در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اعتراف میکرد، اعترافهایی مثل گیر کردن دلش پیش دختری که من هیچگاه ندیدمش و عبدل میگفت اسمش خاطره است... دویدن و گرم کردن که تمام میشد نوبت تمرین با توپ بود... فوتبالیها بهتر میدانند توپ تنبل مال فوتسال است و روی چمن کاربردی ندارد، ولی ما با توپ تنبل تمرین میکردیم روی چمن. به سنگینی توپ تنبل اضافه کنید خیس شدن توپ را، عبدل میایستاد توی دروازه و من پشت هجده قدم ضربه کاشته میزدم.
هنوز شیرجههای خوشقوس و استایل عبدل را در خاطر دارم، چنان خیز برمیداشت که تو گویی یک یوز جوان به قصد تیهویی معصوم! به توپ به چشم دشمن و به دروازه به چشم ناموس نگاه نمیکرد، قاعدهها را بههم ریخته بود... توپ را انگار هدهدی میدید و دروازه انگار دروازه جهنم بود، به سمت توپ که شیرجه میزد به قصد نجات پرنده بود که وارد دروازه آتش نشود. فوتبال دیدنش انگار فلسفه داشت. مثل خیلی از رفاقتها یک جایی به جبر شغل پدر، رفاقتمان چاک خورد، من رفتم سی خودم و عبدل سی خودش، سالها از او بیخبر بودم، مدتی بعد اسماعیل به لطف شبکههای اجتماعی پیدایم کرد زلفی گره زدیم و خاطرهبازیها شروع شد، یکی یکی آدمهای مشترکمان لود میشدند و دانستههایمان از آن آدمها مجدد مرور میشد تا اینکه رسیدیم به عبدل، آه کشید و گفت در تصادفی مخچهاش ضربه خورده بعد خوب شده خوب که یعنی بدنش سالم بوده ولی نمره چشمهایش رفته روی هشت و تقریبا نمیبیند، گفتم پس فوتبال؟ گفت: دروازهبان یک تیم خیبر بود. بعد ضعیفی چشمهایش با عینک مخصوص توی دروازه میایستاد شوتها را خوب میگرفت و کرنرها را هم خوب مشت میکرد. ولی چندباری توی دفع دومها عینکش افتاده بود و گل خورده بود و مربی هم عذرش را خواسته بود، بعد اسماعیل مکثی کرد و گفت: معتاد شد! جملهاش مثل پتکی بود توی سرم، عبدل؟ اعتیاد؟ تکلیف آن همه آرزو؟ خاطره؟ عبدل یک استعداد بود که سرنوشتش جور دیگری رقم خورد؟ راستی شما چند عبدل دور و برتان میشناسید؟
حامد عسکری
شاعر و نویسنده
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با رئیس سازمان نظام روانشناسی و مشاوره کشور مطرح شد