روایت‌های مادر کتاب‌باز

حکایت ریش‌و کتاب

آخه چرا گذاشتین من عصری بخوابم؟!
کد خبر: ۱۲۳۹۲۴۲

ما نگذاشتیم مامان‌جون. در واقع هرچی تلاش کردیم، بیدار نشدی. من که نفهمیدم کی خوابت برد. بعدش هر کاری کردم، بیدار نشدی. امروز خیلی خسته شده بودی توی مدرسه؟ اوهوم. هم دو زنگ ورزش داشتیم. هم مسابقه والیبال اضافه. همه‌مون خیلی خسته شده بودیم دیگه. البته فرقی نداره. به هرحال الان وقت خوابه. همه‌مون می‌خوایم بخوابیم. توام برو دوباره تلاش کن بخوابی. مامااان! آخه من خوابم نمی‌بره که. نمیشه نخوابم؟ فردا که تعطیلیم. مجبور نیستیم صبح زود بیدار بشیم. نخوابی به‌جاش تنهایی می‌خوای چکار کنی؟ می‌خوام کتاب بخونم. داداشی بالاخره دو تا از اون کتابای قدیمی خودش رو که خیلی دوستشون داشت، حاضر شد بده به من. جدی؟ مبارکت باشه مامان جون! اون کتابا به جونش بسته بود. خیلی بهت لطف کرده! نخندی مامان! ولی ازش خریدم! پس اینه! گفتم چی شده دل کنده ازشون! حالا چند خریدی؟ هر کدومو ده هزار تومن! چه ارزون! از اون جناب تاجر بعید بود این قیمت! خوب چیزه! خودش می‌گه اسمش فروش زمانیه. یعنی من برای یک هفته این دو تا کتابو بیست هزارتومن خریدم! سر هفته باید پس بدم! میگه این مدل فروش جنّی توی کتاب هری‌پاتره! هععی! کتاب واسه همه آموزنده‌س. واسه این بچه ما بدآموزی داره! حالا بهش نگی بهت گفتم‌ها! دیگه کتاباشو نمی‌فروشه بهم! مادرم! این فروش زمانی نیست! کرایه‌اس که خیلی‌ام گرون باهات حساب کرده! عیب نداره! اینجا که کتاب فارسی پیدا نمی‌شه غنیمته. حالا می‌رم سی‌چهل صفحه‌شو می‌خونم تا خوابم ببره. اگه به من رفته باشی مامان‌جان، بعیده با سی‌چهل صفحه خوابت ببره! به‌خصوص اگه کتابش هیجان‌انگیز باشه! من کتاب شروع می‌کنم آخرشبا، می‌گم صد صفحه می‌خونم می‌خوابم. یهو می‌بینم صبح شد، من 600 صفحه خوندم. کتاب تموم شده، هنوزم بیدارم! خلاصه که شبت بخیر. صبح که رفتم دخترک را برای صبحانه بیدار کنم، دیدم باز هرچه تلاش می‌کنم، بیدار نمی‌شود. بالاخره با زور و اصرار فراوان چشم‌هایش را باز کرد، با صدای دو رگه اول صبح گفت: تقصیر توئه مامان خانم! اگه نگفته بودی که ششصد صفحه کتاب می‌خوندی، من همون سی صفحه خودمو می‌خوندم خوابم می‌برد! اما تا می‌اومد چشمام سنگین بشه، یاد این حرفت می‌افتادم سرحال می‌شدم. خندیدم: حکایت اون بنده‌خداس که ریش خیلی بلندی داشت. یه نفر ازش پرسید شب‌ها که می‌خوابه ریشش رو زیر لحاف می‌گذاره یا روی لحاف! فرداش طرف رو دوباره دید، بهش گفت تا قبل از سوال تو با ریشم مشکلی نداشتم. اما از دیشب که پرسیدی دیگه نه زیر لحاف، نه روی لحاف، نمی‌تونم بگذارمش! عیب نداره. حالا بلند شو بیا صبحانه بخور. چون اگه دیر بلند بشی، باز شب خوابت نمیاد و ناچار می‌شی چندصدصفحه تا صبح فرداش کتاب بخونی!

سمیه‌سادات حسینی

نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها