روایتی از جلسه شورایعالی هماهنگی اقتصادی در حضور رهبر معظّم انقلاب؛
خدای آنسوی اروند، همان خدای این سوی اروند است
بعد از جلسه که یادداشتهایم را مرور میکنم و مثل یک تدوینگرِ پشت میز تدوین نشستهام، حدیث را کنار اوّل و آخر صحبتهای آقا معنادارتر میبینم: «تشکیل این جلسه بعد از دوران رکودی که آقای رئیسجمهور هم به آن اشاره کردند بایستی این مژده را بدهد که این جلسه بعد از این منظم تشکیل شود» مطلع جلسه که چنین عباراتی باشد، یحتمل باید پایانش هم به چنین تذکراتی ختم شود: «این جلسات باید مرتب تشکیل شود و پیدرپی ... دبیرخانهی فعّالی هم داشته باشد با دستور جلسات پیدرپی.» جلوی این عبارات کروشه باز میکنم و از قول پسر ابیطالب علیهالسلام مینویسم: «مداومت کنید بر آنچه صلاح مؤمنین است.»
آنهایی که کارمند نیستند چه؟!

سکوت خیمه زده! ادامهی صحبتها، جگرخنککنتر است: «آنهایی که اصلاً کارمند نیستند چه؟ آنهایی که تحت پوشش بیمهای نیستند چه؟ اینها هم خیلی زیادند.» واکنش آقاست به خبرهایی که دربارهی «اضافهکمک اقتصادی» به مردم نقل میشود. گزارشهای رسانهای و رسمی و اخبار روزنامه و خبرگزاری و رادیو و تلویزیون میگویند «اضافه کمک اقتصادی به مردم»، امّا آقا حواسشان به قید مشروط «کارمندان دولت» در این خبر هم بوده: «حالا گفتند در این شرایط اضافهای برای کارمندان دولتی و کارمندان رسمی در نظر گرفته شده؛ آنهایی که کارمندند، امّا رسمی نیستند چه؟ آنهایی که کارمند نیستند چه؟ آنهایی که تحت پوشش بیمه نیستند چه؟» توی ذهنم دارم اینها را میگذارم کنار خردهفرمایشهای فلان مسئول درجهچندم و تزهایی که دربارهی گرانشدن اجناس داده بود که مردم، فلان کالا و فلان جنس را نخرند و همینجور هم داشت به این فهرست اضافه میکرد! خنکا همینجور دارد میپیچد.
صدای ما را از اتاق جنگ میشنوید
مشابه این حرف را با بیانی دیگر، دو سال بعد در میان نوشتههای جان بولتون هم دیدم. چهرهی ضدایرانی کاخ سفید و مشاور سابق امنیت ملی ترامپ که از فرط حقد و کینه علیه ایران، کارش به نرد عشقباختن با ترکیب بدنام منافقین و سعودیها هم رسیده؛ یحتمل بهدلیل اعتقاد به گزارهی بدنامی بهتر از گمنامی است! حالا من اینجایم تا از اتاق جنگ روایت کنم؛ بخشی از تاریخ! تاریخ صعب و سختی که زن و مرد این دیار با سختی آن را پیموده و به اینجایی رسیده که من ایستادهام؛ گردونه چرخیده و حالا روایت تاریخ به من رسیده! حس راویان دفتر سیاسی سپاه را دارم، زمانی که در قرارگاههای فرماندهی سالهای جنگ، کنار دست فرماندهان عالیرتبه نشسته بودند.
شورا در ۳۱ ماه گذشته، از زمان تأسیس تاکنون، پنجاه جلسه تشکیل داده؛ این یعنی علیالقاعده رئیسجمهور و معاون اوّل و رئیس دفتر و معاون اقتصادی رئیسجمهور و رئیس سازمان برنامهوبودجه و وزیر کشور و اقتصاد و صمت و نفت و رئیس بانک مرکزی در کنار رئیس مجلس و رئیس قوهی قضائیه و دادستان کل کشور و معاون اوّل قوهی قضائیه و رؤسای کمسیونهای اقتصادی و برنامهوبودجهی مجلس در این دو سال و نیم، پنجاه مرتبه در قالب این شورا دور هم نشسته و مسائل را بررسی کرده و طرح مصوب کردهاند. حالا اینکه چرا بعد از پنجاه جلسه شرایط اقتصادی کشور به اینجایی رسیده که الآن درگیرش هستیم، موضوعی قابل تأمل و تدبر است! آقا حواسشان به این مسئله بود: «برخی آمارها، آمارهای خوبی است ولی حقیقت مطلب، در روی زمین که انسان نگاه میکند این مشکلات باقی است ... معیشت مردم حقاً و انصافاً دچار ضیق و تنگی است.»
کلیگویی ممنوع!

استاد پنس جراحی دستش گرفته و به زبان آکادمیک خودش داشت لیبرالیسم اقتصادی و رگ و ریشه و پی و عصب آن را زیر ذرهبین کالبدشکافی نظری برایم تشریح میکرد: «سوشالایز[!] و پابلیککردن[!] اقتصاد آن را از دهان کاپیتالیسم بیرون میکشد. این سوشالایزکردن لزوماً بهمعنای چپیدن توی اردوگاه بلوک چپ و سوسیالیستها نیست چنانکه لیبرالیستهای سرمایهدار انذارش را میدهند. اقتصاد اگر سوشالایز[!] نشود، تبدیل میشود به هیولای انباشت و هیولای انباشت فقط در آغوش سرمایهداری و اقتصاد آزاد است که ارضاء میشود و اگر مسیر اقتصاد به آن سمت افتاد، دیگر باید فاتحهی توده را در آن خواند!» در ادامه وقتی برای آزمودن حضرتشان خواستم یک مدل مثلاً غیرسوسیالیستیِ سوشالایزکردن[!] اقتصاد را مثال بزند -برای اینکه بفهمم دارد این حرفها را از روی شکمسیری میزند یا واقعاً به آنها فکر کرده- بدون مکث، مدل تعاونیهای دههی شصت و هفتاد را مثال زد. و من فهمیدم که پشت این همه واژهی بیگانه، مفهوم خودمانی و بومی نهفته است! تعاونیهایی که اقتصاد را در چهارچوب هنجارهای جمهوری اسلامی و به تعبیر آکادمیک خودش «سوشالایز»[!] کرده بودند که از بلعیدهشدن در دهان اژدهایِ سرمایهداری در امان بماند.
پیش بهسوی اقتصاد مقاومتی و جهش تولید

وگرنه ناگزیر هستیم بعدش بیفتیم پی چانهزنی برای رفعشان که طمع به بیگانه افتد و هزار قِر و قَمیش بیاید و دو هزار شرط و شروط با هدف بردن شرافت ملی روی چوب. (تازه تهِ ماجرا هم موریانه بیفتد به جان توافق و تحریمکنندهی اصلی ماجرا با لگد بگذارد زیر میز؛ انگار نه انگار توافقی بوده و تعهدی!) مسیری که یک بار امتحان شد و به نتیجه هم نرسید. عاقل اگر باشد، دوباره از همان سوراخ گزیده نمیشود آنچنان که یکبار گزیده شد. عبارات آقا هم صریحتر از آن است که قابل تفسیر و تأویل باشند: «ما مسیر رفع تحریم را یکبار امتحان و چند سال مذاکره کردیم، امّا به نتیجهای نرسید ... رئیسجمهور قبلی آمریکا آنوقت به این شخص واسط گفته بود [برای رفع تحریمها] هفت هشت ماه وقت میخواهیم که حالا هفت هشت سال هم گذشته و تحریمها کم که نشده زیاد هم شده...» اضافه کنید به این وضعیت، اوضاع قمر در خرچنگِ فعلی آمریکا را که سگ سیلی میخورد و گربه تپانچه! قضیهی سوراخ و عاقل را هم کنار بگذاریم، این قسمت قضیه و گرفتاری های امریکا، امّا آنقدر کاتورهای هست که نشود رویش حساب و کتاب کرد!
سمت دیگر قضیه، امّا گذاشتن بنا بر روی واقعیت ها و باز نشدن گره تحریمها است و ایستادن روی پای خود و تولید قدرت اقتصادی مبتنی بر اقتضائات بوم و بر! نتیجهاش؟! گرهنخوردن بند ناف معیشت میلیونها ایرانی به «مذاکره» برای رفع تحریم که یک پشتمیزنشینِ سفید یا سیاهپوست در کاخ سفید با شل و سفتکردن پیچ تحریم بخواهد به طمع گرفتن امتیاز بیفتد: «مسیر دیگر، خنثیکردن تحریم است... بنا را بر این بگذارید که گشایشی صورت نخواهد گرفت ... [این مسیر] سختیهایی دارد، امّا خوشعاقبت است ... طرف مقابل هم وقتی دید تحریم بیاثر است، یواش یواش آن را بر میدارد.» در این نگاه، مسیر رفع تحریم هم از خنثیکردن آن میگذرد؛ یک اقتصاد برخاسته از بوم با مشارکت عموم مردم؛ اقتصاد مقاومتی و تولیدمحور.
اراده، عزم، شجاعت و همّت، خود را به دهان خطر و مشکلات زدن ... الباقی هم چشم به توکل و یاری و عنایت حضرت حق! به تعبیر آن رزمندهی جوان در شب عملیات والفجر ۸ که با همهی حساب و کتابهای مادی، عبور از اروند وحشی را در آن شب زمستانی ناممکن میدانست. با همهی اینها بعد از آن همه شناسایی و تمرین غواصی و حفاظت اطلاعاتی که مو را از ماست بیرون بکشد و حساب جزر و مدِ ساعت به ساعت اروند را داشتن به همرزمش گفته بود: «خدای آن سوی اروند، خدا این سوی اروند هم هست.» و نتیجهی همهی اینها، قطع دست صدام بود از تنها نقطهی ارتباطی با خلیج فارس و برافراشتن یک پرچم سه رنگ روی بام مسجد فاو! جنگ همان جنگ است و دشمن هم همان دشمن. فقط انگار بهجای «اروند» باید بگذاریم تحریم: «خدای قبل از تحریم، خدای بعد از تحریم هم هست» «بشرطها و شروطها» البته و همت و اراده و عزم و قطع امید از بیگانه «مِن شروطها»، چنانکه آن رزمندهی جوان شب عملیات والفجر ۸ بود.