کودکی - درس
مادر: مصطفی و مرتضی در کودکی رابطه بسیار خوبی داشتند. برادرانه کنار هم بودند و معمولا دعوایی هم بینشان رخ نمیداد. مصطفی به عنوان برادر بزرگتر همیشه حامی مرتضی بود.
مادر: آن موقعها دوست داشتم مرتضی ادامه تحصیل بدهد و اصرارم این بود که درسش را جدی بگیرد. البته اگر میدانستم تا این حد در موسیقی موفق میشود هرگز مانعش نمیشدم!
پدر: وقتی علاقه زیادش به موسیقی را میدیدم، مخالفتی با آن نداشتم و حتی تشویقش هم میکردم و دوست داشتم علاقهاش را دنبال کند.
مصطفی: مرتضی ریاضیاش خیلی خوب بود و معلمانش هم میگفتند که در ریاضی موفق است. با اینکه مرتضی برای درسهایش مطالعهی زیادی نمیکرد، اما همیشه نمرههایش در سطح بالایی بود.
مصطفی: مرتضی از همان بچگی اهل هنر بود. یادم هست من در دوران راهنمایی بودم و مرتضی دبستان بود که گروه تئاترشان به مدرسه ما آمد و به اجرای نمایش پرداخت. آن روز همه بازی مرتضی را تحسین کردند و با تشویقهای زیادی روبرو شد و بعدها مقامهایی هم در زمینه تئاتر به دست آورد.
شروع کار موسیقی
مرتضی: از کودکی کار هنری و قرار گرفتن روی صحنه را دوست داشتم و حتی درباره آن رویاپردازی هم میکردم. در دوران دبستان، در اموری که مرتبط با مسائل هنری بود، اعم از اجرای سرود، تئاتر و... شرکت میکردم. از همان موقع استیج را دوست داشتم!
تقریبا از 12 سالگی، کار تئاتر را شروع کردم و همزمان به سراغ نوازندگی گیتار رفتم و به هر دو علاقه داشتم. تا اینکه به تدریج، موسیقی برایم جدیتر شد. از آنجایی که کار موسیقی را انفرادی دنبال میکردم و همه چیز بر عهده خودم بود، جذابیت زیادی برایم داشت. هر چه پیش میرفتم سعی میکردم تواناییهای جدیدی در آهنگسازی، تنظیم، میکس، نوازندگی و... به خودم اضافه کنم و چیزهای جدیدی یاد بگیرم. تا اینکه به سربازی رفتم و یک وقفه دو ساله در کارم ایجاد شد. بلافاصله پس از سربازی، به عنوان آهنگساز با یک شرکت موسیقی مشغول همکاری شدم. آن زمان اتودهایی میزدم. یک سال بعد تصمیم گرفتم چند کار از خودم ارائه کنم و به فکر ساخت آهنگ برای خودم افتادم. از آنجا کم کم انتشار تک آهنگهایم شروع شد. استقبال از آهنگها، مرا تشویق میکرد که با انگیزه کارم را ادامه دهم. تا اینکه به قطعه «یکی هست» رسیدم.
علاقه به شهرت در کودکی
مرتضی: در بچگی دوست داشتم بازیگر یا خواننده شوم. در عالم کودکی شهرت را دوست داشتم. اما هر چه سنم بالاتر رفت، مدل شهرت برایم خیلی مهم شد و فهمیدم اینکه فقط مشهور باشی چندان مهم نیست.
مادر: رشته مرتضی «گرافیک» بود و من فکر میکردم در گرافیک موفق شود. چون از تعریفهایی که معلمانش از اثرهایش میکردند، فهمیده بودم که خلاقیت هنری بالایی دارد.
وقتی شیرخوار بود، با شنیدن صدای موسیقی، حواسش را به آن جمع میکرد و تا پایان آن را دنبال میکرد. بعدها فهمیدم ذهنش به صورت جدی درگیر موسیقی میشود.
پدر: من دوست داشتم هنر را دنبال کند چون واقعا علاقه زیادی داشت. از همان کودکی حتی اگر خواب بود و صدای موسیقی را از تلویزیون یا جای دیگری میشنید، همه چیز را فراموش میکرد و غرق در آن موسیقی میشد. فهمیدم که استعداد هنری بالایی دارد.
مرتضی: البته کمی نگران بودند و شاید مثل خیلیهای دیگر، فکر میکردند هنر محیط و فضای خوبی ندارد. اما بعدها نظرشان عوض شد. مسئله دیگر این بود که شاید خانوادهام، موسیقی را به عنوان یک کار جانبی میدیدند. اما برای من چیزی فراتر از تفریح و سرگرمی بود.
«یکی هست»
مرتضی: «یکی هست» سال 89 منتشر شد. من این آهنگ را خیلی دوست داشتم، اما فکرش را نمیکردم که این اتفاق برای آن بیفتد و اینقدر محبوب شود. من طبق روال، کارهایم را میساختم و منتشر میکردم. اما عکسالعمل مردم نسبت به «یکی هست»، خیلی بیشتر از چیزی بود که فکرش را میکردم. از گوشه و کنار تعریف این آهنگ را میشنیدم و این مسئله هر روز بیشتر میشد. آن زمان من را مثل امروز نمیشناختند. از جای خاصی هم حمایت نمیشدم که کارهایم دیده شود. این آهنگ دست به دست چرخید و حدودا یک سال طول کشید تا فراگیر شود.
ترانه این قطعه را «مهرزاد امیرخانی» سروده است. آشنایی من و مهرزاد از همان شرکتی که بعد از سربازی برایش کار میساختم شروع شد. البته ما زیاد هم را نمیدیدیم. اما چند سال بعد همدیگر را پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم همکاری کنیم.
تا یکی دو سال بعد از انتشار «یکی هست» هم کسی مرا به چهره نمیشناخت. زیاد اهل عکس گرفتن نبودم و تبلیغات هم برایم اهمیتی نداشت. دوست داشتم آن اتفاقی که قرار است بیفتد، با آثارم بیفتد و در واقع آهنگهایم راهشان را خودشان پیدا کنند.
مادر: زیاد اهل موسیقی نبودم. اما کارهای مرتضی را دوست داشتم و دنبال میکردم. وقتی تعریفهای دیگران از کارش را میشنیدم از ته دل خوشحال میشدم.
مرتضی: گاهی که فضای کارهایم غمگین میشد، مادرم اعتراض میکرد و میگفت غمگین نخوان. دوست داشت من آهنگهای شاد بخوانم.
پدر: من موسیقی سنتی گوش میکردم و زیاد به موسیقی پاپ علاقه نداشتم. اما آهنگهای مرتضی را میپسندیدم و برایم جالب بود. الان طوری شده که فقط آهنگهای مرتضی را گوش میکنم و دیگر هیچ! (با خنده)
غم موجود در آهنگها
به نظرم فضای کاری من، غمگین نیست، بلکه عاشقانه و احساسی است و من این فضا را دوست دارم. غم و شادی، حسی است که در همه آدمها وجود دارد و همه آن را تجربه میکنند. همه آنهایی که به ظاهر خوشحال و شاد هستند، در خلوتشان جایی برای فضای احساسی دارند. آن خلوت برای من مهم بود و دوست داشتم به آن راه پیدا کنم.
همه نوع موسیقی گوش میدهم
خودم هم بیشتر آهنگهای آرام و احساسی را دوست دارم. اما همه نوع موسیقی گوش میدهم. چون به تنظیم و آهنگسازی علاقه داشتم، همه نوع موسیقی که خوب بود را گوش میکردم تا فضای ذهنیام باز باشد و حتی الهام بگیرم و جلوی بروز خلاقیت من گرفته نشود.
مرتضی به ما میگوید: کسی نمیتواند درباره دلیل موفقیت در موسیقی نظر قطعی بدهد. حتی شاید با بهترین صدا و آهنگسازی و... هم اتفاقی برای خواننده نیفتد. اما در مورد خودم میتوانم بگویم در درجه اول این یک نعمت الهی و لطف خدا بود. نکته دیگر اینکه من خیلی حساب شده به این عرصه آمدم. اینطور نبوده که امروز تصمیم بگیرم خواننده شوم و بیایم آهنگ منتشر کنم. سالها ساز زدم، آهنگسازی کردم و پله پله پیش رفتم. واقعا اینکه فقط خواننده شوم برایم مهم نبود. خیلی برایم مهم بود که در فضای اثرگذاری کار کنم. چند سال پیش وقتی در جایی میخواندم، که میگفتند تو چرا تا به حال معروف نشدهای؟! این دیالوگ را زیاد میشنیدم. اما تا زمانی که از خودم مطمئن نبودم آهنگی نخواندم.
پدر و مادر از ویژگیهای مرتضی میگویند
پدر: از بچگی یک حالت فرماندهی نسبت به بچههای دیگر داشت، اما همه بچهها را دوست داشت و هیچوقت هیچ کسی را نمیرنجاند. شیطنت داشت اما مردم آزار نبود.
من همیشه مرتضی را با چهار ویژگی یاد میکنم: «مهربان» و «ساده»، در عین حال «با شکوه» و «خارقالعاده».
مادر: مرتضی از کودکی دو ویژگی مهم داشت. یکی همان صبوریاش بود و دیگری عاقل بودنش. هیچ وقت، کاری را بیدلیل انجام نمیداد. الان هم همینطور است.
مادر: مرتضی همیشه برای کمک به نیازمندان پیش قدم میشود و هر وقت من پیشنهادی در این زمینه میدهم، استقبال میکند. من به عنوان مادر افتخار میکنم که فرزندم در مسیری درست گام برداشته، و در این مسیر سالم زندگی میکند و من از این بابت بسیار خوشحالم.
پدر: وقتی این کسالت برای مرتضی پیش آمد، از صمیم قلب برایش نوشتم: «پسرم؛ من به وجودت افتخار میکنم، نه فقط برای هنرمند بودنت، که به خاطر شرافت، انسانیت، محبت و وفای تو».
پدر: در ابتدا من و مادرش شوکه شده و بسیار ناراحت شدیم، چرا که وابستگی ما به بچهها خیلی زیاد است و شاید این وابستگی شدید، یکی از نقطه ضعفهای ما باشد. این ماجرا خیلی ما را آزار داد، اما با روحیهای که از مرتضی دیدیم، انگار نه انگار که بیماری وجود داشته، کمی دل گرم شدیم. من هیچ بیماری را ندیدم که اینقدر روحیه داشته باشد که اصلا گویی اتفاقی نیفتاده است. حتی گاهی مرتضی مرا را دلداری میداد.
مادر: مسلما ماجرای بیماری خیلی ناراحتکننده بود و فقط یاد خدا دلم را آرام میکرد.
مادر: زیاد اهل موسیقی نبودم. اما کارهای مرتضی را دوست داشتم و دنبال میکردم. وقتی تعریفهای دیگران از کارش را میشنیدم از ته دل خوشحال میشدم.
مرتضی: گاهی که فضای کارهایم غمگین میشد، مادرم اعتراض میکرد و میگفت غمگین نخوان. دوست داشت من آهنگهای شاد بخوانم.
پدر: من موسیقی سنتی گوش میکردم و زیاد به موسیقی پاپ علاقه نداشتم. اما آهنگهای مرتضی را میپسندیدم و برایم جالب بود. الان طوری شده که فقط آهنگهای مرتضی را گوش میکنم و دیگر هیچ! (با خنده)
غم موجود در آهنگها
به نظرم فضای کاری من، غمگین نیست، بلکه عاشقانه و احساسی است و من این فضا را دوست دارم. غم و شادی، حسی است که در همه آدمها وجود دارد و همه آن را تجربه میکنند. همه آنهایی که به ظاهر خوشحال و شاد هستند، در خلوتشان جایی برای فضای احساسی دارند. آن خلوت برای من مهم بود و دوست داشتم به آن راه پیدا کنم.
همه نوع موسیقی گوش میدهم
خودم هم بیشتر آهنگهای آرام و احساسی را دوست دارم. اما همه نوع موسیقی گوش میدهم. چون به تنظیم و آهنگسازی علاقه داشتم، همه نوع موسیقی که خوب بود را گوش میکردم تا فضای ذهنیام باز باشد و حتی الهام بگیرم و جلوی بروز خلاقیت من گرفته نشود.
مرتضی به ما میگوید: کسی نمیتواند درباره دلیل موفقیت در موسیقی نظر قطعی بدهد. حتی شاید با بهترین صدا و آهنگسازی و... هم اتفاقی برای خواننده نیفتد. اما در مورد خودم میتوانم بگویم در درجه اول این یک نعمت الهی و لطف خدا بود. نکته دیگر اینکه من خیلی حساب شده به این عرصه آمدم. اینطور نبوده که امروز تصمیم بگیرم خواننده شوم و بیایم آهنگ منتشر کنم. سالها ساز زدم، آهنگسازی کردم و پله پله پیش رفتم. واقعا اینکه فقط خواننده شوم برایم مهم نبود. خیلی برایم مهم بود که در فضای اثرگذاری کار کنم. چند سال پیش وقتی در جایی میخواندم، که میگفتند تو چرا تا به حال معروف نشدهای؟! این دیالوگ را زیاد میشنیدم. اما تا زمانی که از خودم مطمئن نبودم آهنگی نخواندم.
پدر و مادر از ویژگیهای مرتضی میگویند
پدر: از بچگی یک حالت فرماندهی نسبت به بچههای دیگر داشت، اما همه بچهها را دوست داشت و هیچوقت هیچ کسی را نمیرنجاند. شیطنت داشت اما مردم آزار نبود.
من همیشه مرتضی را با چهار ویژگی یاد میکنم: «مهربان» و «ساده»، در عین حال «با شکوه» و «خارقالعاده».
مادر: مرتضی از کودکی دو ویژگی مهم داشت. یکی همان صبوریاش بود و دیگری عاقل بودنش. هیچ وقت، کاری را بیدلیل انجام نمیداد. الان هم همینطور است.
مادر: مرتضی همیشه برای کمک به نیازمندان پیش قدم میشود و هر وقت من پیشنهادی در این زمینه میدهم، استقبال میکند. من به عنوان مادر افتخار میکنم که فرزندم در مسیری درست گام برداشته، و در این مسیر سالم زندگی میکند و من از این بابت بسیار خوشحالم.
پدر: وقتی این کسالت برای مرتضی پیش آمد، از صمیم قلب برایش نوشتم: «پسرم؛ من به وجودت افتخار میکنم، نه فقط برای هنرمند بودنت، که به خاطر شرافت، انسانیت، محبت و وفای تو».
پدر: در ابتدا من و مادرش شوکه شده و بسیار ناراحت شدیم، چرا که وابستگی ما به بچهها خیلی زیاد است و شاید این وابستگی شدید، یکی از نقطه ضعفهای ما باشد. این ماجرا خیلی ما را آزار داد، اما با روحیهای که از مرتضی دیدیم، انگار نه انگار که بیماری وجود داشته، کمی دل گرم شدیم. من هیچ بیماری را ندیدم که اینقدر روحیه داشته باشد که اصلا گویی اتفاقی نیفتاده است. حتی گاهی مرتضی مرا را دلداری میداد.
مادر: مسلما ماجرای بیماری خیلی ناراحتکننده بود و فقط یاد خدا دلم را آرام میکرد.
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد