به مناسبت روز جهانی کودک و درباره همه کودکانی که خوشی‌های کودکی را تجربه نکرده‌اند

جشنی بـدون لبخنـد

همین که روز جهانی کودک می‌شود، همه‌جا پر می‌شود از عکس‌های رنگی و شاد کودکان دور و اطرافمان؛ خب درستش هم همین است. اصل و رسمش این است که کودک باید در فضایی سرشار از خوشبختی، محبت و تفاهم بزرگ شود اما واقعا همه بچه‌های دنیا در چنین فضایی و همین‌قدر شاد و رنگی بزرگ می‌شوند؟ حالا که روز جهانی کودک است و قرار است این روز را با هدف توجه جامعه به مسائل کودکان جشن بگیریم، کاش این روز را برای همه کودکان مظلوم دنیا، از راه دور و با قلبی پر از غصه جشن بگیریم؛ البته جشنی بدون کارتون، بدون غذای مورد علاقه، بدون آغوشی‌ گرم و حتی بدون کادو. جشنی به اندازه گفتن یک روزت مبارک از راه دور؛ راه خیلی دور، به فاصله اینجا تا یمن و فلسطین و شاید کمی نزدیک‌تر تا همین سیستان و بلوچستان کشور خودمان.
کد خبر: ۱۲۳۲۱۱۷

در همه غم‌ها و ناراحتی‌ها، در دعواها و زد و خوردها، در همه بگو مگوها، کسی که بیشترین آسیب را می‌بیند کسی نیست که داد و بیداد کرده و سیلی زده یا سیلی خورده ؛ آن بچه‌ای است که در گوشه‌ای ایستاده و دعوا را دیده. حالا این دعوا را بزرگ‌تر کنید، آن‌قدر بزرگ که به جنگی تبدیل شود که می‌تواند پدر و مادر را از کودکی بگیرد، می‌تواند خانه‌شان را خراب کند، می‌تواند کاری کند که نتواند درس بخواند، نتواند بازی کند، آن‌قدر که بتواند سلامت و امنیت را از بچه‌ای بگیرد. کودکان باید جایی زندگی کنند که آرامش باشد، امنیت باشد، باید دوستانی داشته باشند که همبازی شادی‌هایشان باشند، اما در جهان، میلیون‌ها میلیون کودک وجود دارد که زیر سایه بمب‌ها و موشک‌ها زندگی می‌کنند؛ جایی که هر لحظه ممکن است بمبی بخورد وسط زمین بازی‌شان.
زمان خوبی برای نبودنت نیست
می‌توانست این‌طور نباشد؛ می‌توانست در روز تولدش، در روز کودک، در روزهای خوشی و خنده، به جای پدرش، قاب عکس پدرش را بغل نکند، اما حالا دوران کودکی‌اش بدون سایه مهر پدر می‌گذرد و در همه خاطرات کودکی‌اش، تصویری محو و قاب عکسی بزرگ از پدرش در دست دارد. این هم نوعی از کودکی است که جنگ برای بچه‌هایمان به ارمغان آورده است؛ این‌که با غم نبودن و نداشتن پدرشان بزرگ شوند و آرامش دنیای کودکانه‌شان نقض شود. غمی که نباید در دوران کودکی تجربه می‌کردند، اما حالا این اتفاق افتاده و آن را با خودشان از کودکی به نوجوانی و جوانی می‌برند. می‌توانست این‌طوری نباشد که دختر شهید مدافع حرم، عباس عبداللهی گریه کند، بغض کند و با لهجه آذربایجانی، از غم نبود پدرش بگوید و دوباره بزند زیر گریه. حالا او در کودکی، از مهم‌ترین حق و حقوقش محروم شده است. او و همه فرزندان شهدا، بخشی از کودکی‌شان ناقص است و جای خالی بزرگی در این دوران از زندگی‌شان ثبت شده است. این را از حرف‌های دختر شهید عبداللهی فهمیدیم که در ویدئویی که از او منتشر شده است، می‌گوید: «نمی‌گم کاش بابام شهید نمی‌شد، اما الان زمان خوبی نبود که بابا نداشته باشم.» حس مشترکی که همه فرزندان شهید در همه تاریخ به خوبی آن را درک می‌کنند.
در پناه پدر
آن فیلم و تصویر مشهور پدر و پسر فلسطینی را یادتان هست؟ همان پدر و پسری که کودک پشت پدرش و هر دو پشت دیوار بتونی پنهان شده‌اند. همان تصویر و فیلمی که از زمانی که از تلویزیون فرانسه پخش شد و به همه دنیا رسید، تا مدت‌ها چهره وحشت‌زده محمد و استیصال پدرش از خاطر هیچ‌کس نمی‌رفت؛ همان لحظه‌ای که بعد از خم شدن محمد روی زمین و شهادتش، همه‌مان به هم ریختیم و بر باعث و بانی‌اش لعنت فرستادیم. ماجرا این بود که محمد الدوره همراه با پدرش در راه رفتن به خانه بودند که تیراندازی می‌شود و آنها در پشت یک دیوار کوتاه پناه می‌گیرند اما در نهایت تیر به آنها اصابت می‌کند و محمد به شهادت می‌رسد. آن موقع و نزدیک به 19 سال پیش، محمد نماد تمام کودکان مظلوم جهان شد و احساسات همه مردم جهان را برانگیخت؛ آن‌قدر که محمد توانست به نمایندگی از تمام کودکان مظلوم فلسطینی، صدای مردم جهان را بر سر یک موضوع مشترک درآورد. این فیلم و این تصاویر آن‌قدر اتفاق تاثیرگذاری بود که روزها و مناسبت‌ها در تقویم برای او جابه‌جا شدند. حالا خیلی وقت است به جای این‌که خانواده محمد در سال‌های کودکی، جشن روز جهانی کودک برایش بگیرند، آن روز و روز شهادت محمد، روز همبستگی با کودکان فلسطینی نامگذاری شد.
در نوازش موج‌ها
پدر خانواده تصمیم می‌گیرد برای رها شدن از جنگ‌های داخلی سوریه، مهاجرت کند اما سرانجام تصمیم این خانواده به طرز غم‌انگیزی جهانی و رسانه‌ای شد. تصویر غرق شده آیلان پسر دو ساله آنها، پایان تصمیم خانواده پناه‌جوی او برای رهایی از جنگ‌های داخلی سوریه بود؛ تصویری که مدت‌ها در فضای مجازی دست به دست چرخید و حال همه آدم‌های دنیا را دگرگون کرد و کمتر کسی بود که با دیدنش منقلب نشود، به هم نریزد و حتی واکنشی نشان ندهد. آیلان و خانواده‌اش از کردهای کوبانی سوریه بودند که در جریان جنگ‌های داخلی سوریه، خیلی هیجان‌زده سوار قایق شدند تا به اروپا و یونان بروند. بین راه، قایق شکست و آیلان غرق شد و بدن بی‌جانش به سواحل ترکیه رسید. تصویر آیلان با آن لباس قرمز ، شلوارک آبی و جسم بی‌جانش که دمر بر ساحل افتاده بود، آن‌قدر ناراحت‌کننده بود که هنوز که هنوز است بعد از گذشت چهار سال، دیدنش داغ دل همه را تازه می‌کند. این قایق سه سرنشین کودک دیگر هم داشت که آیلان نماینده همه کودکان مظلوم پناه‌جوی سوری بود؛ کودکانی که به اجبار آواره شدند و دوران خوشی از کودکی را تجربه نکردند.
چشمانت را باز کن
چشمان کبود، گریان، صورت ورم‌کرده، تحیر و غم؛ اینها همه آن چیزی هستند که با دیدن تصویر دختر بچه سه ساله یمنی می‌بینید. او سعی می‌کند با دست‌های کوچکش، فقط یکی از چشم‌های کبودش را باز کند و جایی را ببیند و معلوم است که به سختی این کار را می‌کند. حالا او به جای این‌که با لبخند جلوی دوربین پدر و مادرش بایستد و از سه‌سالگی‌اش لذت ببرد، در جریان جنگ‌های یمن، همه اعضای خانواده‌اش را از دست داده و این همه آن چیزی است که او می‌تواند از کودکی‌اش برای کسی تعریف کند؛ چشمان کبود و خانواده‌ای که دیگر ندارد. حالا اگر چنین عکسی را با این ویژگی‌ها جست‌و‌جو کنیم، با چند عکس مشابه عکس او روبه‌رو می‌شویم؛ عکس‌هایی که هرکدام از آدم‌ها سعی کرده‌اند دستشان را شبیه او روی چشم‌شان بگذارند و سعی کنند که چشم‌شان را باز نگه دارند. البته تصاویری که تنها ویژگی‌شان انسانیت موجود در عکس است وگرنه از لحاظ شباهت ظاهری، چهره آسیب‌دیده این دختر معصوم، هیچ شباهتی به چهره‌های بشاش و سالم دیگر تصویرها ندارد.
به من بگویید اینجا چه خبر است؟
بمباران هوایی در حلب سوریه که اتفاق افتاد، خیلی از ساختمان‌ها خراب شدند و ریختند، اما این موضوع چندان مهمی نبود. انگار اصل ماجرای این بمباران، پسر سه چهار ساله سوری به نام عمران بود که از زیر آوار یکی از این ساختمان‌های ریخته‌شده بیرون کشیده شد. بعد از این اتفاق و نجاتش از آوار، او با سر و صورت خونی و خاکی، روی یکی از صندلی‌های آمبولانس نشست تا به بیمارستان برسد؛ لحظه‌ای که از دست عکاس‌های خبری رد نشد و در فضای مجازی منتشر شد؛ اما عکس عمران، عکسی نبود که بشود زیاد به آن نگاه کرد. نگاه مات و مبهوت عمران، حال هرکسی را بد می‌کند. کودکی که نمی‌داند چه خبر شده است، چه اتفاقی افتاده، چرا آنجاست، چرا به این وضع آنجاست و اصلا چرا باید چنین اتفاقی افتاده باشد. اتفاقاتی که در سوریه افتاد، کودکی خیلی از بچه‌های شبیه عمران را خط‌خطی کرد.
بر دوش پدر تا پای جان
تازگی‌ها، مرز مکزیک و آمریکا صحنه تلخ و عجیبی را به خودش دیده است؛ چیزی شبیه به تصویر آیلان در سواحل ترکیه. خانواده اهل السالوادور که قصد مهاجرت به آمریکا داشتند، نتوانستد با سیاست‌های سختگیرانه ترامپ به صورت قانونی وارد آمریکا شوند و برای همین تصمیم به عبور از رودخانه ریوگرانده برای ورود به آمریکا می‌گیرند؛ اما طی این مسیر، پدر و دختر کوچکش که روی دوشش و داخل پیراهنش بوده است، گرفتار فشار شدید آب شده و غرق می‌شوند. تصویر پیکر بی‌جان آنها در آب و و دستان دختر سه چهار ساله بر گردن پدرش، دنیای کودکانه و نیاز به حمایت دختربچه را خیلی خوب نشان می‌دهد.

از فقر بگو
یکی دو تا عکس و تصویر نیست؛ تصاویر کودکان مناطق محروم سیستان و بلوچستان چیزی نیست که بشود در یکی یا دو عکس خلاصه‌اش کرد. کافی است چند کلید واژه کودکان و مناطق محروم را جست‌و‌جو کنید و ببینید که با چه تصاویری روبه‌رو هستید؛ تا چشم کار می‌کند، خانه‌های خراب می‌بینید، کپر می‌بینید، بچه‌هایی که در بدترین شکل ممکن درس می‌خوانند و اتفاقا آنها از خوش‌شانس‌ها هستند که موفق به تحصیل شده‌اند می‌بینید. خاک و خل می‌بینید، جاده‌های خراب می‌بینید. تصاویر مراسم‌های اهدای لباس و خوراکی و نوشت‌افزار از سمت آدم‌ها و خیرین مختلف به بچه‌ها هم که جای خود دارد و تا دلتان بخواهد شادی‌های کودکانه‌شان را بعد از هدیه گرفتن یک لباس و وسیله ساده می‌بینید؛ تصاویری که از همان عکس هم می‌شود فهمید که شادی نگاه‌شان برای گرفتن یک کوله‌پشتی مدرسه تا آسمان‌ها می‌رسد. فقر مالی و نبود امکانات اولیه برای تحصیل،راه دور مدرسه و نبود وسیله و سرویس رفت و آمد، ازدواج‌های خیلی زود و در سنین پایین... از اولین اتفاقاتی است که در چنین مناطقی رواج دارد و کودکی‌شان را نقض کرده است؛ اتفاقاتی که اصلا شبیه به دوران کودکی و حق یک کودک نیست.

نرگس خانعلی‌زاده

جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها