
به عبارتی دیگر، کارگردان با روایت دوگانه قصه در بستر متفاوت فرهنگی به تقابلهای سنت و مدرنیسم در جامعه معاصر کنونی میپردازد و خوشبختانه در این پردازش، صرفا به روایت داستان اکتفا میکند و به پیشداوری و شعارزدگی نمیافتد.
خیلی از فیلمهایی که خواستهاند فاصله طبقاتی و فرهنگی را به تصویر بکشند به دام احساسیگری و سانتیمانتالیسم میافتند و با تفسیر یکسویه و اغراقآمیز، دیدگاه خود را به مخاطب تحمیل میکنند؛ اما در ریسمانباز بدون آن که پیشفرضها و انگارههای مولف در روایت قصه و دیالوگها و وقایع و در نهایت سطح و فرم داستان بازنمایی شود، در عمق مناسبات انسانی آن در فضایی دراماتیک قرار میگیرد و اتفاقا دامنه اثرگذاری خویش را بر مخاطب میگستراند.
ریسمانباز در سکانسهای مستندگونه خود نیز بخوبی عمل میکند و در نیمه اول فیلم با به تصویر کشیدن جذاب و جزیی کشتارگاه، مخاطب را مجذوب خود میکند.
در نیمه ابتدای فیلم و پیش از این که داستان وارد خط اصلی خود شود غیر از سکانسهای جالب کشتارگاه به 2نکته دیگر نیز میتوان اشاره کرد. یکی مربوط به دزدی گوسفندان مرده و فروش آن به رستوراندار که باز هم نوعی گزارشگری اجتماعی را به وجود میآورد و در شخصیتپردازی قهرمان داستان، دانیال کمک بسیار میکند و صداقت و درستکاری وی را با اقدام جوانمردانهای که نسبت به آگاهی مردم در این باره میکند به اثبات میرساند و به ایجاد نوعی اعتقاد و همدلی میان وی و مخاطب منجر میشود و دیگر تصویری که از زندگی مجردی عسگر و دانیال ارائه و همان ابتدا تفاوتهای شخصیتی دو کاراکتر اصلی فیلم را خلق میکند و از این تضاد به نفع کنتراست شخصیتی و تعمیق قصه بهره میگیرد.
میکائیل شخصیتی درونگرا، صبور و جدی دارد و در مقابل عسگر خیلی شوخ و شنگ، برونگرا و هیجانی است. تعامل میان آن دو در فرآیند داستان و در موقعیتهای مختلف بویژه در نیمه دوم فیلم و فضای شهری، به جذابیت فیلم و خلق موقعیتهای کمیک کمک میکند و به واسطه همین تضاد رفتاری، فیلم از حالت یکنواختی و ملالت نجات مییابد.
ریسمانباز، در نیمه دوم و وقتی میکائیل و عسگر، گاو زخمی را پشت یک وانت قدیمی به شهر میآورند، هم به لحاظ داستانپردازی و خلق موقعیتهای دراماتیک و هم ضرباهنگ آن جذابتر و دیدنیتر میشود.
تضادها و تفاوتهایی که رفتارشناسی آنها با محیط پیرامونشان و زرق و برقهای شهر نمود عینیتر مییابد با این که موقعیتهای کمیک به وجود میآورد، تعارضها و تضادهای نظام اجتماعی را نیز برملا میکند و به چالش سنت و مدرنیسم، تصویری رئالیستی میبخشد؛ بویژه واکنشهای هیجانی عسگر در مقابل مظاهر زندگی شهری و سبک پوشش و مدلهای نوجوانان در شهر و نگاه حیرتانگیز او به ساختمانهای بلند و برجهای سر به فلک کشیده و به طور کلی نمادهای شهرنشینی مدرن به دوگانگی زیست اجتماعی در یک بستر جغرافیایی بخوبی اشاره میکند و سادگی و پیچیدگی، هیاهو و سکوت و بیگانگی طبقات اجتماعی و مسائلی از این دست را به تصویر میکشد.
این تفاوتها و شگفتی تضادها، البته یکسویه نیست. جوانان شهری مدرن تهرانی نیز با دیدن گاو، به هیجان میآیند و با تلفنهای همراه خویش چنان با اشتیاق از گاو عکس میگیرند که گویی برای اولینبار است این حیوان را از نزدیک میبینند.
بیگانگی دو جوان از یک نسل از تجربههای زندگی و غریبگی میان آنها، تصویری جامعهشناختی و مردمشناسانه از جامعه پرتناقض میدهد که گویی در 2 ساحت تاریخی مجزا از هم زندگی میکنند.
رها شدن گاو در سطح شهر و تلاش میکائیل و عسگر برای مهار و کنترل آن از یکسو و ترس و گریز شهروندان از سوی دیگر، گاو را به نمادی از سنت ریشهدار در جامعهای بدل میکند که با شتاب به سوی مدرنیزاسیون در جریان است که سنتیها را به دردسر برای تسلط و حفظ آن در جامعه پارادوکسیکال در حال مدرن میاندازد و برای مدرنها به موجودی خطرناک بدل میکند که باید از آن گریخت تا آسیبی به کسی نرساند.
گاوی که ابزار معاش تولید برای عدهای است به مایه شگفتی، هیجان و سرگرمی گروهی دیگر بدل میشود؛ اما در نهایت این گاو است که در هیاهوی تند و شلوغ مدنیت به دست متولیانش قربانی میشود و قهرمانهای خسته داستان را در غروب دلگیر شهر تنها میگذارد.
یکی از نقاط قوت ریسمانباز، نقشآفرینی خوب پژمان بازغی و بابک حمیدیان است که بار اصلی فیلم را به دوش میکشند. بابک حمیدیان با بازی متفاوت خود در نقش عسگر، کلیشه همیشگی خود را در نقشهای معناگر میشکند و توانایی خود را در کاراکتر یک جوان ساده پایین شهری به اثبات میرساند، اما آنچه در کلیت فیلم بیش از هر چیز آزاردهنده به نظر میرسد، نریشن آن است که با ساختار قصه و فرم اثر چفت و بست نمیشود و زائد به نظر میآید.
برخلاف فیلم گاو، در اینجا تماشاگر شاهد رابطه عاطفی میان انسان و حیوان نیست و فیلم در فضای شاعرانه و حسی گرفتار نمیشود و همین مساله کمک بزرگی است تا ساحت اجتماعی اثر حفظ شود و و فردی و روانشناسانه نشود.
در کنار این تضادها و تقابلها، شاید زیباترین نکته روانشناسانه فیلم، قیاسی است که کارگردان با کنار هم قرار دادن گاو زخمی و دختر زخمی در خودروی میکائیل به آن اشاره میکند، به این معنی که آنها زبان هیچکدام را نمیفهمند و موقعیتشان را درک نمیکنند و شاید بزرگترین آسیبشناسی اجتماعی ما در تقدیر تاریخی با دنیای جدید و مدرنیته در همین نکته نهفته است.
بحران انسان معاصر ایرانی دقیقا بر پایه این حقیقت است که او شناخت درستی نه از سنتهای خود دارد و نه از جهان مدرن و هنوز نتوانسته به زبان مشترکی با آنها دست یابد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد
عضو شورای خانواده و زنان شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتوگو با «جام جم» مطرح کرد
در گفتوگو با گردآورنده کتاب «قصه جریحهدار شد» مطرح شد