در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
نگفتید و گفتند و برحق شدند
چنین کجرُوان حق مطلق شدند
چو روحانیون مسیح و یهود
نگفتید و طاغوتْ حقْتان ربود
زبان در دهان یلان سنگ شد
به کام ضعیفان، جهان سنگ شد
بزرگان نگفتند جز میل خویش
دلِ تنگ مستضعفان گشت ریش
هراسیده از خیل گردنکشان
خرامان گذشتید و دامنکشان
رمیده ز دُژخویی اقویا
کشیدید دامن ز غیر خدا !
به بیچاره گفتید روز جزا-
-بگیری ز یزدان هر آنچه سزا
ولی شهوت خویش را دم به دم
گرفتید همواره بی بیش و کم
گلوها دریدید در خطبهها
به نشخوار بیمغز حرف خدا:
(خدا و خدا و خدا و خدا
ولی کار دنیاست از دین جدا)
نه با چیرهدستان شجاعت به گفت
که با زیر دستان همه حرف مفت
چو شاهان ز دین عزتی یافته
ردایی خوش و کسوتی بافته
به صد کبکبه رفته در هر طریق
قبا کرده زَ اطلس، نگین از عقیق
خلایق ز هر صنف حرمتگزار
نه دین دادتان این چنین اعتبار؟
شما جمله حرف خدا میزنید
ولی گام اندر هوا میزنید
خدا گفته و از خدا خورده اید
نیاورده چیزی، فقط بُرده اید
نه منبر بُوَد ارث اجدادتان
که حق رفت اینگونه از یادتان
نگفتید بر منبر از خستگان
بدانسان که گفتند وارستگان
نهاده همه دل به بالای شهر
نه با خویش و بیگانه انذار و قهر
بسا مجلس از بیم آشفته شد
که نام شما دیرتر گفته شد
خدای نکرده در اخبار نیز
نگفتندتان آیت الله چیز
زمان و زمین زیر و رو میشود
که آقا! اسائه به او می شود
ولی حکم قرآن فرو مانده...-هیچ!
ضعیف از همه جایها رانده...- هیچ!
فلانکس فلانجا زمین میخورد
زمینگیرها را زمین میخورد
بزرگان همه کور و کوران یله
ضعیفان به جا مانده از قافله
شده خطبهها بیهُده حرف مفت
فقط مدح و تحسین گردنکلفت
که گوید ز حال دل لالها
ز حال خراب بد اقبالها
شما محترم، زیر پا عقل و دین!
سواره است شکّ و پیاده یقین!
شما امن در کاخ های بلند
فتاده به آوارگی مستمند
به فحشا گرفتار نابالغان
شما دردتان مُتعه و شرح آن!
ستمگر نرنجید از دستتان
به صد تحفه خوش کرد و پا بستتان
ضعیف از شما هیچ کز دین برید
پیاپی شما را چو اینگونه دید
امین حلال و حرامی شما
چرا در پی نان و نامی شما؟
سخنگوی قرآن شمایید و بس
چرا دل نهادید بر صد هوس؟
شما حکم کن چون که حکم از شماست
که فتوی ظهور کلام خداست
چو احکام را سرسری دادهاید
عدو را به خود برتری دادهاید
پس اهل شکم از شما سر شدند
که فرصت بدیدند و مِهتر شدند
شبانی نکردید و گرگان یله
که شد هر شغالی، شبان گله!
هواها پراکندتان از عَلَم
علم را بیفکند بادی دُژم
عدوتان چرا پرچم از کف نهد؟
نه دین ماند تا آبروتان دهد
شما مانده از بیم حشمت به جای
خلایق چنان بردگان زیر پای
چنین میر شب های ظلمت شدید
به شهوت شدید و به غفلت شدید
چو داروغگان ستم، مانده زار
به خدمت به درگاه هر نابکار
شد اوراق فهم شما صد کتاب
شد اوراق و دلهایتان غرق خواب
شما گنگ و غوغا به هر سو به پای
شما گنگ و ناچارِ مکر خدای
توانی نه تا از لجن تن زنید
زبانی نه تا حرف روشن زنید
گرفتار عجمه چو متنی کهن
گرفتار گنگیِّتان مرد و زن
نتانید دل را ز دنیا کنید
ولی دل کَنَد از شما این عَنید
چو حتم است مرگ ای خوشا زیر تیغ
به خاک و به خون خفته و بی دریغ
نه دل بسته دارم به زلف شبی
نه لهله زنم در پی منصبی
گدای در اهل دنیا نِیَم
پی ماجرا و تماشا نِیَم
نه بازیچه چون آن و این گفته ام
تو دانی چرا این چنین گفته ام
تن خویش را نخلة طور سوخت
چراغی به راه کسان برفروخت
که موسی از آن شعله روشن شود
که تقدیر قومی معین شود
من این شعله در خویشتن میزنم
که خلقی نسوزند پیرامنم
که خلقی بسوزند زین سوختن
پس آنگه بدانند افروختن
بریدم رگ خویش را تا جهان
به خون خیزد از خوابهای گران
خدایا چنان کن که در محشرش
مودب نشینیم در محضرش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد