در دوران سلطنت ادوارد هشتم در انگلستان، زاهدی متمایل به حزب کارگر خلوت‌گزینی پیشه کرده بود و در جنگلی در حاشیه منچستر یونایتد روزگار به مطالعه و اندیشه‌ورزی و تفکر در موضوعات بنیادین می‌پرداخت و زندگی‌اش نیز بدین‌گونه تأمین می‌شد که هرروز غروب از طرف سازمان بازنشستگان حزب کارگر یک قرص نان و یک کاسه آب بر در غار می‌گذاشتند و او نصف نان را شب و نصف آن را صبح می‌خورد و هرگاه تشنه می‌شد یک قلپ آب می‌نوشید. شبی، زاهد متمایل به حزب کارگر بر در غار رفت اما اثری از نان و آب نیافت.
کد خبر: ۱۲۳۸۲۴۱

با خود گفت عیب ندارد حتما فراموش کرده‌اند. وی سپس به داخل غار برگشت و به خلوت‌گزینی و اندیشه‌ورزی مشغول شد. فردای آن‌روز هنگام غروب زاهد بار دیگر بر در غار رفت، اما باز هم خبری از نان و آب نبود. زاهد آن‌شب نیز سر گرسنه بر بالین گذاشت و فردای آن‌روز در حالی‌که واقعا نایی در بدن نداشت از غار بیرون رفت تا چیزی برای خوردن بیاید. در راه به خانه مجللی رسید که از آن یکی بازنشستگان متمایل به حزب محافظه‌کار بود. زاهد در خانه بازنشسته را زد و نانی طلب کرد. زنی از خانه بیرون آمد و دو قرص نان به زاهد داد و رفت. زاهد تشکر کرد و خواست به سمت غار برگردد،‌ اما سگ خانه به سمت او آمد و واق‌واق کرد و دم تکان داد.
زاهد یکی از دو قرص نان را جلوی سگ انداخت. سگ نان را خورد و بار دیگر به‌شکل شدیدتری واق‌واق کرد و دم تکان داد. زاهد قرص نان دوم را نیز جلوی سگ انداخت. سگ قرص دوم را هم خورد و این‌بار به‌شکل بسیار شدیدی واق‌واق کرد و دم تکان داد. زاهد گفت: عجب سگ بی‌چشم‌ورویی هستی. اربابت دو قرص نان به من داد و من هردو را به تو دادم و باز هم واق‌واق می‌کنی؟ در این لحظه سگ به‌طرزی معجزه‌آسا زبان باز کرد و گفت: بی‌چشم‌ورو تویی. زاهد گفت: وا. حرف می‌زنی؟ سگ گفت: فقط همین یک‌بار. زاهد گفت: چرا فحش می‌دهی؟ سگ گفت: من از بچگی در خانه این مرد بوده‌ام و از خانه‌شان نگهبانی کرده‌ام. بارها بر اثر شرایط نابسامان اقتصادی در این خانه چیزی برای خوردن نبوده است، اما من هیچ‌گاه این خانه را ترک نکرده‌ام و صاحبم را به نان نفروخته‌ام. آن‌وقت تو دو روز نان بهت ندادند، آمدی از حزب رقیب گدایی کردی. خاک بر سرت. در این لحظه زاهد که از کرده خود پشیمان شده بود خرقه بر تن درید و بیهوش شد و تا آمدند آمبولانس خبر کنند از آنجا که پشیمانی سودی نداشت، از گرسنگی جان به جان‌آفرین تسلیم کرد و واقعا خاموش شد.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها