گفت‌وگو با الناز دارابیان، قهرمان پرتاب وزنه و رکورددار پارالمپیک آسیا که گلیم دستباف خود را به رهبر انقلاب تقدیم کرد

داستان عجیب یک گلیم

متولد 1362 است،‌ از همان روز نخست که پا به این دنیا می‌گذارد مشکلات متعدد جسمی و حرکتی همراهش است تا همین امروز که یک دست و یک پا ندارد.‌ صحبت از الناز دارابیان است، بانوی قهرمان ایران در رشته دو و میدانی و مسابقات پرتاب وزنه که در اولین حضور بین‌المللی‌اش همه رکوردها را جا به جا کرد و مدال طلا بر گردن آویخت
کد خبر: ۱۱۷۶۹۱۶

زندگی دارابیان پر از فراز و نشیبهای خواندنی و شگفتانگیز است، بانویی که با معلولیت جنگیده است، بانویی که عاشق ادبیات و شعر است، بانویی که با ظرافت گلیم و قالی میبافد و اتفاقا آخرین بافته اش را هفته گذشته تقدیم رهبر انقلاب کرد و معظمله هم در پاسخ هدیه او گفتند که روی آن نماز میخوانند و این بانوی قهرمان را دعا میکنند.

دارابیانِ اهل شعر و گلیمبافی، اما روی دیگری هم دارد. او سختترین و سنگینترین وزنهها را در دست میگیرد و زورآزماییاش با آنها تماشایی است.

همه اینها باعث شد در یک عصر پاییزی بارانی با او همکلام شویم تا خودش از داستان زندگیاش برای ما سخن بگوید.

تولد

سال 1362 در منطقه عجبشیر تبریز استان آذربایجان شرقی متولد شدم. فرزند آخر خانواده هستم. یک برادر و سه خواهر دارم. پدرم بازنشسته مخابرات است و مادرم خانهدار، خواهران و برادرم مشکلی از نظر جسمی و حرکتی ندارند اما من از همان بدو تولد با این مشکلات مواجه شدم. میگویند دلیلش تجویز داروی اشتباه به مادرم در دوران بارداری بوده است. خانوادهام هر کاری از دستشان برمیآمد برای بهبود من انجام دادند، حتی به کرج آمدند و اینجا ساکن شدند تا من بتوانم راحتتر مراحل درمان را طی کنم .

قسمت این بود که من با معلولیت بزرگ شوم و درمان فایدهای نداشته باشد. نمیخواهم بگویم «متاسفانه» اتفاقا «خوشبختانه» روزی من این بود و من با همه محدودیتهایی که داشتم تلاش کردم با کمک پدر و مادرم در زندگیام یک فرد موفق باشم.

تحصیل در دانشگاه

من سال 1380 کنکور دادم. رتبه خیلی خوبی هم داشتم، ولی با توجه به علاقه و از طرفی وضعیت جسمی و حرکتیام ترجیح دادم رشته ادبیات را انتخاب کنم، عاشق ادبیات و شعر هستم. آن موقع خیلی با الان شرایط متفاوت بود، امکانات تحصیلی کمتر بود و من برای درسخواندن مشکلات متعددی داشتم. سال 84 کارشناسی گرفتم. یک وقفه چهار ساله رخ داد و بعد در مقطع ارشد همان رشته ادبیات را ادامه دادم و فارغالتحصیل شدم.

چرا ورزش؟

من در زندگیام کارهای مختلفی انجام دادم، درس خواندم، به ادبیات واقعا علاقه داشتم. آموزشهای مختلف دیدم اما هیچ کدام من را راضی نکرد. همیشه دنبال این بودم که یک اتفاق خاص در زندگیام رقم بخورد. سال 89 ورزش را شروع کردم، ابتدا خیلی جدی نبود اما تقریبا از سال 93 ورزش دیگر برایم از حالت سرگرمی یا توانبخشی به یک دغدغه جدی و حرفهای تبدیل شد، از همان روزهای نخست رشته دو و میدانی را انتخاب کردم. یک زمانی شنا هم برایم خیلی جدی بود ولی خب نشد ادامه دهم. پرتاب دیسک را ادامه دادم و از سال 93 بهصورت حرفهای زیرنظر خانم دکتر الهه شیعه، مربی خوب کشورمان این رشته را دنبال کردم تا رسید به اردیبهشت امسال و به اردوی تیم ملی دعوت شدم. در واقع مسابقات پارالمپیک آسیایی اولین رویداد حرفهای ورزشی من بود و خوشبختانه در اولین مسابقه جدیام توانستم هم رکورد آسیا را بشکنم و هم مدال طلا بگیرم و شرمنده مردم کشورم نشوم.

قول برای 2020

من همه تلاشم را در روزهای پیشرو میکنم، امیدوارم خداوند کمک کند تا بتوانم در مسابقات پارالمپیک 2020 توکیو هم مدال طلا را تکرار کنم و مردم عزیز کشورمان شاد شوند. شب و روز تلاش خواهم کرد و یک لحظه از تمرین و توکل به خدا غفلت نخواهم کرد.

توصیه به خانوادهها

خانوادههایی هستند که فرزندانی با مشکلات حرکتی و جسمانی دارند. من از آنها میخواهم فرزندانشان را عمیقا حمایت کنند. این که میگویم حمایت کنند به این معنی نیست که هرکاری برایشان انجام دهند، اتفاقا بزرگترین حمایت این است که به فرزندشان کمک کنند بتواند مستقل باشد. حمایت به معنی بیش از اندازه رسیدگی کردن نیست. فرزند معلول باید بتواند تواناییهای اولیهاش را حفظ کند و آن را ارتقا بخشد. من از پدر و مادرم خیلی سپاسگزارم. آنها خیلی زحمت مرا کشیدند، شبها و روزهای زیادی بهخاطر من بیدار ماندند. هرجا رفتم کمک کردند بهترین باشم، ولی آنها مهمترین کارشان این بود که حامی استقلال من بودند. هیچکاری را برای من مستقیم انجام ندادند. اینگونه نبود که آب دست من بدهند، من حرکت میکردم و آنها پشتوانه و دلگرمی حرکت من بودند.

توصیه میکنم تمایلات فرزندانشان را بشناسند، ورزش خیلی میتواند کمک کند، اگر علاقه به هنر دارند راه را برایشان درست هموار کنند اگر علاقه به بازار کار دارند، دستشان را بگیرند، هیچ مانعی برای حضور اجتماعی و نقشآفرینی ما وجود ندارد.

داستان یک گلیم

موسسهای هست به نام «رعد» که ویژه توان یابان است من پس از دانشگاه یک دوره آموزش گلیمبافی و قالیبافی را در این موسسه گذراندم و هر از گاهی برای دل خودم گلیمی میبافم، وقتی هفته گذشته تماس گرفتند و برای دیدار با رهبری از ما دعوت کردند، ابتدا خیلی هیجان زده شده بودم، نمیدانستم چکار کنم، پیش خودم گفتم وقتی خدمت بزرگی میرویم که آنقدر برایمان عزیز است نمیشود دست خالی رفت، گلیمی با دستهای خودم بافته بودم که خیلی هم دوستش داشتم. حاشیه زرد دارد و زمینه سفید با گلهای قرمز و سبز و زرد. خواهرم پیشنهاد داد این گلیم که دوستش داری را ببر با خودت و به حضرت آقا هدیه بده. من وقتی آن گلیم را میبافتم اصلا فکر نمیکردم روزی این چنین اتفاق بزرگی برایش رخ دهد. هر چیزی یک ایده آلی دارد، یک نهایتی دارد، بهنظرم این گلیم به اوج و نهایت خودش رسید، هنوز باورم نمیشود حضرت آقا به من فرمودند که روی آن نماز میخوانند و مرا دعا میکنند. فکر آن لحظه نماز خواندن از سرم بیرون نمیرود.

سینا علیمحمدی|روزنامه نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها