سکته استراتژیک آمریکا

تاکنون بارها از استراتژی خلق گره‌های کور راهبردی در نظام بین‌الملل توسط دولت آمریکا پرده برداشته شده است. استراتژیست‌هایی مانند هنری کسینجر و برژینسکی در قرن ۲۰مدعی بودند حفظ هژمونی آمریکا در نظام بین‌الملل در گرو کاهش نسبی قدرت رقبای بالقوه و بالفعل آن بوده و اصلی‌ترین راه برای تحقق این موضوع، خلق تنش‌های مزمن امنیتی و گره‌های کور ژئو پلیتیک و منازعات مستمر در حوزه پیرامونی آنهاست.
کد خبر: ۱۴۳۱۴۷۴
نویسنده حنیف غفاری | عضو شورای سردبیری
 
بحران‌سازی آمریکا در حیاط خلوت روسیه (که منجر به ایجاد جنگ اوکراین شد) و اصرار واشنگتن بر استمرار جنگ غزه در همین راستا قابل تحلیل و ارزیابی است.   صورت مسأله مشخص است: معادلات جنگ غزه، اصرار آمریکا بر استمرار جنگ اوکراین، تمرکز خاص آمریکا و رژیم صهیونیستی بر منطقه قفقاز، اقدامات تحریک کننده آمریکا در شبه جزیره کره و شرق آسیا و حتی تلاش برخی اعضای ناتو برای مداخله نظامی در مناطقی از آفریقا جملگی منبعث از یک استراتژی فرامتنی است: خلق گره‌های کور راهبردی توسط غرب در نقاط کانونی و مهم جهان. این گره‌های کور در مناطق حساس و گلوگاه‌هایی رخ می‌دهد که دارای اهمیت ژئو پلیتیک یا ژئو استراتژیک هستند. این همان فرامتنی است که رفتار دشمنان باید در فرامتن آن مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. بر همین اساس، میان رویکرد آمریکا در منازعات قفقاز و آنچه این کشور در جنگ اوکراین یا محیط پیرامونی چین و منطقه غرب آسیا دنبال می‌کند، مخرج مشترک راهبردی وجود دارد. زیست غرب در نظام بین‌الملل در سایه بحران‌ها صورت می‌گیرد و هر اندازه بحران‌ها عمیق‌تر و دنباله‌دارتر باشد، آمریکا و رژیم صهیونیستی بهانه‌های بیشتری برای مداخله‌گرایی در دیگر نقاط جهان پیدا می‌کنند. بنابراین، دشمنان ابتدا بحران‌ خلق می‌کنند، سپس آن را به یک گره کور راهبردی در جهان مبدل ساخته و در نهایت، ناظر بر گره‌ای که خود ایجاد کرده‌اند به مداخله‌گرایی پیرامون آن ادامه می‌دهند.
اما سؤال اصلی این است که آیا تدوین، طراحی و حتی پیاده سازی یک منظومه استراتژیک به معنای موفقیت آن است؟ قطعا پاسخ این سؤال منفی بوده و یکی از مصادیق آن نیز استراتژی خلق گره‌های کور راهبردی توسط آمریکاست. واقعیت این است که بحران‌های ایجاد شده فقط در صورتی می‌تواند برای واشنگتن مفید باشد که هزینه آن نسبت به فایده‌اش در هر دو بعد فرامتنی و متنی بیشتر باشد اما این قاعده حداقل در قبال دو جنگ غزه و اوکراین صادق نیست! هر دو جنگ تبدیل به نقطه آشکارساز شکست تاکتیکی و راهبردی آمریکا در درک واقعیات جهانی و منطقه ای و فراتر از آن، تبدیل به اهرم‌هایی برای امتیازگیری بیشتر کشورها، بازیگران و جریانات مخالف کاخ سفید در آینده شده‌اند. آمریکا درست مانند جنگ عراق در سال ۲۰۰۳ میلادی که بحران را خلق کرده است اما بار دگر در ایجاد موازنه مثبت میان هزینه‌ها و فواید آن به بن بست رسیده است. هرچند به نظر می‌رسد عمق فاجعه نسبت به آنچه آمریکا اکنون تصور می‌کند نیز بیشتر خواهدبود.


newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها