سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
شریک قدرت
ارسطو (322ـ384 پیش از میلاد مسیح) شهروندان را کسانی میدانست که در قدرت شریک باشند. به همین دلیل شهروندی جز در نظام مردمسالار در همان شکل یونانباستان معنی نداشت. در کتاب سیاست و حتی در پارهای گفتارهای اخلاق نیکوماخوس، ارسطو شهروند و موقعیت انواع افراد را در دولتشهر و در نسبت با سیاست برمیشمارد. شهروند نزد ارسطو کسی بود که در قدرت و تصمیمات مهم تأثیر داشت و حق او همراه با رسیدنش به آن مقام الزامی مینمود. شهروند کسی است که صلاحیت مشارکت در قدرت شورایی و قضایی را داشته باشد. جمع اشخاص وقتی در یک جامعه به اندازهای برسد که بسنده باشد آنگاه دولتشهر شکل میگیرد. یعنی دولتشهر فقط با شهروندان است که ساخته میشود و نه اراده فردی.
شهروند خوب، شهروند بد
قدیس آگوستین (354 ـ430 پس از میلاد) در اثر مشهورش شهر خدا درباره 2 نوع دولتشهر صحبت میکند؛ دولتشهر زمین و دولتشهر خدا. دولتشهر زمین براساس منافع و مالکیت است و افقی فراتر از این امور ندارد، اما دولتشهر خدا افقش ابدیت است. دولتشهر خدا باید الگوی دولتشهر زمین قرار گیرد. آگوستین میگوید عشق به خود تا خوار شمردن خدا دولتشهر زمین را بنا میگذارد و عشق به خدا تا خوار شمردن خود دولت شهر آسمان را تشکیل میدهد. طبیعی است در چنین دیدگاهی شهروند خوب و عاشق خداست که شهر خدا و دولتشهر آسمانی را بنا مینهد. شهروندان دولتشهر آسمانی نیکوکار، خدمتگزار یکدیگر و فرمانبردارند، اما ساکنان دولتشهر زمینی اهل فساد و دروغ.
نیاز شهروند به شرایط آزاد و برابر
از نظر هابرماس (1929) که جامعه مدنی مهمترین اصل فلسفه اوست، شهروند قهرمان اصلی در جامعه و تقویت جامعه مدنی است.جامعه مدنی به عنوان اساس تصمیمگیریهای شهری در یک فرآیند جمعی مشارکت فعالانه شهروندان را در شرایطی آزاد و برابر میطلبد. شهر مدرن در این نگاه بدون جامعه مدنی و جامعه مدنی بدون شهروند ایجاد نخواهد شد.
هابرماس معتقد است برای دستیابی به فضای عمومی که لازمه جامعه مدنی است، نیازی به فروپاشی انسجام سیاسی و اجتماعی و نهادهای بورژوازی نیست بلکه باید نهادهای دموکراتیک درون جامعه را تقویت کرد و به شهروندان فعال برای حضور در این نهادها بها داد.
تابع دولت
یکی از نخستین نظریه پردازانی که به رابطه فرد و نظم سیاسی در دوره مدرن توجه کرد توماس هابز بود. دغدغه اصلی هابز امنیت و نظم بود و بیشتر بر حقوق شخص حاکم توجه داشت. او با توجهی که به نظم اجتماعی داشت فرد را فقط تبعه یک دولت میدید و شهروند بودن برایش به همین معنا بود، اما همین نظرات هابز (1679ـ1588) اهمیت زیادی داشت. بسیاری از آراء او به مفهوم توسعهیافتهتر از شهروندی انجامید. هابز معتقد بود فرد از رابطه مستقیم با دولت بهرهمند میشود و از توانایی و قدرت برابری برای برهمزدن نظم اجتماعی برخوردار است.
شهروندی ؛ پایانی برجنگ ها
کانت (1804ـ1724) معتقد بود آزادی حقی طبیعی نیست، بلکه به مانند خواست برابری از حقوق عقلانی انسان است و زمانی معنا دارد که انسان از حالت طبیعی بیرون آید و به حالت مدنی (عقلانیت) دست یابد. شهروندشدن انسانها بر پایه قراردادی اجتماعی برای تنظیم روابط و عدم تعارض است. شهروندی به معنای پایان بخشیدن به جنگیدن برای یافتن حداکثر آزادی برای خود و محدودکردن حداکثر آزادی دیگران است. لذا شهروندی همراه با قانون است که آزادی و استقلال را تضمین کرده و انسانی را که به طور طبیعی اجتماعی نیست اجتماعی میکند. سه موضوع، الزامی و از حقوق اساسی شهروند است: اختیار قانونی (شهروند فقط از قانونی که با آن موافقت کرده است، پیروی میکند)، استقلال مدنی (هستی و بقای شهروند فقط ناشی از حقوق استعدادهای خود اوست) و تساوی مدنی (شهروند با دیگران در حالت تساوی قرار دارد و هیچ تبعیضی بین آنها نیست).
فقط مردان
هگل که جایگاه خاصی برای دولت قائل بود و جامعه مدنی را چیزی بین دولت و خانواده میدانست، دولت تنها را برای پایهگذاری فراگیر شهروندی کافی میدید. شهروند هگل پس از اینکه زیاد وابسته به دولت ایدهآل هگل بود بنا به تعریف تنها مرد هم بود. یعنی در تفکر او این پدر بود که به دنیای بیرون پا میگذاشت و همسر پاکدامن ساکن دنیای خانواده، دنیای طبیعی (پیشاشهری) و خصوصی بود. لذا دنیای عمومی و خصوصی در تفکر هگل (1831ـ1770) به عکس تفکر دیگر متفکران مدرن و نظریهپردازان شهروندی با هم فاصله داشت. هر دو دنیا ضروری، اما فقط شهروندی که به دنیای اجتماعی فراتر از خانه راه مییافت از موقعیتی قابل قبول برخوردار میشد و این شهروند بنا به تعریف مرد بود.
شهروند در مقابل پادشاه
از نظر روسو (1778ـ1724) در کتاب دوران سازش قرارداد اجتماعی شهروندی نقیض منطقی سلطنت بود؛ مشارکت مستقیم آحاد شهروندان که در نتیجه آن دولت تجسم خواست آنها میشد. این تعریف شهروندی در مقابل سلطنت از سوی روسو، به میزان زیادی حاصل نفرت از دربار بود که مفاهیم شهروندی در انقلاب فرانسه (1792 ـ 1789) از آن بر میخاست. یعنی شهروندی و مفاهیماش نوعی حمله به سلطنت مطلقه هم بود. از نظر روسو شرط لازم شهروندی استقلال بود و به همین دلیل در این دیدگاه زنان و فقرا نمیتوانستند واجد شرایط شهروندی شوند.
شهروندی، نیازمند جامعه ای پرقدرت
جان لاک (1704ـ1632) اندیشه رابطه مستقیم مساواتطلبانه فرد با دولت را برای ایجاد نظریه شهروندی حقوق محور مطرح کرد. او میان فرد و دولت رابطهای ساختاری را برقرار میداند. همچنین بین دغدغه حفاظت و امنیت که مورد توجه هابز بود با حقوق حیات، آزادی و مالکیت که به عقیده لیبرالها مبانی تحقق نفع شخصی هستند توازن برقرار کرد. لاک تحقق شهروند را در گذر از وضع طبیعی به شرایط مدنی و قدرت، توافق اجتماعی میداند. شهروندی یعنی در جامعه بودن و انسان برای شهروند شدن به جامعهای پر قدرت نیاز دارد چرا که دولت بر آمده از توافق جمع و تحت کنترل جامعه مدنی، بهتر میتواند از منافع افراد دفاع کند.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد