مترو

کد خبر: ۳۱۰۳۵۲

بالاخره دو صندلی کنار هم خالی شد. هر دو توانستند بنشینند... نفسی کشیدند و در صندلی فرو رفتند. قطار به ایستگاه بعدی رسید. چند مرد مسن پشت سرهم وارد واگن شدند.

دوست رضا خواست بلند شود، اما رضا زیر لب آرام گفت: پسر می‌دونی چند ایستگاه دیگه مونده؟!

یعنی چه کار کنم؟!

خودت را بزن به خواب...

رضا سرش را خم کرد و خودش را به خواب زد. اما دوستش بلند شد. رو به یکی از پیرمردها کرد و گفت:

حاج‌آقا بفرمایید بنشینید.

پیرمرد روی صندلی نشست. روزنامه را باز کرد و سرش را برد داخل روزنامه. رضا بعد از چند لحظه آرام سرش را بالا آورد و به دوستش که جلوش ایستاده بود،‌ نگاه کرد و نیشخندی زد و زیر لب گفت:

وای چه حالی می‌ده... بی‌عرضه!

قطار که وارد آخرین ایستگاه شد رضا کش و قوسی به بدنش داد و رو به دوستش گفت: رسیدیم...؟

آره ... بلند شو... از بس خوابیدی خسته شدی!

در همین لحظه پیرمرد روزنامه را بست و گفت خسته نباشی... آقارضا.

رضا با تعجب رو به او کرد و گفت: بله.

پیرمرد روزنامه را تا کرد و از بالای عینک به او خیره شد و گفت: سلام علیکم!

س... سلام...

درهای قطار باز شد و پیرمرد پیاده شد.

ولی رضا همان‌طور نشسته بود. دوستش با دست شانه‌های او را تکان داد:

چرا ماتت برده... بلند شو پیرمرده کی بود؟

ع... عموی دختره!

مصطفی مولایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
رأی معنادار لبنانی‌ها

در گفت‌و‌گوی اختصاصی روزنامه «جام‌جم» با دو تن از اعضای بلندپایه جنبش امل و حزب‌الله لبنان بررسی شد

رأی معنادار لبنانی‌ها

در رستوران انتخاب شدم

علی‌امین حسنی، بازیگر نقش بهروز در سریال پایتخت در گفت‌وگو با «جام‌جم» از خاطرات حضورش در این سریال می‌گوید

در رستوران انتخاب شدم

نیازمندی ها