همه تلاش کیمیایی در «متروپل» سر دادن فریاد بلندی بر سر همه علاقهمندان سینما و صاحبان اختیار بوده تا شاید منتهی به نجات جان نحیف سینما و سالنهای روبه تعطیلی آن باشد. او نام و نشان سینما «متروپل» خیابان لالهزار را دستمایه داستانگویی در اثر تازه خود کرده و آن را در قامت پناهگاهی برای بودن، ماندن و زندگی کردن تصویر کرده است.
کیمیایی در «متروپل» ایده جذاب پناهگاه بودن و راه حل بودن سینما را دستمایه ساخت اثرش قرار داده، اما تنها نتیجهای که از این تلاش حاصل نشده، انتقال معنای ملجا و پناهگاه بودن سینماست. تعطیلی سلسلهوار سینماها و از میان رفتن نوستالژی سینماهای لالهزار و تبدیلشان به هر چیزی جز سینما دغدغه همه عشاق سینماست.
درد این همه نامرادی سینما، گلوی همه آنها را که نبضشان با نبض سینما میزند، گرفته و میفشارد. «متروپل» میخواهد در مورد این همه مرگ و نیستی و تعطیلی بگوید، اما تنها اثری که از ساخت این فیلم در ذهن مخاطب ایجاد نمیشود، همین دغدغه و درد مشترک همه علاقهمندان سینما و دغدغهمندان فرهنگ است.
«متروپل» میخواهد از آشتی مخاطب با سینما، از اینکه چرا سینماها خالی مانده، از اینکه چرا مردم چراغ سینماها را روشن نگه نمیدارند و اینکه به هرقیمت شده باید میراث سینماییمان، لالهزارمان را حفظ کنیم و... بگوید، اما تنها نتیجهای که از ساخت و نمایش آن حاصل نمیشود، آشتی مخاطب با سینما، پر شدن سالنهای سینما و زنده ماندن و سرپا شدن سالنهای نیمهجان سینماست.
«متروپل» بهطرز قابل درکی پر از دغدغه است، ولی به طرز کمدی ـ تراژیکی خودش تبدیل به دغدغه و درد شده است. «متروپل» مسعود کیمیایی یکتنه مقابل هر آنچه سعی در آسیبشناسی آن دارد، ایستاده است. «متروپل» مسعود کیمیایی خودش به تنهایی قابلیت تبدیل شدن به چیزی علیه سینما، علیه هر آنچه کیمیایی در طول چند دهه فیلمسازیاش پرچمدار حفظ و حراست از آن بوده و البته که در مقاطعی یکتنه پرچم آن را بالا نگه داشته، دارد. «متروپل» به تنهایی میتواند تعداد زیادی سالن خالی را خالیتر کند، میتواند سالنهای رو به تعطیلی را به تعطیلشدن نزدیکتر کند، میتواند آشتی مردم با سینما را حداقل یک فیلم به تعویق بیندازد.
سینمای کیمیایی در بدترین روزهای خودش هم حداقل یک سکانس به یاد ماندنی، یک دیالوگ ماندگار، یک حال و لحظه درست، یک آن ماندنی داشت. اما «متروپل» هیچ نشانی از آن روزهای بد هم ندارد. سینمای کیمیایی همیشه برای مخالفخوانترین مخاطبش هم یک نکته ماندنی و ماندگار داشت.
«متروپل» اما هیچ نکته ماندگاری ندارد. دردآور و رقتانگیز است وقتی مخاطبی که با حال و هوای سرنوشت شخصیتهای فیلمهای کیمیایی اشک ریخته و دست همراهی به شخصیتهای قصههای کیمیایی داده بوده، حالا باید جور دیگری گریه کند چون تنها خاطرهای از سینمای کیمیایی مانده و تنها اشکی که بر گونه مخاطب جاری است اشک حسرت گذشتههای نه چندان دور سینمای جانانه کیمیایی است. دلهرهآور و رقتانگیز است مخاطبی که با سینمای کیمیایی با دیالوگها و موقعیتهای داستانیاش، با خندیدنها و شادیهای تنیدهشده در دل تلخی درام قهرمانهایش خندیده و لب گزیده، حالا باید خنده تلخی را روی لب تجربه کند، خندهای که از فرط عصبیت و حسرت سینمایی که بود و حالا نیست، به میان آمده است.
شکنجهای دردناک محسوب میشود اینکه مخاطب همراه با آثار کیمیایی به جای همراهی و همدلی با قهرمان یکهتازش، وقتی یکتنه به قلب کجی و نامرادی میزند و به جای اینکه باگوشت و پوستش و با هر چه جان داشته به جان پرده نقرهای نفوذ میکرده تا کمکی و مددی به قهرمانش برساند با زخم خوردن قهرمانش زخم بخورد، با مشت خوردن قهرمانش مشت بخورد، با تلوتلو خوردن قهرمانش تلوتلو بخورد و حالا باید در کلیدیترین و حساسترین سکانسهای اثر، سرش را از ترس و شرم پایین بیندازد تا مبادا خاطره روزهای بزرگ و ماندنی گذشته را خدشهدار شده ببیند. سرش را پایین بیندازد تا مبادا قهرمانش رنگ قهرمانی نداشته باشد. قهرمانش باورپذیر نباشد و سکانس زخم خوردن دردناک قهرمانش به کمدی ناخواستهای تبدیل شود.
حتما و قطعا مسعود کیمیایی یکتنه بخشی از تاریخ سینمای ایران را یدک میکشد و حتما ادامه فعالیت سینمایی او در سینمای ایران باعث وزن و اعتبار سینما و روزنهای برای اقبال بیشتر مردم به سینماست، ولی این همه در شرایطی محقق میشود که کیمیایی فیلم بسازد؛ فیلمی که یادآور روزهای خوب او باشد.
فیلمسازی با چاشنی جنون است که مخاطب را دلدلی میکند؛ فیلمساز با جان و دل است که جان و دل مخاطب را از آن فیلم میکند، زمزمه چندباره دیالوگهایش را گریزناپذیر میکند و تکپلانها و تکسکانسها را خاطره میکند. مسعود کیمیایی این روزها کیمیایی باحوصله، کیمیایی خستگی در رفته، کیمیایی فیلمسازی با جان و دل نیست. کیمیایی این روزها کیمیایی ساختن به هر قیمتی، گفتن به هر قیمتی و ادامه دادن به هر قیمتی است.
یادمان نرفته که کیمیایی همان کیمیایی است که قهرمانش میگفت نمردیم و گوله هم خوردیم یا همون قهرمانی است که دغدغهاش این بود که یه جوری درست و حسابی کلکش کنده بشه و... تنها چیزی که برای مخاطبان سینما مانده خاطره روزهای خوب کیمیایی و آرزوی این است که کیمیایی بازهم فیلم بسازد و بسازد، اما فیلم و نه هر متریال تصویری متشتت و سردرگم و غیرمنسجمی به نام فیلم را.
کیمیایی نشان داده میتواند که هر اثر متوسطی را به کارنامه کاری پر از خاطرهاش اضافه کند و حتی قابلیت این را دارد که سر حدات فیلم بد ساختن در دنیای فیلمسازی خودش را هر روز گسترش دهد. امیدواریم که کیمیایی، این کشورگشایی به سمت قعر را فراموش کند و سراغی از روزهای خوبش بگیرد و هر وقت حال خوب و حس بینظیر دوران رضاموتوری، گوزنها و حتی سلطان و اعتراض و مرسدس را پیدا کرد سراغ ساختن اثر بعدیاش برود وگرنه تنها امید ما به خاطرههاست که میماند و لب به حسرت گزیدن که اون روزا ما دلی داشتیم.
محمدرضا مقدسیان / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد