خانه بر و بچه‌ها

در شهر پیشنهاداتی به ما شد!

کد خبر: ۳۴۱۳۸۳

یه‌کم هم قاطی تفکراتش عواطف و عشق و از این چرندیات به اضافه نمک و فلفل به میزان لازم بریزید یه‌کم هم پیچ و تاب مخش رو بازتر کنید، موهای سر زبانش را هم بزنید (البته با موچین بدون درد لطفاً) افکار خودکشی و خشونت و دایناسور و از این کلمات دور از اطفال را« ‌مموری‌اش دلیت» کنید. حالا یه‌کم هم بزنید. نصف قابلمه از توی ملات کلامش وردارید. اون عینک خوش‌بینیش رو هم با عینک ته‌پارچی ما عوض کنید... بسه دیگه، زیر گاز رو خاموش کنید! 6-...مسابقه طنز راه بندازید. به خاطر شکم زن و بچه‌مان هم شده جون خودمون رو در راه طنز به لبمون می‌رسونیم. 7-اگه پول جایزه ندارید بگید تا یک تیکه از جهازمان را بگذاریم به عنوان جایزه! 8-یا پاسخ بچه‌های مردم را بدهید یا اسم پاسخگو را از روی خودتان بردارید یا با اسم بی‌نام و پاسخ یه عده‌ای را بده و نامه‌نخون، پاسخ دهید، یا چهار تا کتاب اسم‌یابی بخرید 9-می‌توانید راحت‌تر، نامه ما را چاپ نکنید هیچ کسی هم نمی‌فهمد که ما چه گفتیم! 10-به خاطر مزاحمان ما را ببخشید. می‌خواستیم حال خراب و گرفتار بلا گشته‌تان را تغییر دهیم. با رخصت بزرگترها:

زینب فخار 22 ساله از کاشمر

این‌جانب پاسخ نامه نده، به خاطر شکم زن و بچه و شوهر و مادر شوهر هم که شده می‌خواستم پاسخ نامه‌ت رو بدم تا به قول معروف، سیه‌روی شود هر کی دست به زغال می‌زنه! دست نزن دیگه! دِ! ولی دیدم صفحه آب رفته، مطالب این طفل معصومام رو گاز مونده (تاریخ نامه خودت رو ببین)، این بیچاره‌ها ته‌دیگ شدن رفت! طنز شمام بهتره، از بیخ بیخیال شدم!

سیبِ تمنا

...از این درخت سیب من سهم تو نبودم، آن هنگام که به خنده‌ای کودکانه مرا چیدی. من سهم رهگذری بودم که مرا می‌بویید؛ سهم او که جاذبه می‌فهمید؛ سهم نگاهی که مرا دوباره به خاک می‌بخشید تا تمنای عشق دیگری را متبلور کنم؛ سهم او که باید مال او می‌شدم.

رویای دیروز باز تکرار می‌شود برای اندیشه خسته‌ام.

سکینه (رویای زمستانی)

اینه شهر مهربونی؟!

توی شهر مهربونی، آدما با هم غریبن/ جنگ و دشمنی و کینه، واسه من خیلی عجیبن/ کوچه‌های همصدایی، همه‌شون رو به زوالن/ جوبای خشک عطوفت، در تب آب زلالن/ کی بوده رخت سکوتو تن واژه‌ها پوشونده؟/ کی بوده که عکس عشقو، تو ترانه‌هام سوزونده؟/ آدمیزاده و دنیاش، پی روزن امیده/ یه روزی شاده و خندون، یه روزی به غم رسیده/ آدمای خُرد و خسته! زندگی رو سخت نگیرید/ تو جدال نابرابر، مرد باشین، آسون
نمیرید.

علیرضا ماهری

یه نگاه به آخر و عاقبت خودمون

سردرد شدیدی داشت. جوری که رگهای چشماش رو می‌شد دید. هی با خودش می‌گفت: نه... حالم خوبه... فقط باید یه کوچولو استراحت کنم... اما خودش هم می‌دونست که یه کوچولو استراحت فایده‌ای نداره. به اطرافش نگاه کرد. نه... هیچ‌کس نبود، نه همسرش، و نه حتی بچه‌هاش. یه لحظه ترسید. خودش رو توی آینه نگاه کرد. احساس بدی داشت. چرا این‌قدر پیر شده بود؟ عرق سردی روی پیشونیش نشسته بود.

از خواب پرید. تا چند ثانیه نمی‌دونست کجاست. حالش که سر جاش اومد لباسهاش رو پوشید و از خونه زد بیرون. تو راه فقط به مادرش فکر می‌کرد که تنها مونده بود.

ساناز بخشی

احترام، احترام می‌آره

درباره متن «کابوس» آقای سیاوش منصور، به نظر من این مشکلات از کم‌عاطفه بودن آدمهاست و اگر خود ما یا طرف مقابل ما آدم کم‌عاطفه‌ای باشه یا باشیم، اصلاً چاره‌ای نیست چون بعضیها ذاتاً بی‌عاطفه‌اند و کمتر برای مسائل اطرافشون اهمیت قائلند. اما اگر آدمها کمی محبت (البته یه محبت اصیل و واقعی) داشته باشند از پس مشکلات براحتی برمی‌آن و اگر خودخواهی و لجبازیهای غیر معقول رو کنار بگذارند (به معنای واقعی کنار بذارن نه این‌که فقط حرفش رو بزنن) می‌تونند با هم کنار بیان.

نکته دیگه این‌که افراد باید برای هم احترام قائل باشند. این احترام اگر در همه زمینه‌ها وجود داشته باشه باعث می‌شه که هیچ‌کسی احساس نکنه بهش بی‌احترامی شده یا حقش ضایع شده و در نتیجه عواقبش از بین می‌ره (خیلیها سعی می‌کنن با رفتارهای بدشون این بی‌احترامی رو به هر نحوی که شده جبران کنن).

در پایان می‌شه گفت که محبت و علاقه تا حد بسیار زیادی همه این بی‌احترامیها و خودخواهیها و لجبازیها و پیامدهاش رو از بین می‌بره و از بین بردن این مسائله که وجود علاقه رو برای طرفین به اثبات می‌رسونه.

مینا، شیشه‌ای شکسته از برهوت دوستی

عاقبت ذوق‌زدگی

خیلی ذوق‌زده بود. از ذوقش نمی‌دونست چی‌کار کنه. بعد از این همه سال اون رو دید که پائین پله‌ها منتظرشه. اصلاً حواسش به خودش نبود. دوست داشت زودتر بهش برسه. پاش رو گذاشت روی پله و سعی کرد تندتر راه بره اما هر چه تندتر راه می‌رفت باز هم بهش نزدیک نمی‌شد. یهو یکی از پشت سر صداش کرد: «داداش، پله برقی داره بالا می‌ره، شما کجا؟ بالا می‌ری یا پائین؟!»

کفشدوزک

هااااه... هااااه...! نه، انگار اگه ترشی نخوری، به یه ماست و خیار و آبدوغی می‌شه برسی!

رؤیای شیرین

(در جواب سیاوش منصور که درباره ازدواج و این حرفها نوشته بود:) آدم زمانی رؤیای خوب می‌بینه که زود بخوابه، پرخوری نکرده باشه، جاش راحت باشه و... اگر بخوای رؤیاهای شیرین ازدواجت به کابوس تبدیل نشن، چند تا راه ساده اما مهم داره: اول این‌که خودت رو بشناسی. کی هستی، چی دوس داری، اخلاقت چه جوریه و این‌که خیلی مراقب خودت باشی چون به اعتقاد من نتیجه ازدواج ما بر اساس رفتار ماست. دوم این‌که هدفت رو از ازدواج مشخص کنی و ببینی همسری با چه خصوصیاتی دوس داری (افراد بدون هدف و برنامه همیشه سردرگمند و به مقصد نمی‌رسن). سوم این‌که درباره خصوصیات رفتاری-اخلاقی خانمها و ازدواج مطالعه کنی. این‌قدر هم درباره این مسائل کتاب خوب داریم که نگو. چهارم این‌که توی انتخابت برای رفتن به خواستگاری دقت کنی که تمام سوالهای توی ذهنت رو از طرف مقابل بپرسی (به سوالهای اون هم صادقانه جواب بدی) و حتی اگر پونصد جلسه طول بکشه، از صداقتش توی جواب دادن مطمئن بشی. بعد از یه تحقیق مشتی و جانانه بری پیش به سوی «لی‌لی لی‌لی مبارکه»!با تمام این کارها (و چند تا دیگه که اگه بگم، پاسخگو می‌گه: هر چی کوتاهتر، امکان چاپش بیشتر) مطمئناً ازدواج خوبی خواهی داشت، نه ازدواجی رؤیایی؛ چرا که رؤیا به چیزی گفته می‌شه که امکان وقوعش تقریباً صفره.

مریم ادیبی از اصفهان

لالا... لاااالاااا... لالاااایی... خودتم بگیر بخواب دیگه بااااباااایی...! آخه عسلک ماااادر، یکی از ایییین‌قد کتاب خوبا رو خودتم بخون دیگه... رؤیای پروااااز، سفر به مااااه، صحبت با آدمائی که کیلومترا از ما دورن... ایییین همه چیزائی که دور و برمون می‌بینیم، مگه یه روز رؤیا نبود؟ امکانش صفر بود؟! اصن بذار یه رؤیای جدید برات تصویر کنم: یکی از بازوهای ستاره دریائی یا قسمتی از بدن کرم خاکی رو جدا کن. می‌بینی؟ بدنش بعد از مدتی قسمت کنده یا بریده شده رو بازسازی می‌کنه... آدم این‌طوریه؟ خب نه! ولی یه سی‌چل‌پنجاه‌شص سال دیگه زنده باش تا ببینی با تغییراتی در ژن یا مغز یا بخشهای دیگه نطفه یا بدن انسان، چطور همین آدم، بعد از تصادف یا سانحه‌ای، دست از دست داده یا انگشت پای بریده شده، یا دندون از ریشه افتاده‌ش خودبخود و دوباره رشد می‌کنه عین اولش! اینم الان رؤیاست اما با توجه به ریشه‌کن شدن وبا، پیوند قلب و کلیه و از اون مهمتر: درمان کچلی مزمن سطح زبان پاسخگو!... امکان وقوعش چقده؟ آففففریییین... می‌بینم که پیشرفت کردی! به دنیای کسب نتایج عملی از نگاههای علمی، خوش اومدی!

دخل و تصرف

می‌خوام در جواب نامه «باعث مشکلات من کیه» بگم: باعث مشکلات هر آدمی خودشه. من اصلاً به این اعتقاد ندارم که دیگران توی مشکلات ما دخیلن چون این توئی که توی زندگیت نقش اصلی رو بازی می‌کنی نه اطرافیانت. نمی‌خوام الکی شعار بدم اما تکرار همیشه هم بد نیست. بهت یادآوری می‌کنه که کارای اشتباهت رو دیگه تکرار نکنی، بهت یادآوری می‌کنه که داری کم‌کم دچار روزمرّگی می‌شی، بهت یادآوری می‌کنه که مواظب باشی و... اگه تو تصمیم بگیری که دچار روزمرّگی نشی، مطمئن باش که زندگی هم به تصمیم تو احترام خواهد گذاشت... سعی کن خودت باشی. زندگی تو فقط و فقط مال خود خودته. نذار هیشکی توش دخل و تصرف داشته باشه.

سیاوش منصور

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
اقتصاد بازار، مهم‌تر از هویت ملی

طالقانی معتقد است سینمای ملی داشتن به هر قیمتی افتخار محسوب نمی‌شود، چون این مقوله تبدیل به یک ابژه شده و طرف غربی هر قدر خودمان را تحقیر کنیم، بیشتر به ما امتیاز می‌دهد

اقتصاد بازار، مهم‌تر از هویت ملی

نیازمندی ها