
با این حال او که خواست «آیناز» صدایش کنیم، حاضر شد در این گفتوگو برای نخستینبار از دیدههایش بگوید مشروط بر این که با توجه به شرایط خاص شغلیاش، نام خانوادگیاش را قلم بگیریم.
چه طور شد با وجود اخبار حملههای تروریستی ترکیه، تو و همسرت تصمیم گرفتید تعطیلات نوروز را آنجا بگذرانید؟
آدمها همیشه خیال میکنند بلا و حادثه برای دیگران است. تصور میکردیم گزارشهای حوادث تروریستی در ترکیه فقط اغراق است و برای ما اتفاقی نمیافتد. از طرفی فکر میکردیم چون نوروز است و تعداد گردشگرها در ترکیه خیلی زیاد میشود، کسی عملیات انتحاری انجام نمیدهد چون چالشی هم اگر باشد بین یکسری افراد با دولت ترکیه است چرا باید حماقت کنند و گردشگرها را بکشند در حالی که ما منبع درآمد ترکیه هستیم؟ وقتی وارد استانبول شدیم دیگر باور کردیم حدسمان درست بوده و هیچ خبری نیست.
مگر استانبول چگونه بود؟
آرامشی عجیب و مرموز داشت. هیچ خبری نبود. به هم گفتیم اگر خطر حمله تروریستی وجود داشت که شهر این همه آرام نبود. بعد از حادثه فهمیدم سکوت و خلوتی، آرامش نبود، یک جور خلسه بود.
خلوت مرموزی که گفتی در روز حادثه هم بود؟
حوالی 11 صبح بود. قدم میزدیم. به شوهرم گفتم تا به حال خیابان استقلال را این همه خلوت ندیدهام. مغازهها تک و توک بسته بودند. حدس میزدم علت خلوتی، صبح است و به مرور همه جا شلوغ میشود. به همین خیال به پیادهرویمان ادامه دادیم، از خیابان تکسیم گذشتیم و رسیدیم به خیابان استقلال. ایستادیم پای دیواری که عکس بیندازیم. همین جا بود که من او را دیدم... من تروریست را دیدم... مردی بود با کولهپشتی... آدمها آنقدر کم بودند که چهرهاش یادم مانده است. مطمئنم کولهپشتی داشت و مطمئنم که بمب را در همان کولهپشتی گذاشته بود. چیزی در نگاهش، که آن را از من دزدید، ترس انداخت توی دلم؛ خشم بود یا نفرت. نمیدانم.
به ترسات اعتماد نکردی که کاری کنی؟
نه. توجه نکردم. از استار باکس دو لیوان قهوه گرفتیم و نوشیدیم و رفتیم به مغازه کتن که برخلاف خیلی از مغازهها باز بود. نیم ساعتی آنجا ماندیم و وقتی آمدیم بیرون یکهو صدای انفجار آمد. انگار کسی چنگ کشید به قلبم. حس کردم در یک لحظه همه چیز لرزید و نوری زرد دیدم. فهمیدم چیزی منفجر شده است، اما فکر نمیکردم انسان باشد. هر دو کرخت شدیم و بهت زده سر جایمان خشکمان زد. دیدم مغازهدارهای آن اندک فروشگاههای باز، ریختند توی خیابان. غوغا شد. دود سفید اجازه نمیداد بیشتر ببینم. بویی شبیه بوی باروت سوخته میآمد. ناگهان غربت را بیشتر حس کردم. نمیشد از کسی بپرسیم چه شده است. کسی زبانمان را نمیفهمید. همه ترکی حرف میزدند. همه تنم میلرزید. شوهرم حدس زد حمله انتحاری است. از آن لحظه حالم بدتر شد، هر کس را میدیدم فکر میکردم همین الان جلوی صورتم خودش را منفجر میکند. تقریبا یک ربع بعد رفتیم طرف مغازهای که کاشیهای ترک میفروخت. ترکها آنجا پنهان شده بودند و گروهی، خبر حادثه را در شبکه خبرشان تماشا میکردند. نکته عجیب دیگری که توجهم را جلب کرد این بود که ترکها خیلی سریع ماجرا را ماست مالی کردند.
منظورت از «ماستمالی کردن» چیست؟
در ایران اگر حادثهای اینچنینی اتفاق بیفتد، مردم جمع میشوند به هم دلگرمی میدهند. نیروهای ضربت پلیس میآید. خلاصه شلوغ میشود و ساعتها طول میکشد تا اوضاع طبیعی شود، اما آنجا از این خبرها نبود. چند آمبولانس آمد و به سرعت جمعیت متفرق شدند و باز همان خلسه ترسناک برگشت و آن سکوت و آرامش ساختگی حاکم شد.
مریم یوشیزاده
روزنامهنگار
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگوی اختصاصی خبرنگار روزنامه «جامجم» در بیروت با حسن عزالدین، عضو بلندپایه حزبالله و نماینده پارلمان لبنان مطرح شد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد