پای خاطرات 2 امدادگر اورژانس

عملیاتی که فراموش نمی‌شوند

ورود به برخی مشاغل، دل و جرات زیادی می‌خواهد. مثل کارکردن روی دکل‌های بلند برق، پاک کردن شیشه برج‌های چند ده طبقه‌ یا پلیس مبارزه با مواد مخدر که هر آن ممکن است در یکی از ماموریت‌ها هدف گلوله قاچاقچیان قرار بگیرد و دیگر به خانه برنگردد. تکنیسین‌ها و کارشناسان فوریت‌های پزشکی اورژانس هم در این دسته قرار می‌گیرند. آنها در موارد بسیاری با حوادثی روبه‌رو می‌شوند که ممکن است حتی زندگی آنان را نیز به خطر بیندازد. این هفته پای صحبت دو امدادگر اورژانس اصفهان نشستیم و آنها از خاطرات تلخ و شیرین شان گفتند.
کد خبر: ۱۲۱۵۴۳۶

مصدومی با صورت ترسناک
عباس عابدی، مسؤول روابط‌عمومی مرکز مدیریت و حوادث اصفهان چند سال پیش، عملیات امداد و نجاتی مربوط به مجتمع فرهنگیان در خمینی‌شهر به ما گزارش شد که به علت حجم بالای کار، همیشه حادثه داشتند. وقتی به محل اعزام شدیم، کارگران زیادی در طول مسیر ایستاده بودند. همه می‌گفتند وارد ساختمان شوید. در ساختمان نیمه‌کاره تازه بتون‌ریزی شده بود. تا یک قسمتی با آمبولانس رفته و بقیه مسیر را پیاده رفتم. یکی از کارگران گفت برو جلو و دیگر دنبالم نیامد.
داخل ساختمان که شدم، تاریک بود. تاریکی را که رد کردم، چشمم به
یک بالابر ساختمانی افتاد. وسیله‌ای درست مثل آسانسور، اما دیواره و اتاقکی نداشت. یک صفحه که کارگران روی آن مصالح ساختمانی می‌گذاشتند و بین طبقات جا‌به‌جا می‌شدند.
جلوترکه رفتم، دیدم فردی روی صفحه پلت نشسته و نصف صورتش کنده شده است. خیلی وحشتناک بود. بعد از دیدن او تازه متوجه شدم چرا هیچ‌کس دنبالم نیامد.
به پلت که نگاه کردم، متوجه جریان شدم. صفحه پلت، چند سیم بوکسل قوی دارد. سیم بوکسل آن پاره و پلت همراه با بار داخلش، رها شده بود. با افتادن پلت به زمین، سیم بوکسلش به‌شدت به صورت آن کارگر برخورد کرده و باعث شده بود نصف صورتش کنده شود. بنده خدا به خاطر ضربه شدیدی که به صورتش وارد شده بود، گیج بود و نمی‌دانست چه اتفاقی افتاده است.
در همان حال روی یک مصدوم دیگر که او هم بیهوش بود، نشسته بود. رفتم بالای سرش وگردنش را با دست نگه داشتم تا آن را تکان ندهد و آسیبش بیشتر نشود. در حال بستن گردنبند طبی به گردنش بودم که یکدفعه چیزی روی سرم سقوط کرد. سریع خودم را عقب کشیدم.
زمانی که این اتفاق افتاد، من در پارکینگ بودم و کارگران در طبقات بالاتر مشغول گچکاری بودند که تکه بزرگی از گچ‌ها روی سرم افتاد. ممکن بود خودم هم دچار آسیب جدی شوم. با این اتفاق، برایم کلاه ایمنی آوردند و روی سرم گذاشتم. با مشقت زیادی مصدوم را از بالابر خارج کردم. خونریزی صورتش آنقدر شدید بود که یک لحظه هم نمی‌شد او را خواباند. چون تا کمی می‌خواست دراز بکشد، خون وارد حلقش می‌شد و احساس خفگی می‌کرد. برای همین بیمار را به صورت نشسته به بیمارستان منتقل کردم. تا دو روز تصویرش جلوی چشمم بود و اعصابم خرد بود. بعدها که پیگیر شدم، متوجه شدم چشم آسیب‌دیده‌اش تخلیه و صورتش هم جراحی شده است.

زجر آورترین ماموریت عمر
محسن ایرانپور،کارشناس فوریت‌های پزشکی اصفهان
ماموریتی که به آن اعزام شدم، مربوط به راننده لودری بود که تخته‌سنگ بسیار سنگینی روی او سقوط کرده بود. آن روز من در پایگاه بین شهری بودم. با اعلام حادثه، از پایگاه به یکی از روستاهای اطراف به نام زفره رفتم و بعد از این روستا، 20 کیلومتر به داخل کوه پیشروی کردیم تا به مصدوم رسیدیم.
روز حادثه مصدوم مشغول کار بود که متوجه شد تخته‌سنگ برش داده شده‌ای در حال حرکت به سمت لودرش است. از لودر پیاده شد و فرار کرد تا تخته‌سنگ رویش نیفتد، اما از بخت بد، سنگ تغییر جهت داده و از پشت و در حالی که قفسه سینه‌اش به سمت زمین بود، روی او افتاد. پس از این‌که به محل حادثه رسیدیم، وضعیتش را ارزیابی کردم. بدن او از زیر جناغ سینه تا پایین زیر سنگ بود و فقط 40 سانتی‌متر از بدنش دیده می‌شد. تمام اقدامات درمانی لازم مثل بستن آتل گردنی، وصل اکسیژن و تزریق سرم را انجام دادم، اما به دلیل شرایط موجود و دردی که داشت، همه را باز کرد. به او دلداری دادم و گفتم در شرایط مشابه تو بودم و به بیمار کمک کرده‌ام. هرکاری که از دستم بربیاید، برای نجاتت انجام می‌دهم. با گفتن این حرف‌ها، آرام شد و اجازه داد دوباره همان اقدامات درمانی را روی او انجام دهم. تخته‌سنگ باید از روی او برداشته می‌شد. یک ساعت و نیم طول کشید تا راننده‌ای از معدن دیگری بیاید و لودر را روشن کرده و سنگ را جا‌به‌جا کند، اما این جا‌به‌جایی باید به‌آرامی انجام می‌شد. در علم پزشکی، اگر خون قسمتی از بدن به‌ دلیل فشار وارده، حالت ایستا پیدا کند، با برداشته شدن فشار، خون ناگهان با سرعت زیادی به سمت قسمتی که خون در آن محل بسته شده است، هجوم می‌برد و این وضعیت بسیار خطرناک است. چون این شرایط را می‌دانستم از راننده خواهش کردم سنگ را به‌آرامی از روی مصدوم بلند کند.
حدود دو ساعت طول کشید تا سنگ برداشته شود. در مدتی که راننده داشت سنگ را برمی‌داشت، در کنار مصدوم بودم از خودش، خانواده‌اش و دوستانش گفت. نگران کارش بود که آن را از دست بدهد. سنگ با هزار مکافات و خطری که داشت و ممکن بود روی خود ما بیفتد، برداشته شد. اما به محض این‌که سنگ از روی بدنش کنار رفت، یکدفعه انگار هرچه خون در بدن بیمار بود، از قسمت شکمش که زیر سنگ له شده بود، بیرون زد و درجا فوت شد.
وقتی دستانش شل شد، او را با استفاده از تخته کمری به آمبولانس آوردم و شروع به احیا کردم، اما صحنه‌ای دیدم که بسیار وحشتناک بود. از تمام رگ‌های خونی احشای پاره شکمش، سرم خارج می‌شد. این یعنی حتی یک قطره خون هم در بدنش نمانده بود. همان‌جا سرم را گرفتم و بی‌حرکت نشستم. دیگر هیچ کاری نمی‌شد برای نجاتش انجام داد.
16 سال است‌ در اورژانس فعالیت می‌کنم و حوادث مختلفی به چشم دیده‌ام، ولی این حادثه، یکی از زجرآورترین صحنه‌هایی بود که در تمام مدت کاری‌ام دیده‌ام. تا سه روز قادر به انجام هیچ کاری نبودم. شرایط روحی‌ام به گونه‌ای بود که نزد روانپزشک و روان‌شناس رفتم و سه ماه دارو مصرف کردم.
در کشورهای دیگر به کسانی که در چنین صحنه‌هایی حضور دارند، خیلی رسیدگی می‌کنند و پیگیر وضعیتش می‌شوند. اما در ایران و به‌خصوص اصفهان چنین چیزی وجود ندارد. بعد از این حادثه، بارها اعلام کردم توان ادامه کار را ندارم، اما یکی از مسؤولان به‌جای حل این مشکل بسیار زجرآور، گفت ان‌شاءا... دیگر ماموریت نمی‌روی. متاسفانه او درک نکرد برای من چه اتفاقی افتاده است، در حالی‌که ما برای احیای جسمی و روحی به توجه ویژه نیاز داریم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها