در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
راحتترین کار در عالم انجام ندادن یک کار است. باور نمیکنید؛ کلی از کارهایی را که باید انجام دهید، فهرست کنید و بعد با خیال راحت روی هر کدام از آنها یک خط سیاه بکشید، آن وقت میفهمید که چقدر راحت میشود یک کاری را انجام نداد و اصلا به آن فکر هم نکرد. این طوری البته ممکن است در شرایط عادی خیالتان راحت باشد و چون کاری برای انجام دادن ندارید، کلی هم وقت آزاد داشته باشد، اما نمیشود تا ابد همین طوری هیچ کاری انجام نداد و همه روزها را پشت سر هم به بطالت گره زد.
مثلا میشود مدرسه نرفت و راحت بود؟ یا کار نکرد و راحت بود؟ یا... اما بدون همینها هم نمیشود زندگی کرد. نوشتن به عنوان یک کار البته تفاوتهای اساسی با سایر کارهایی دارد که تا به حال در مورد آنها صحبت کردهایم. مثلا تفاوت نوشتن با درس خواندن در این است که اگر درس نخوانیم بیسواد باقی میمانیم و آینده ما یک جورهایی تاریک میشود. اما اگر ننویسیم هیچ اتفاقی برای ما نمیافتد، انگار نه انگار که کاری را انجام ندادهایم. پس کسانی که اصولا خوششان نمیآید که کارهای سختی را انجام بدهند، میتوانند از همین حالا عطای خواندن ادامه این مطلب را به لقایش ببخشند و از خیر خواندن آن بگذرند.
باور نمیکنید، پس بقیه مطلب را بخوانید.
یک دفتر برای نوشتن
خیلیها فکر میکنند نوشتن داستان کار سختی است و به همین خاطر عطای این کار را به لقای آن میبخشند. اما داستان نوشتن آن طورها هم که همه فکر میکنند کار سختی نیست. باور نمیکنید، اول چند تا کاغذ سفید پیدا کنید و بعد هم یک خودکار یا مداد. تا اینجای کار بخشی از راهی را که برای نویسنده شدن باید طی کنید، سپری کردهاید.
چی بنویسم؟
بعد از تهیه ملزومات نوشتن حالا باید بروید سراغ اصل کار که همان نوشتن است. اما قبل از رسیدن به اصل کار با یک پرسش اساسی روبهرو میشوید، این که چی بنویسید؟
برای پاسخ دادن به این پرسش، راههای زیادی وجود دارد. اما قبلش باید یک هشدار جدی را همیشه آویزه گوشتان کنید.از این لحظه به بعد به صداهایی که مدام به شما میگویند، تو نویسنده بشو نیستی، میخواهی داستان بنویسی که چی بشود ؟و... اصلا و ابدا گوش نکنید. چون اگر بخواهید به این صداها گوش کنید، خواسته و ناخواسته به سرنوشت دسته اول دچار میشوید و باید دوباره راحتترین کار را (که ننوشتن است)!!!، انتخاب کنید.
حالا که این وسوسهها را به فراموشی سپردهاید، بهتر است بروید سراغ این که چی باید نوشت؟
این مرحله را خیلیها مرحله انتخاب سوژه میدانند و میگویند این مرحله، مرحله مهمی است؛ چون میتواند سرنوشت کار شما را تعیین کند. پس خوب روی این مرحله تمرکز کنید.
گزینههای مختلفی برای نوشتن وجود دارد. شما میتوانید درباره اتفاقاتی که برای خودتان افتاده یا از رویدادهایی که برای دیگران روی داده، استفاده کنید و در مورد آنها بنویسید.
یا میتوانید برای شروع ماجرای یکی از سفرهایتان را شرح بدهید. اگر موافقید میتوانید همین حالا مثل ما شروع کنید به نوشتن.
«همین که تصمیم گرفتیم برویم شمال، خواهرم تب کرد. یعنی درست یک روز قبل از سفر، مادرم حسابی شاکی شده بود و میگفت که باید برنامه را کنسل کنیم.»
شروع خوبی نیست، کاملا با شما موافقم. جملهها را خط بزنید تا از اول شروع به نوشتن کنیم.
خوب دیدن
برای این که بتوانیم خوب بنویسیم، باید یاد بگیریم که خوب ببینیم. در واقع تا نگاه خوبی به دنیای اطرافمان نداشته باشیم، نمیتوانیم خوب بنویسیم. هر چند اگر تخیل خیلی خوبی داشته باشیم و بتوانیم در عالم خیال تا آنجایی که ممکن است خیالبافی کنیم و آسمان به ریسمان ببافیم.
اما چطور میشود، خوب دید و خوب نگاه کرد. خیلیها ممکن است هر روز از یک خیابان بگذرند، اما به جزئیات این خیابان توجهی نکنند، برعکس یک نویسنده که به همه چیز توجه میکند و همه چیز را در ذهنش ثبت میکند تا موقع نوشتن بتواند به بهترین شکل ممکن از آنها استفاده کند.
البته جدا از دقت به جزئیات مکان (برای پرداخت فضا و مکان در داستان) و دقت به رفتار آدمها (برای شخصیتپردازی در داستان) باید همیشه و همه حال از تخیلتان هم بهره بگیرید و آن را بارور سازید.
مثلا توی یک اتوبوس نشستهاید و دارید از یک نقطه شهر به نقطه دیگری میروید. یک پیرمرد وارد اتوبوس میشود، مثل همه میایستد داخل اتوبوس. شما همین طور که به او دارید نگاه میکنید، میتوانید توی ذهنتان پرسشهای زیادی را در مورد همین پیرمرد طرح کنید و بعد با تخیل خودتان جواب این سوالها را بدهید.
مثلا این پیرمرد چند تا بچه دارد؟ یا الان که دارد به گوشهای از خیابان نگاه میکند یاد چه خاطرهای افتاده است.
حالا اگر او مثلا یک پلاستیک دارو هم دستش گرفته باشد میتوانید با این بهانه به بیماری او و این که چند دقیقه قبل، پیش یک دکتر بوده و چه حرفهایی بینشان رد وبدل شده فکر کنید و...
این کار را میتوانید همین طور ادامه دهید و در مواجهه با هر اتفاقی همینکار را بکنید و به نوعی برای نوشتن داستان تمرین ذهنی انجام بدهید. تا بعد دوبار برگردید سراغ قلم و کاغذ یا اصلا کیبورد رایانه و نوشتن با کیبورد.
دوباره چی بنویسم؟
حالا که دوباره خودکار را دستمان گرفتهایم و کاغذها هم روبهرویمان است باز هم رسیدهایم به همان پرسش اینکه چی بنویسیم. اما حالا خیلی راحت میشود درباره چی نوشتن فکر کرد. اصلا چطور است شروع کنیم به نوشتن در مورد پیرمردی که توی اتوبوس دیده بودیم.
کار سختی است اما میشود این کار را انجام داد.یادتان باشد که شما فقط آن مرد را دیدهاید و حالا باید به کمک تخیلتان بقیه داستان را بسازید.
اول باید سن و سال او را برای خودتان مشخص کنید، بعد مثلا بیماریاش را به یادتان بیاورید، این که چه بیماری دارد. بعد نگاهش به گوشه خیابان را به یادتان بیاورید و این که چه خاطرهای میتواند از آن خیابان داشته باشد.
جواب همه این سوالها را که پیدا کردید، میتوانید شروع به نوشتن کنید، اما باید تکلیف یک چیز دیگر را هم روشن کنید این که از چه زاویه دیدی میخواهید داستان را روایت کنید.
مثلا میخواهید خودتان را جای شخص اصلی داستان بگذارید و راویتان اول شخص باشد یا نه میخواهید از زاویه دانای کل به ماجرا بپردازید و مثل یک دوربین که همه چیز را میبیند همه چیز را روایت کنید یا.
انتخاب زاویه دید نکته مهمی است که تکلیف شما را با ماجرایی که قرار است روایت کنید، روشن میکند. اول بد نیست از زاویه دید دانای کل استفاده کنید و بعد بروید سراغ سایر زاویه دیدها.
اگر آمادهاید میتوانیم شروع کنیم. «پیرمرد آرامآرام از پلههای اتوبوس بالا آمد. رفت وسط ردیف صندلیها و دستش را گرفت به میله وسط اتوبوس. همین چند دقیقه پیش دکتر گفته بود که باید حسابی حواسش به قلبش باشد. چند سالی بود که قلبش مثل سابق کار نمیکرد اتوبوس راه افتاد و نگاه مرد افتاد به مغازههای حاشیه خیابان ولیعصر. چقدر از این خیابان خاطره داشت. خودش هم نمیدانست که چرا از بین این همه خاطره یاد روزی افتاده که با خانواده همسرش آمده بود تا کت و شلوار عروسی بخرد. اتوبوس ایستاد و سایه درختها افتاد روی شیشه، حالا شیشه اتوبوس مثل یک آینه شده بود، آینهای که میتوانست توی آن صورت خودش را ببیند. هیچ وقت مثل امروز احساس پیری نکرده بود. واقعا پیر شده بود...»
انگار این شروع از شروع قبلی بهتر بود.
حالا باید بقیه داستان را نوشت. میتوانید یک قلپ چای بخورید و به پیرمرد فکر کنید و بعد دوباره شروع به نوشتن کنید. دید چسباندن کلمات به هم زیاد کار سختی نبود.
زیاد سخت نگیرد
همه کسانی که نویسندههای بزرگی شدهاند از زمانی که به دنیا آمدهاند نویسنده نبودهاند. مثلا گابریل گارسیا مارکز تازه در 30 سالگی اولین کتابش را نوشت و به صورت جدی داستاننویسی را شروع کرد. خیلیهای دیگر هم همین وضعیت را داشتهاند و دارند. مهم این است که دوست داشته باشید بنویسید و بعد کار دلخواهتان را هم انجام بدهید. بقیهاش زیاد مهم نیست. خوشبختانه حالا همه جا کلاس داستاننویسی یا انجمن ادبی هست که برای تمرین و یاد گرفتن اصول داستاننویسی بروید سراغ آدمهایی که بیشتر از شما در این زمینه کار کردهاند. تازه اگر دور و بر شما از این خبرها نباشد جای نگرانی نیست میتوانید بروید سراغ کتابهایی که در مورد آموزش داستاننویسی هستند. یکی از این کتابها کارگاه داستان نویسی است که از سوی نشر نگاه چاپ شده و حسابی میتواند به کارتان بیاید. چون در این کتاب 4 جلدی هم مجموعهای از داستانهای خوب نویسندگان دنیا وجود دارد، هم نقد این داستانها، هم مطالبی در مورد داستاننویسی مثل شخصیتپردازی، زاویه دید و...
رضا امیدوار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد