه راه زندگی می‌آیدومی‌ماندکه می‌ماند.بیماری،می‌خواهدیک سرماخوردگی یا آلرژی ساده باشد،یاشدیدترین و پیچیده‌ترین نوع آن،همیشه باخودش دردسرهایی دارد.
کد خبر: ۱۵۰۲۶۲۴
نویسنده زینب اکبری، سعید مولوی و مجتبی ستوده‌نیا - برگزیدگان جشنواره فیلم مدرسه
 
گاهی فقط باید با کمی صبر و مقدار زیادی قرص و دارو به آن غلبه کرد و گاهی با مقدار زیادی امید. اینجاست که سینما خودی نشان می‌دهد و دریچه‌ای به‌سمت امید می‌گشاید. دریچه‌ای که از آن نور می‌تابد و نگاه جدیدی به زندگی، حتی با وجود بیماری یا کم‌توانی، آشکار می‌شود. معرفی این هفته، نمونه‌ای از همین داستان‌هایی است که نشان می‌دهد نقص یا بیماری، پایان زندگی نیست و می‌توان حتی با وجود تمام سختی‌هایش به شاد بودن و زندگی کردن در کنار آن ادامه داد. پس بفرمایید بخوانید، ببینید و لذت ببرید. 

شنوای ناشنوایان
فیلم «Coda» داستان خانواده‌ای را روایت می‌کند که اعضای آن به‌صورت مادرزادی ناشنوا هستند و تنها دخترشان (رزی) توان شنیدن دارد. این شرایط خاص، مانند یک کابوس، زندگی روزمره آنها را تحت‌تأثیر قرار داده و رزی را به مترجم، مراقب و عصای دست والدینش تبدیل کرده است. Coda با زبان سینما به ما نشان می‌دهد که ناشنوایی نه یک نقص ساده بلکه یک جهان پیچیده از نیازها، محدودیت‌ها و امیدهاست.در دنیایCoda ناشنوایی به مثابه یک بیماری مزمن است؛ بیماری‌ای که درمانش دست ما نیست اما می‌توانیم فرآیند زندگی را با آن هماهنگ کنیم. سکوت همیشگی خانواده، مانند قلبی است که بدون صدا می‌زند؛ ضربانی نامرئی که همه‌چیز را هدایت می‌کند. رزی در این میان، نقش یک پزشک بی‌مدرک را بازی می‌کند؛ او بین دو دنیا پرواز می‌کند و پلی بین جهان شنوا و جهان سکوت می‌زند. هر بار که باید با پزشک، معلم یا بانک صحبت کند، رزی به مترجم خانواده بدل می‌شود و فشار ناشی از مسئولیت، گاه او را به لبه فرسودگی می‌رساند. منتقدان خارجی، بازی بی‌نقص مارلی متل و تروی کرکلند را تحسین کرده‌اند؛ آنها می‌گویند حرکات دست و حالات صورت این بازیگران، قصه‌ای بدون کلام از سختی‌ها و لحظات شاد زندگی ناشنوایان را بازگو می‌کند. در نقدهای داخلی نیز صدای متفاوتی شنیده می‌شود: برخی می‌گویند فیلم بیش‌ازحد بر نقش رزی به‌عنوان مترجم تأکید می‌کند و به دیگر ابعاد  هویت ناشنوایان توجه کمتری دارد. آنها اشاره می‌کنند که چگونه گاه والدین رزی به‌مثابه کاراکترهای یک‌بعدی تصویر می‌شوند؛ باوجود بازی قوی، تقریبا تمام هویت‌شان در تعامل با رزی تعریف می‌شود و نه به‌عنوان انسان‌های مستقل با آرزوها و درگیری‌های درونی خود. با این حال، نمی‌توان منکر شد که Coda در برجسته‌کردن نیاز به دسترسی برابر به خدمات پزشکی و آموزشی موفق است. منتقدی در جشنواره فیلم کن بیان کرده بود که صحنه‌های مراجعه خانواده به بیمارستان، بدون زیرنویس یا مترجم، مثل فریاد خاموشی است که نشان می‌دهد حتی ساده‌ترین حق انسانی دریافت مراقبت، می‌تواند برای یک بیمار صعب‌العلاج دشوار باشد. در کل Coda به‌عنوان یک اثر سینمایی آموزنده و تأثیرگذار، صدای سکوت‌ ناشنوایان را در جهانی پرسروصدا به گوش ما می‌رساند. اگرچه در پرداختن به شخصیت‌ها و ساختار درام نوجوانانه گاه به کلیشه نزدیک می‌شود، در مجموع موفق شده تا امید و توانمندی را در دل یک جامعه نادیده‌گرفته‌شده، برجسته کند. این فیلم، با همه نقاط قوت و ضعفش، یادآوری می‌کند که در پس هر بیماری هر چند لاعلاج، انسان‌هایی با روحی مستقل، توانمند و مشتاق ارتباط وجود دارند که همان پیام اصلی Coda است.

سفری به درون به کمک امام رئوف
با نگاهی گذرا به فیلم‌های محبوب سینما درمی‌یابیم که معمولا یک شخصیت محوری در آنها وجود دارد و داستان حول آن ساخته و پرداخته می‌شود. درواقع یک نفر مانند سربازی دلیر در جلوی لشکر قرار می‌گیرد تا دیگر افراد و ادوات همراه او به سمت مقصد و هدف حرکت کنند. فیلم «بدون قرار قبلی» نیز از این قاعده مستثنی نیست اما در اینجا یک تفاوت مهم با دیگر قصه‌ها به چشم می‌خورد. روایت این فیلم باتوجه به مضمونی که دارد، توانسته چندین شخصیت را محور قرار دهد و در دقایق متفاوت با خودمان فکر می‌کنیم که بالاخره این فیلم کدام شخصیت را دنبال می‌کند. دختری که برای مرگ پدرش به ایران بازگشته، شاگردی که برای ادای دین به استادش کارهایی انجام می‌دهد یا کودکی که باتوجه به بیماری‌اش همسفر این داستان می‌شود.داستان درباره دختری است که در آلمان همراه پسر خردسالش زندگی می‌کند. شوهرش به دلیل بیماری اوتیسم فرزندشان درخواست طلاق کرده بود و چندسالی است که جدا شده‌اند. مادر و پدر خودش چندین سال پیش جدا شده و او به‌همراه مادرش به آلمان مهاجرت کرده بودند. فوت پدرش، دلیلی شد برای بازگشت به ایران و البته شروع قصه. شروعی که البته با محدودیت‌هایی همراه است. بیماری فرزندش و این‌که باید برای ارثی که برایش به‌جا مانده تا مشهد برود. تردید‌هایی در موسیقی وپلان‌ها ایجاد شد،هیچ‌کدام باعث جلوگیری ازاین سفر نشدوخیلی زودسفر به ایران آغازمی‌شود.عموما داستان‌هایی که به بازگشت می‌پردازد، از ظرفیت بالایی برای ایجاد حس و درگیری با مخاطب برخوردار است.وقتی شخصی بعد از سال‌ها به وطنش بازمی‌گردد، هرچند به زبان آن نقطه از جغرافیا مسلط باشد اما باز هم احساس غریبی می‌کند. این موضوع در دوربین کارگردان قابل مشاهده است. مخصوصا درمواقعی که شخصیت اصلی درجمع قرار می‌گیرد، دوربین از شخصیت اصلی ما دور می‌شود و ما می‌توانیم تنهایی او را درک کنیم. داستان از زمان ورود به مشهد اوج می‌گیرد و این اوج تا پلان آخر ادامه دارد. همراه شدن فامیل‌ با آنها در مشهد و شاگرد استاد مرحوم، فضایی عجیب و پر رمز و راز را شکل می‌دهد. فضایی که با وجود امام رضا(ع) بر محیط ایجاد شده و این موضوع نشان‌دهنده باور قلبی کارگردان به موضوعی است که محور اصلی فیلم‌ قرار داده است.

زیباترین رنگ، رنگ خدا
تا‌به‌حال برای‌تان پیش آمده که در خیابان فردی نابینا را ببینید که از خیابان عبور می‌کند، توجه بعضی‌ها به او جلب می‌شود و با نگاه‌هایی متعجب دنبالش می‌کنند. انگار که انتظار ندارند یک فرد نابینا در شهر رفت و آمد کند. آیا از خودتان پرسیده‌اید که چرا بعضی از مردم که سرگرم کار خودشان بودند، وقتی آن فرد نابینا از جلوی‌شان رد شد به او با تعجب نگاه کردند؟
شاید شما نیز در اطراف خود افرادی که دارای بیماری و نقص جسمانی هستند را دیده باشید یا سریال یا فیلمی را ببینید که شخصیت‌های داستان، این ویژگی‌ها را داشته باشند. شما بعد از دیدن این صحنه‌ها، چه احساسی دارید؟ آیا حس می‌کنید که باید به آنها کمک کنید یا از اراده و استقلال این افراد با وجود همه محدودیت‌ها شگفت‌زده می‌شوید؟
در فیلم سینمایی «رنگ‌خدا» محمد، پسری نابینا است که پدرش نمی‌خواهد او را در خانه همراه با خواهران و مادربزرگش نگه دارد اما محمد با تصمیم پدرش موافق نیست‌. محمد به دلیل این‌که در مناطق سرسبز شمال کشور زندگی می‌کند، باوجود محرومیت از تماشای زیبایی‌های خلقت، حس ارتباط با طبیعت بسیار خوبی دارد. او دوست دارد که همراه با خواهرانش در مزرعه بازی کند و از محبت‌های مادربزرگ مهربانش بهره‌مند شود اما پدرش این اجازه را به او نمی‌دهد. محمد نیز برای این‌که از این لذت محروم نشود، خیلی تلاش می‌کند تا نظر پدرش را نسبت به خود و نابینایی‌اش تغییر دهد.این فیلم سینمایی محصول سال ۱۳۷۷ است و از فیلم‌های نوستالژی زیبایی به شمار می‌رود که شاید پدر و مادرهای شما نیز با آن خاطره داشته باشند. نقش‌آفرینی بازیگرانی همچون حسین محجوب در نقش پدر محمد، ایجاد فضای احساسی و استفاده از طبیعت، می‌تواند از امتیازات مثبت این فیلم به‌شمار‌بیاید.شاید اگر شما هم این فیلم راتماشا کنید،درذهن‌تان بگویید پدرمحمد چگونه پدری است؟ چطور می‌تواند پسرش را از خودش جدا کند؟ شاید هم با خودتان بگویید، اگر من هم جای پدرش بودم، نمی‌توانستم از پسر نابینایم مراقب کنم یا بر عکس، شاید نمی‌توانستم رنج کشیدن پسرم را ببینم و به خاطر او از خواسته‌ها و آرزوهای خود می‌گذشتم. اگر شما جای نویسنده رنگ خدا بودید، فیلم‌نامه را چگونه می‌نوشتید؟ از نظرتان پدر محمد کار درستی کرد؟ 


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها