در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
صبح شنبه اول مهر پدرم بیدارم کرد، کلاس پنجمم تمام شده بود و قرار بود بروم اول راهنمایی، بیدارم کرد که بروم نان بگیرم. همیشه از لباس نو بدم میآمد فرقی هم نمیکرد شب سال نوباشد یا روز اول مهر. همان لباس معمولیها را پوشیدم و سوار دوچرخه فونیکس بیست و هشتم شدم راه افتادم سمت نانوایی قاسم. صفش شلوغ بود اما قاسم دستش تند بود و سریع راه میانداخت. یک نفر مانده بود که نوبتم شود عاقله مردی آمد و بعد از خوش و بشی غلیظ با قاسم با ایما و اشاره گفت سه تا دوچانه. دوچانه یک چیزی بود توی مایههای اسپرسوی دوبل. نان ضخیم تر وپرملاتتری بود که قاسم فقط به باباهای محل میداد.
فیدل کاسترو و مالکوم ایکس ومهاتما گاندی و ابوذر غفاری و کوچک جنگلی درونم همه نهیبم زدند که بر علیه بیعدالتی و دموکراسی اعتراض مدنی کن و حقت را بگیر. محترمانه گفتم آقا ببخشید نوبت من است، توی صف بایستید. گوشم را پیچاند و گفت این غلطها به تو نیامده بچه پر رو! نمیدانم از گوش درد بود یا جنبش عدالتخواهانه به سامان نرسیدهام که بغضی عین خشت خیس خورده چسبید بیخ حلقم. دخترک مهتاب روی توی صف معصومانه نگاهم میکرد و داش آکل چاقو خوردهای بودم چشم در چشم مرجان. مرد نانهایش را گرفت و قدم زنان در حاشیه خیابان شروع کرد به رفتن. نانهایم را گرفتم و با کش ترک دوچرخهام جاگیرشان کردم. رکاب اول را زدم مرد در پرسپکتیوم هنوز میرفت. بغض بزاق دهن را زیاد میکند. فکری به ذهنم رسید آب دهانم را قورت ندادم تا رسیدم به مرد. ببخشید اول یادداشت نگفتم مرد ظالم و حق خور کچل هم بود. تپش قلب گرفته بودم. شاهرگهایم توان پمپاژ خون به سرم را نداشت و باید کاری میکردم. چندمتر بیشتر به جرثومه ناعدالتی نمانده بود. از مبارزه مدنی نانی گرم نشده بود باید مبارزه مسلحانه میکردم. آب دهانم را قورت ندادم و مرد سنگین و باوقار داشت راهش را میرفت. دومتریاش رسیده بودم، همه آب دهانم را پرت کردم و چسبید پس کلهاش. شلیکم درست بود باید در میرفتم محکم رکاب زدم. داد و بیدادهای پشت سرم را باد موهوم و بیمحتوا کرده بود انگار یک متن بی نقطه بخواهی بخوانی یا یک نوار سخنرانی توی ضبط بپیچد آن شکلی فحش میداد. از مهلکه گریخته بودم. رسیدم خانه و مثل ستارخان بعد از فتح تبریز صبحانه خوردم. پدرم رساند من را به مدرسه. کمی دیر رسیده بودم. از دروازه مدرسه که پیچیدم توی حیاط زانوهایم تا شد، شکستم. مرد کچل ناظم مدرسه بود و داشت اصول ونظم و قواعد مدرسه را میگفت. من خودم را برای مجازات حاضر کرده بودم. نسلون ماندلا پشت سر مرد زندانبان ایستاده بود و به من لبخند میزد.
حامد عسکری
شاعر و نویسنده
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم