در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
وارد روستا که میشوم، بوی تند و زنندهای کلافهام میکند، بویی شبیه لاشه متعفن. انگار اهالی بو را حس نمیکنند یا شاید هم عادت کردهاند. میدان کوچک بوستان در وسط روستا، جایی است که بوی آزاردهنده دیگری میآید، بویی تند یا ترش، متفاوتتر از بوی قبلی، از قسمت شرق روستا، همان سمتی که همسایه قدیمی سالهاست جا خوش کرده و خون به دل کشاورزان و مردم میکند.
کوچ کشاورزی
پای استوانههای دایرهای پالایشگاه که به منطقه باز شد، کشاورزی کوچ کرد، روستاهای قمصر، درسونآباد و اسماعیلآباد دیگر زمینی ندارند که خشک نشده باشد. سرنوشتی که بزودی سراغ زمینهای عظیمآباد هم میآید. مواد نفتی در زمین نفوذ کرده است، چاهها آبی را که پمپاژ میکنند آلوده به مواد نفتی است و جان و ریشه گیاهان را میگیرد. اینها را پیرمرد کشاورز، با موهای یکدست سفید و سبیلی زرد شده از دود سیگار به ما میگوید. از مالکان و قدیمیهای روستا و کشاورززاده است. 60 ساله به نظر میرسد. زمان احداث پالایشگاه نوجوان بوده است. مدتهاست کشاورزی را رها کرده و تاکسی تلفنی دارد. ته سیگارش را داخل جوی آب پرت میکند، و ادامه میدهد «آبآلوده، هیچ فایدهای برای کشاورزان ندارد. سالها اینجا سبزیکاری میکردیم. اوضاع خوب بود و دستمان به دهانمان میرسید. اما بعد از آلوده شدن آب، سبزیکاری ممنوع شد. در حال حاضر فقط یونجه، جو و گندم کاشته میشود که آن هم آلوده و بسیار کم بهره است.» بوی تند و ترش روستا از شرکت سولفور سدیم است، شرکتی که مابین روستا و پالایشگاه است. گازی که علاوه بر بوی تند که روستاییان را اذیت میکند روی محصولات کشاورزی مینشیند و آنها را هم آلوده میکند.
استخوان سوزی که نمیرود
حاشیهنشینها اگر شانس بیاورند و مانند تورقوزآباد نامشان بینالمللی شود، شاید مشکلاتشان دیده شود. نام عظیمآباد هم در چند سالگذشته مطرح بوده، اما فایدهای به حال ساکنان نداشته است. کارگاههای استخوانسوزی حسابی نام روستاهای این منطقه را سر زبانها انداخت، اما از همان زمان تا امروز که چند سالی از کار کارگاهها میگذرد، هیچ اتفاقی در روند پلمب یا جا به جایی استخوانسوزیها نیفتاده است. «آن طرف جاده آسفالت، بعد از جاده خاکیای که حالت منحنی دارد، بپرسید کارگاه استخوانسوزی یا چربیگیری، نشانتان میدهند، فقط مواظب باشید، سگهای خطرناکی اطراف کارگاه پرسه میزنند.» نوجوانی که جلوی مسجد با او روبهرو شدم اینها را میگوید، پدرش قبلا آنجا کار میکرده است، اما همزمان با بسته شدن فیلترهای هواکش کارگاه، از آنجا بیرون میآید. جوانی تبعه افغانستان اول جاده کارگاه استخوانسوزی، سفره دلش را برایم باز میکند، تازه یک ماه است از کارگاه اخراج شده است. در حال حاضر در گاوداری مشغول به کار است. او درباره استخوانسوزی میگوید: «نزدیک به 15 هموطنم آنجا کار میکنند، چربی گرفتن از پوست مرغ، چرخ کردن آشغال گوشتها برای تهیه خمیرمرغ و پاک کردن روده از جمله کارهایی است که در کارگاه انجام میشود.» کارگر سابق استخوان سوزی درباره بوی بدی که از کارگاه میآید، ادامه میدهد: «در کارگاه هواکشهای بزرگی برای مکش بوی بد وجود دارد، هواکشها معمولا فیلترهایی داشتند که باید هر چند مدت یکبار عوض میشد، قیمت این فیلترها خیلی بالا بود و برای همین صاحب کارگاه تا زمانی که صدای اعتراض روستاهای اطراف بلند نمیشد، هواکش را روشن نمیکرد.» گفتههای مرد جوان را مرد مغازهدار سر جاده هم تکرار میکند و برایم توضیح میدهد: «آب آلوده و آشغالهای کارگاه استخوان سوزی در اطراف خود کارگاه باعث جمعشدن سگهای بیصاحبشده است. بوی بد امان مردم روستا را بریده است، بوی تند و ترش سولفور سدیم از شرق روستا و بوی استخوانسوزی از غرب روستا زندگی را برای روستاییان سخت کرده است، حتی آنها را به جاهای دیگر کوچ داده و همین امر باعث ارزانی و استقبال کم مردم بومی برای زندگی در روستا شده است.»
یک شیرآب برای کل روستا
در روستا حرف رفتن کارگاه است، اما انگار امیدی به رفتنش نیست. زنی با چادر رنگی برایم تعریف میکند اینها همهاش حرف و وعده است. بارها برای رفتن کارگاه دهیار وشورا فشارهای زیادی به صاحب آن آوردهاند اما هنوز کارگاه سرجایش هست. درد روستای عظیمآباد به کارگاه ختم نمیشود. آب آشامیدنی روستا ماجرایی تلختر از مشکلات دیگر روستاییان دارد، تنها سود همسایگی با پالایشگاه برای روستاییان شیرآب وسط روستاست. شیرآبی که بهعنوان تنهاترین منبع آب سالم روستا در اتاقکی نزدیک به دهیاری و مسجد قرار گرفته است که از 8 صبح تا 8 شب امکان دسترسی به آن وجود دارد. روستاییان مجبورند در این ساعت به محل شیر آب مراجعه و آب آشامیدنی خود را تهیه کنند. زن میانسالی دبهاش را از زیر چادرش بیرون میآورد و میگوید: «همسایگان بعضی هایشان در خانه دستگاه تصفیه آب نصب کردهاند، اما با وجود این باز هم آب برای پخت و پز قابل استفاده نیست.» آب لوله کشیشده به خانههای روستا به علت وجود املاح قابل شرب نیست و فقط برای شست وشو از آن استفاده میشود.
ترک تحصیل به خاطر نبود امکان حمل و نقل
زندگی در دورترین روستای کشور هم اگر وسیله حمل و نقل برای رفتن به شهر داشته باشد، سخت نیست. حتی روستاهایی با جادههای خاکی هم مینیبوسهایی برای بردن مسافران به شهر دارند، مینیبوسهایی که سر ساعت میآیند و سر ساعت از ترمینال، مردم را به روستا بر میگردانند. اما عظیمآباد در بیخ گوش پایتخت وسیلهای برای حمل و نقل ندارد، این نیاز فراموش شده شده برای مردم مشکلات زیادی ایجاد کرده است، یکی از اهالی روستا میگوید: «دخترم بعد از پایان دوره دبستان برای ادامه درس خواندنش باید به شهرری یا قوچ حصار میرفت، اما چون روستا وسیله نقلیه عمومی نداشت، از تحصیل منصرف شد. ما پول تاکسی تلفنی نداشتیم و از اینکه دخترمان با خودروهای گذری رفت و آمد کند میترسیدیم.» محروم شدن از تحصیل بهخاطر نبود وسیله حمل و نقل و مدرسه و دبیرستان تنها گوشهای از لطمههای نبود وسیله نقلیه عمومی به مردم روستاست. صاحب مغازه خواربارفروشی با اشاره به وانتی که دم در مغازه پارک کرده است، میگوید:«بارها با وانت اهالی روستا را به بیمارستان رساندهام. با تاریک شدن هوا دیگر خودروهای گذری هم از اینجا رد نمیشوند. اگر کسی شب در روستا مریض شود، باید تا صبح تحمل کند یا با وانت یا هر خودرویی که گیرش بیاید خود را به شهر برساند. تازگیها تاکسی تلفنی راه افتاده است، اما گران است و شبها زود تعطیل میشود.»
آنتن نداریم
دکلهایی که به همه جا رفتهاند. خانه و پشت بام و خیابان و کوچههای شهرهای مختلف را قرق کردهاند، اما هنوز راهشان به روستای عظیم آباد نیفتاده است. دکلهای مخابراتی و اپراتورهایی که برای تبلیغ خود از سرو کله هم بالا میروند. انگار روستای عظیم آباد را فراموش کردهاند و دنبال کاسبی خودشان هستند.
روستای عظیمآباد آنتن ندارد. هیچ دکلی در روستا نیست که تلفنهای همراه برای آنتندهی از آن تغذیه کنند. چند نقطه را یکی از همان وانتیهای دورهگرد برای تماس گرفتن نشانم داد و گفت باید برای زنگ زدن روی فلان بلندی بروم. امکان دسترسی به اینترنت هم وجود ندارد. اگر زورتان را بزنید و بلندی به بلندی را بگردید شاید به اینترنتی با سرعت پایین دسترسی پیدا کنید. ماجرای ساکنان روستای عظیمآباد سر دراز دارد، هر چند امید در آنها باقی است و برای درستشدن اوضاع دارند تلاش میکنند، اما به قول خودشان آنتن ندارند وصدایشان به جایی نمیرسد. هوا که تاریک شد، در اتاقک شیرآب که بسته شد، بساطیها که رفتند، روستاییان میمانند وبوهایی که روستا را در خفقان فرو میبرد و اهالی که تا صبحی دیگر و شروعی دوباره بو و بیآبی و بیآنتی را تحمل میکنند و آرزو میکنند مر یض نشوند.
روستای بدون مرکز بهداشت
عظیمآباد، گلچینی از دردهاست. دست روی دل اهالیاش که میگذاری، مشکل است که بیرون میریزد. چند وانتی دورهگرد جلوی مسجد بساط کردهاند، حبوبات، لوازم خانگی، پوشاک و خواربار را روی سفرههایی که روی زمین پهن کردهاند میفروشند، زنی مهاجر، اهل پاکستان از فروشنده دورهگرد دارویی میخواهد، فروشنده میگوید برایش در روزهای بعد میآورد. وانتیها از فروش راضی نیستند. هر روز صبح اینجا بساط میکنند. آفتاب که به وسط آسمان رسید، بساطشان را جمع میکنند و راهی روستای دیگر در همان دور و بر میشوند. به فروشنده دورگرد نزدیک میشوم. سراغ زن مهاجر را از او میگیرم. او میگوید:«روستا مرکز بهداشت ندارد. مردم روستا برای درمان یا گرفتن دارو باید به شهرری یا باقرشهر مراجعه کنند. بعضی از زنهای مهاجر هم خوددرمانی میکنند و قرصهایی مانند سرماخوردگی و استامینوفن را از ما میخواهند که برایشان بیاوریم.»
بهنام اکبری
جامعه
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد