بخش دودی‌ها

وارد اتاق که می‌شوی، بوی دود به استقبالت می‌آید. ردیف کمدهای آهنی، ایستاده‌اند کنار دیوار. روی کمدها، برچسب‌های قلب و گل زده‌اند.
کد خبر: ۱۲۳۹۲۱۱

یک نفر روی کمدش، شعر عاشقانه نوشته است: «خیال روی تو هر طریق همره ماست/ نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست» اینجا سالن دودی‌هاست. زن‌هایی که همه‌شان رنگ‌ و رویشان پریده، بدون محدودیت سیگار می‌کشند و دندان‌هایشان سیاه و یکی‌نبود، یکی بود، است. روی تخت اغلبشان پتو افتاده و به تن همه‌شان لباس‌های رنگارنگ است. چند دختر جوان هم بینشان دیده می‌شود. یک نفر دود سیگارش را فوت می‌کند و می‌پرسد: «تو هم دودی‌ای؟» یک‌سالی می‌شود که به گرمخانه رفت‌وآمد دارد. خودش که می‌گوید، کارمند است و در راه‌آهن کار می‌کند. یکی به شوخی داد می‌زند: «آره جون خودت کارمندی...» خودش را شهرناز معرفی می‌کند. از شغل که می‌پرسیم، می‌خندند و می‌گوید: «ما همه زن عملیم.» چند نفری می‌خندند. سه، چهار ماهی است که به گرمخانه رفت‌وآمد دارد. قبل از آن اما در خیابان‌ها می‌خوابیده. دوست ندارد از گذشته بگوید. فقط می‌گوید که همه ولم کردند. بعد آه می‌کشد و بوی تند سیگار تازه کشیده را توی فضا رها می‌کند.
یک مادر و دختر هم بین‌شان است. پیرزن هفتاد ساله می‌ماند. موهایش قرمز و سفید است. لب‌هایش خشک شده، نا ندارد، نفس‌هایش صدای خس‌خس می‌دهد. با هر نفس کشیدن، سرخ می‌شود. با این حال سیگار می‌کشد. دخترش هم میانسال است. یک قرص و لیوان پر آب در دست گرفته و به مادر می‌دهد: «بخور قرصتو...» و سیگار نیمه مانده را از دستان مادرش می‌گیرد و خود، پکی به آن می‌زند. دختر و مادر، از شهرشان، سیرجان، چهار ماه پیش، بعد از فوت پدر، به تهران آمده‌اند، بعد از این که خانه کوچکشان، به دست طلبکارها افتاد و خیابان‌های پایتخت مقصدشان شد. حرف دختر به اینجا که می‌رسد، مسؤول اتاق داد می‌زند: «تو اجازه نداری اینجا باشیا. برو اتاق خودت...» و بیرونمان می‌کند. یک زن تکیده سی‌وپنج، شش ساله، ایستاده توی تاریکی و زل زده به گربه‌هایی که توی باغچه دنبال هم می‌کنند. اسمش تیناست و دنبال کار می‌گردد. می‌گوید: «دو روز دیگه معلوم می‌شه، تو اون شرکت کوفتی شاغل می‌شم یا نه...» دود سیگار را با خشم بیرون می‌دهد. دیپلمه است و یک هفته قبل از شهرش باروبنه بسته برای پیدا کردن یک شغل. زیاد حوصله حرف زدن ندارد و سؤالت را هم جواب نمی‌دهد، اما بعد، می‌پرسد: «ببینم تو شام خوردی دختر جون؟ گشنه‌ات نیس؟ من بیسکوییت دارم، برات بیارم.» و توی تاریکی گم می‌شود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها