در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
حجتالاسلام محمد محمدیان تلاش کرده است تا با استناد به مدارک موجود در مستندات شیعه و سنی اعم از تاریخی - روایی و تفسیری، چهره واقعی اول مظلوم عالم را به مخاطبان بشناساند. او پس از جمعآوری مطالب و گردآوردی آنها به این نتیجه رسید که بهترین شیوه برای رساندن صدای مظلومیت او، بیان این امور از زبان خود اوست. این کتاب ترجمه و گزیدهای از مجموعه هفت جلدی «حیاه امیرالمؤمنین(ع) عن لسانه» است که در هفت عنوان متفاوت: عصر نبی اکرم(ص)، عصر خلفا، پذیرش خلافت، جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان و شهادت امام(ع) تدوین شده، اما آن مجموعه به دلیل مبسوط بودن و همچنین عربی بودن برای عموم قابل استفاده نیست.
میتوان گفت دور بودن از پیچیدگیهای تاریخی و همچنین پاسخ به برخی از مهمترین شبهات زندگی امیرالمومنین(ع)از نقاط قوت این کتاب به حساب میآید.
در ده فصل مجزا با اول مظلوم عالم همراه میشویم و پای سخنان گرانبهایش مینشینیم. از ولادتش در مکه میگوید، از نخستین مومن به رسول خدا(ص) بودنش که خاطراتی از مکه را تداعی میکند. این اثر مخاطبان را تا مدینه همراه پیامبر(ص) راهی میکند. از ازدواجش با دردانه عالم، با شوق سخن به میان میآورد. در بدر، نخستین جنگاوریاش را به رخ تاریخ میکشاند و با احد خاطره بازی میکند. از فتح خیبر و خندق و غدیر سخن میگوید. اینجا همان آغاز بزرگترین ظلم در تاریخ خلقت است. سقیفه! همان جا که میگوید «هنگامیکه غسل رسول خدا(ص) به پایان رسید و بدن آن حضرت را با کفن پوشاندم، لحظه وداع و آخرین دیدار فرارسید. کفن را از چهره مبارکش کنار زدم و دردهای دلم را با او این گونه در میان گذاشتم...» (ص68) و در کنار مضجع شریف پیامبر(ص) اینچنین بغض را میبلعد: «صبر و شکیبایی نیکوست، جز در غم از دست دادن تو، بیتابی و ناشکیبایی نکوهیده است، مگر در اندوه فقدان تو و هر مصیبتی در مقایسه با آن ناچیز خواهد بود». (ص69)
در این برهه از تاریخ مسیر خلافت به کلی منحرف میشود و در نهایت بییاوری پس از پیامبر(ص) به محاجه با برخی صحابه میپردازد. بعد از ماجرای غم بار فدک، در غم زهرای اطهر(س) خار در چشم و استخوان در گلو مجبور به سکوت میشود. شاهد غصب خلافت است و میداند که اینها نقشهها در سر میپرورانند.
شانه خالی میکند از خلافت، دلش رضا نمیدهد به این کملطفیها، «وقتی اصرار مردم از حد گذشت و چارهای جز پذیرش نداشتم، به آنها گفتم: «حال که جز بیعت با من به چیز دیگری راضی نیستید و من نیز چارهای ندارم جز پذیرش درخواست شما؛ پس به مسجد میرویم و بیعت با حضور همه مردم و رضای مسلمانان انجام میگیرد. آنجا هرکس خواست با من بیعت کند» (ص156)و درست همینجا! باشکوهترین بیعت تاریخ رقم خورد.
«در جریان اولین تقسیم بیتالمال، طلحه و زبیر دریافتند که از دادن امتیازات خاص خبری نیست. لذا فکر دیگری کردند و سراغ من آمدند و از محرومیتهایشان در دوران عثمان گفتند...» (ص181) این آغاز عهدشکنی آنها بود. پس از این، فتنهها پشت سر هم آغاز شد. حرکت این دو و عایشه به سمت بصره، فتنه ناکثین و مخالفتهای ابوموسی اشعری بخش کوچکی از اینها بود.
پس از پیروزی در جنگ جمل و رفتار با اسرا «هنگام تقسیم غنائم مشکلی پیش آمد. جمعی از لشکریان من قصد داشتند زنان و فرزندان و اموال کشتگان لشکر جمل را به غنیمت گیرند، ولی من در پاسخ به آنها گفتم: هیچ راهی برای غنیمت گرفتن این زنان و فرزندان نیست. آنان در سرزمین اسلام بودهاند و مسلمان هستند. ما فقط با کسانی جنگ کردیم که با ما اقدام کردند و بر ما ستم روا داشتند...» (ص233)
اولین گام در برخورد با معاویه در مدینه برداشته و در کوفه با او برخورد شد. رفت و آمد و کشمکش با معاویه ادامه پیدا کرد. کار از نصیحت گذشته بود. معاویه خود را برای نبرد آماده کرده بود. «هنگامی که خبر آمادگی معاویه برای جنگ را دریافت کردم، به مردم گفتم: «... آنان با رومیان پیمان بستهاند که براساس آن، اگر شما بر لشکریان معاویه پیروز شوید، آنان از مردم روم یاری طلبند و به سرزمین آنان بروند و اگر آنان بر شما پیروز شوند، نهایت کارتان مرگ است و فقط به سوی خدا میتوانید بگریزید...» (ص239)
حوادث پشت سرهم رخ میداد و مسلمانان را میآزرد. فتنه پشت فتنه، جنگ پشت جنگ تا آنجایی که قرآنها بر نیزه شدند، مالکاشتر نخعی را از میدان جنگ بازگرداندند، بالاجبار ابوموسی اشعری را انتخاب کردند و معاهده حکمیت را نوشتند و از بطن حکمیت، خوارج را متولد کردند. اما امام(ع) نرم خویی را با خوارج انتخاب کرد. در نبرد با آنها درنگ کرد و در نهایت پیروز میدان نهروان شد، «بعد از پایان جنگ از یارانم خواستم که مجروحان خوارج را شناسایی کنند. چهارصد مجروح شناسایی شد. دستور دادم آنها را به عشایر و قبایلشان تحویل دهند...» (ص503)
مردم برای جنگ با معاویه بسیج شدند، اما سستی ورزیدند که این امر سبب شد «خطبه تهدید آمیزی برای مردم کوفه ایراد کردم که موثر افتاد و آنها را آماده عزیمت به میدان جنگ کرد... به خدا سوگند اگرهمگی به همراه من برای جنگ با دشمن حرکت نکنید و با دشمن نبرد نکنید، تا خداوند که بهترین حکم کنندگان است بین ما و آنان داوری کند، حتما شما را نفرین خواهم کرد و از خداوند برای شما عذاب خواهم خواست.» (ص577)
نویسنده در فصل الخطاب این کتاب از دوران شهادت مولا سخن به میانه میآورد، از شوق وصال به محبوب و از وعده صادق پیامبر(ص). امام(ع) حتی مردم را هم مطلع میکند و به فرزندان خود میگوید: «در دهه آخر این ماه پدر خویش را از دست خواهید داد.» (ص587) و باز میگوید و آتش برافروخته به قلب شیعیان و محبینش میزند: در حالی که دست به محاسن خویش میکشد «چقدر زیبا میشوی، هنگامیکه روز جمعه با خون رنگین میشوی!» (ص587)
پدر مهربان بشریت حتی وصیت به مدارا با دشمن خویش میکند و از احوالش جویا میشود. مولا در شب 21 ماه رمضان سال 40 هجری قمری شیعیان خود را یتیم کرد و رستگار شد.
آری! تاریخ تکرار میشود آن قدر هم تکرار میشود و مردم عبرت نمیگیرند، تا شاید بر اُبهت تاریخ هیچ خدشهای وارد نشود؛ چیزی شبیه این روزها... .
زینب آزاد
روزنامهنگار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم